قسمت صدو یازدهم- در صفتِ مطاوعتِ پیر
بسم الله الرحمن الرحیم در اینجا مولانا با حسام الدین چلپی درباره ی پیر و مقام او و نیاز راهروان به او صحبت می کند
بسم الله الرحمن الرحیم در اینجا مولانا با حسام الدین چلپی درباره ی پیر و مقام او و نیاز راهروان به او صحبت می کند
بسم الله الرحمن الرحیم مولانا دراینجا به حکایت مرد و زن اعرابی به ظاهر پایان می دهد اگرچه در حقیقت برای این معنا پایانی نیست
بسم الله الرحمن الرحیم خلیفه نه تنها سبوی مرد اعرابی را می پذیرد بلکه آن را پر از زر کرده به مرد عرب می دهد و او را از راه دجله رهسپار می کند و اعرابی در می یابد که خلیفه چه بخشنده و مهربان بوده
بسم الله الرحمن الرحیم حکایت مشهور مولانا برای این می آید که بگوید هنگام فنای دنیا هیچ علمی به کار نمی آید جز علم محو و فنای فی الله
بسم الله الرحمن الرحیم عشق تنها راه است ، اما عشق امر جزیی نابخردانه است چرا که او نیز زمانی به کل خود بر می گردد
بسم الله الرحمن الرحیم در این گفتار مولانا نشان می دهد که چگونه مرد بادیه نشین که به خاطر دنیا به قصر خلیفه آمده بود شیفته خلیفه شده و بخشش دنیا را از یاد می برد
بسم الله الرحمن الرحیم در این بخش مولانا درباره این سخن می گوید که گدا عاشق کریم است و در عین حال کرامت خدا نیز نیازمند گداست ، از این نظر محتاج گداست که تا گدایی وجود نداشته باشد کرامت خدا معنا نمی یابد. اما آیا این می تواند نقصان …
بسم الله الرحمن الرحیم مرد اعرابی به حرف زن گوش سپرده و کوزه ای از آب باران را برای هدیه به دارالخلافه می برد …