از هیچ چیز خوشم نمی آید – محمود درویش
از هیچ چیز خوشم نمی آید مسافری در اتوبوس می گوید – نه رادیو – نه روزنامه های صبح و نه قلعه های بالای تپه ها می خواهم گریه کنم راننده می گوید : منتظر باش به ایستگاه برسیم و آن وقت به تنهایی هرچه می توانی گریه کن خانمی …