بسم الله الرحمن الرحیم
شعرِ نقاشی در هنر (نگاهی به شعر و نقاشی چینی )
هنر چین به ویژه آن بخش از هنر چینی که با حکمت تائوییسم وبودایی سر و کار دارد برای انسان امروزی بی نهایت ارزشمند و مهم است تا او را به بعد انسانی خویش که در جهان امروزی گم شده است برگرداند . انسان در دروان جدید حتی زبان را به صورت ناخودآگاه به کار می برد و این امر باعث شده که او از موجودی آگاه و در مرتبه بالاتر خودآگاه دور افتاده و به یک شئ تقلیل پیدا کند. چیزی که تنها مانند کالا می تواند مورد استفاده نهادهای خاص و افراد و الگوهای خاص باشد. در فضای جدید امروزی زیباترین تصاویر طبیعت تنها یک لحظه در فضای مجازی در برابر چشم مخاطب قرار می گیرد و سپس فراموش شده و در توده عظیم اطلاعات گم می شود. تجربه آگاهانه محیط اطراف که وجه تمایز انسان و غیر انسان بود رنگ می بازد و همه چیز در سرعتی بسیار زیاد از دایره آگاهی انسان خارج می شود.
جدای از این امر که این سرعت و انبوه اطلاعات که البته توده ای خالی و کم عمق است انسان را چنان درگیر فراغت و سرگرمی کاذب می کند که خود را به عنوان یک موجود خردمند و خودآگاه فراموش کرده ست ، تجربه آثار هنری را نیز به این سطح فروکاسته ، آثاری که یکی از کنش های آنان این بود که ذهن مخاطب را با ساختار جدیدی که داشت متوجه خود می کرد و انسان بی آن که درباره اراده خودش آگاه باشد درباره او فکر می کرد. البته هنوز هم راه دیگری در میان فعالیت های بشری بهتر از هنر نیست تا ما را به آن موجود آگاه بر گرداند.
به زبان ساده در هنر، واقعیت دیگر یا واقعیت به نحو دیگر در ساختار جدیدی روبه روی مخاطب قرار می گیرد که او به خاطر این تجربه متفاوت آگاهانه آن را ادراک می کند. در هنر چین از دیرباز امور ساده و روزمره چنان مورد توجه نقاشی ، شعر و شاید خوشنویسی ( به معنای هنری آن و نه تقلیدی که چندان هنر به شمار نمی آید) قرار می گرفت که مخاطب آن چه را ممکن بود همیشه ناخودآگاه از کنار آن می گذشت اکنون در ادراکی متعالی بفهمد و نسبت به آن آگاه شود، این تنها یک ارمغان هنر چینی بود ، سوای از این ماجرا درک متعالی و والای هنرمند چینی از سیطره طبیعت و ناچیزی خویش که بسیار در نقاشی های منظره اش دیده می شود ما را به بیش از این آگاهی می رساند و متوجه رابطه ما با امر مطلق می کند و احساس والایی که کانت از آن یاد کرده که با زیبایی متفاوت است و در این حس انسان عظمتی بی انتها می بیند که شاید خود را در برابر آن چیزی حس نمی کند.
تفاوت نقاشی چین با غرب در همین جاست که نقاش رو به روی منظره نمی نشیند تا مو به مو آنچه را می بیند بیان کند، بلکه تجربه والای خویش از امر طبیعی را با آب رنگ یا آب مرکب بسیار سریع بر روی بوم می آورد و همان طور که گامبریچ اشاره کرده ، نکند آن حس عرفانیِ منظره از دست برود . همین تجربه بی واسطه از امر بیرون ، طبیعت و منظره و دیدن خود به عنوان امری تهی و ناچیز در برابر این وسعتِ بی کرانِ امر ِطبیعی در شعر نیز خود را نمایان می کند . فضای خالی نقاشی چینی و بودنِ تنها دو ماهی یا یک شاخه و یا چند خط ساده که قله ها را نشان می دهند و یک قایق با سادگی تمام در دل دریاچه ای که رنگی ندارد همه می تواند در کنار سادگی کلمات شاعرانه یک شعر چینی باشد که در آن هیچ تلاشی برای استفاده از آرایه های پیچیده نیست ، شعر لی پو که در پایین می آید هیچ نسبتی با تصاویر پیچیده ندارد ، با خواندن این شعر تنها یک تصویر ساده ، حس ساده و عظیم ترین معنا با جمله ای ساده به چشم ما می خورد .
امروز با تمام ویژگی های جهان جدید تجربه دوباره عالم خارج با آگاهی عرفانی انسان ارزشمندترین امر ممکن است که می تواند با هنر چین دوباره زنده شود، هنر متعالی چینی که خبر از امری غیر از عرفان و حکمت ندهد و تجربه هنری ناب آن در دایره ای باشد که انسان را دوباره به خود به عنوان موجودی ارزشمند و آگاه و در عین حال ناچیز در برابر امر مطلق بر گرداند.
دو شعر از لی پو (۷۶۲-۷۰۱)
پرندگان در آسمان گم شده اند
حالا آخرین ابر بارانش را می بارد
ما کنار هم می نشینیم ، کوهستان و من
تا زمانی که تنها کوهستان باقی بماند
…
۲
تو از من می پرسی چرا
در جنگل کوهستان، تنها، زندگی می کنم
لبخند می زنم و ساکت نشسته ام
تا آن گاه که روحم به آرامش برسد
او در جهان دیگری زندگی می کند
آن جا که هیچ کس مالکش نیست
درختان هلو شکوفه می زنند
رودخانه به جاری شدن ادامه می دهد
…….
شعری از چیائو ژان (قرن ۸ میلادی)
اگر می خواهی ساکن کوهستان باشی
نیازی نیست به هندوستان سفر کنی
تا یکی را پیدا کنی
من هزاران قله دارم برای برگزیدن
درست همینجا ، در دریاچه
علف های معطر ، ابرهای سفید
تا مرا اینجا نگه دارند
چه چیزی تو را نگاه می دارد
ای ساکن جهان؟
……
شعری از وو پن ( قرن ۹ و ۸ )
در انتهای اقیانوس ،ماه
ماه تابان ، گرد
چونان چرخ آسمان
فقط دستی داشته باش پر از شکوه و نور
و تو می توانی هزاران مایل بهار را بخری
……