من ، نیز…/سه شعر از لنگستون هیوز
۱-من، نیز من، نیز، آمریکا را آواز سر می دهم من برادر سیاه ترم وقتی مهمان ها می آیند آن ها مرا به آشپزخانه می فرستند تا آن جا غذا بخورم اما من می خندم و خوب می خورم و قوی می شوم فردا پشت میز خواهم بود آن گاه …
۱-من، نیز من، نیز، آمریکا را آواز سر می دهم من برادر سیاه ترم وقتی مهمان ها می آیند آن ها مرا به آشپزخانه می فرستند تا آن جا غذا بخورم اما من می خندم و خوب می خورم و قوی می شوم فردا پشت میز خواهم بود آن گاه …
سکوت از سکوت تو طرحی کشیدم پیش از آن که سخن بگویی نیازی ندارم به آن که واژه ای را بشنوم در سکوت تو هر صدایی را که می کاوم می یابم ترجمه :اسدالله مظفری
خیلی سال پیش بود تقریبا رویایم را فراموش کرده بودم. اما همان وقت هم همان جا بود پیش رویم، می درخشید رویایم چون یک خورشید بعد دیواری برخاست به آرامی برخاست به آرامی میان من و رویایم دیوار برخاست تا آن جا که آسمان را لمس کرد. سایه. من سیاهم. …
از همان دوران کودکی من آن گونه نبودم که دیگران بودند. نمی دیدم چیزی که دیگران می دیدند اشتیاقم را نمی توانستم از بهاری مشترک برانگیزانم اندوه من از ریشه مشترکی برنخواسته بود نتوانستم قلبم را به شادی آهنگ مشترکی برخیزانم و تمامی آن ها را دوست می داشتم …
در شمال دیوار، کوهستان های آبی پیچان گرد آن ها، رودخانه سفید این جا باید داستان جدایی سر دهیم و در میان هزاران مایل علف های مرده ره بسپاریم، خاطرچون ابر پهناور_شناور، غروب چون جدایی آشنایی قدیمی، آن کیست که سر فرو می آورد در دوردست بر دستان گره شده …
باد بر روحم می وزد صدایش را می شنوم که سراسر شب را زاری سر می دهد آیا من بر روی زمین آسوده نخواهم بود مگر باتو ؟ دریغ، باد مرا عاقل می کند بر روی روح برهنه ام می وزد من بر زمین آسوده نخواهم بود …
بیشترین تحسین عمومی را به خاطر زبردستی در شعر شورآفرینش که حول نگرش های متغیرانه ی یک زن درباره ی زیبایی ، عشق و مرگ بود برانگیخت
در شب چشمانم را می بندم و می بینم جماعت بیگانه ای که از کنارم می گذرد سال هایی که گذشتند پیش از آن که چهره ات را دیده باشم آن ها مرا در وقار اندوهباری جاگذاشتند آن ها گذشتند، سال های محجوب زودرنج من چون آن که می کوشد …