از ابدی بودن احکام قرآن تا احکام اجرای قوانین

از ابدی بودن احکام قرآن تا احکام اجرای قوانین

بسم الله الرحمن الرحيم

از ابدی بودن احکام قرآن تا احکام اجرای قوانین :

اگر کسی باور داشته باشد که خداوند عالم مطلق، خیر مطلق و بی زمان و مکان است واز تغیر تهیست و باور داشته باشد که قرآن کتاب خداست و کلام اوست در نتیجه حکمی را که خود خداوند در قرآن بیان کرده است و برای آن زمانی تعیین نکرده را حکم ابدی خداوند می داند و  این باور صحیح را همیشه در خود دارد که حلال محمد علیه السلام تا قیامت حلال و حرام محمد تا قیامت حرام است

بگذارید این موارد را به صورتی خلاصه و استدلالی تحت عنوان “مبانی ایمانی” بیان کنیم :

۱-خداوند عالم مطلق است

۲-خداوند خیر مطلق است

۳- بر اساس ۱ و ۲ حکم خداوند صادق ترین حکم و بهترین حکم است

۴-خداوند متغیر نیست

۵-قرآن کتاب خداست

۶-حكمي كه در قرآن بیان شده است یا زمانمند است و یا بی زمان و تا قیامت پابرجاست 

۷-زمان حکم قرآن باید در سنت ثابت و یا در خود قرآن آمده باشد چرا که در غیر این صورت برداشت زمان برای یک حکم هیچ پشتوانه مستدلی ندارد و ناشی از خواست نفسانی شمرده می شود.

۸-لزوما حکمت حکم خداوند به وسیله ی عقل انسان قابل دست یافتن نیست

۹-بر اساس ۴ از آن جا که خداوند متغیر نیست حکم او نیز متغیر نیست مگر این که حکم او با زمانی خاص (نکته ۷) بیان شده باشد که دراین صورت نیز نمی گوییم حکم خداوند تغییر کرده است بلکه جایگزین شده است و این به خاطر آن است که یکی از شرایط اجرای حکم که زمان خاص آن است از میان رفته یعنی به صورت ساده ما یک حکمی داریم به نام “الف” که با زمان “ب” قرین است و بدون زمان “ب” حکم “الف” نیز هیچ معنایی ندارد در نتیجه نمی توانیم بگوییم ما حکمی داریم و فقط “الف” را بیان کنیم چون در این صورت حکم خدا را بیان نکرده ایم برای مثال  خداوند در آیه ۱۵ سوره نسا می فرماید :

وَاللاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلا  ( و آن دسته از زنانتان که مرتکب فاحشه ای می شوند پس بر آن ها چهار شاهد بگیرید آن وقت اگر شهادت دادند پس در خانه نگاهشان دارید تا مرگ آنان را بگیرد یا خداوند برای آنان راهی قرار دهد)

حکم را این گونه استخراج می کنیم : زن زناکار تا مرگ و یا زمانی که خداوند حکم دیگری برای ما بیاورد در خانه می ماند .

کسی نمی تواند بگوید در اینجا حکم این است که : زنان زناکار باید در خانه بمانند ، چرا که در این صورت بعد زمانی متصل به حکم را انکار کرده است .

در واقع در این جا زمان می تواند جز ذاتی حکم باشد یا شرط اجرای آن همچنین عناصر دیگر زمانی ، مکانی و …نیز می توانند جز ذاتی یک حکم باشند برای مثال ، روزه ماه رمضان در قرآن واجب است مگر بر مسافر که باید در ماه های دیگر قضای آن را بگیرد و کسی نمی تواند قسمتی از حکم را بیان کند وقسمتی را ندیده بگیرد ویا احکام دیگر همراه با شرایط خاص خودشان .

۱۰- در احکامی که شرایطی به صورت کلی برای آنان تعیین شده است ، انفصال و جدایی شرط از حکم جایز نیست چرا که خداوند آن حکم را بدون این شرط بیان نکرده است ، پس حکم بدون این شرط در واقع آن حکم خاص نیست.

۱۱- بر اساس ۷ و ۹ و ۱۰ احکامی که بدون هیچ شرطی از قرآن وسنت ثابت برای همه ی مردم، مومنان و یا مسلمانان بیان شده است به وسیله ی هیچ شرطی محدود نمی شوند و هیچ امری اعم از اجماع مردم ، شرایط زمانی مکانی ، قانون و …نمی تواند این حکم خداوند را باطل کند.

با این اوصاف کوچک ترین حکم خداوند نیز به وسیله ی بزرگ ترین دلایل دنیوی قابل تغییر نخواهند بود و دلایل دنیوی می تواند قانون یک کشور باشد و یا تصور صلاح جامعه و هر امر دیگری .

آیاتی از قرآن را از نظر می گذرانیم که خداوند به وضوح و با تکرار و تاکید ما را از اجرای حکمی غیر از حکم خود او برحذر می دارد و در واقع مخالف ایمان واقعی انسان می شمارد :

۱-آیه ۴۴ سوره مائده : فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا  وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ

( پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهایی ناچیز نفروشید ، و آنانکه به آن چه خدا نازل کرده حکم نکنند پس آن ها همان کافرانند)

در این جا می بینیم که کافر معادل کسی شمرده می شود که به آیات الهی حکم نمی کند در نتیجه حکم کردن به آیات الهی جز ضروری ایمان است و بدون این جز ایمان معنایی ندارد و  “فَأُولَئِكَ هُمُ ” تاکیدی است بر این امر و شاید معادل دقیقی است بر همین امر که خداوند می گوید این ها همان ها هستند یعنی این ها که حکم خدا را اجرا نمی کنند همان کافرانند

۲-آیه ۴۵ سوره مائده: وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

( و کسی که به آن چه خداوند نازل کرده حکم نکند پس آن ها همان ستمکارانند)

در این جا نیز ظالم همان کسی شمرده می شود که بر اساس آیات خداوند حکم نمی کند.

 

۳- آیه ۴۷ سوره مائده: وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

( و آنانکه به آن چه خداوند نازل کرده است حکم نکنند در نتیجه همان ها فاسقانند)

در نتیجه فاسق کسی است که بر اساس حکم خداوند حکم نمی کند به صورت کلی هر کس که این گونه باشد مشمول کلمه ی فاسق شمرده می شود و معادل همان است چرا که ” فَأُولَئِكَ هُمُ” تاکیدی است بر این که این ها همان فاسقانند 

۴- آیه  ۵۰ سوره مائده :  أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ  وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ

( آیا حکم جاهلیت را می طلبند و چه کسی حکمش از خدا نیکو تر است برای گروهی که یقین دارند)

در نتیجه حکم غیر خدا را طلب کردن بر خلاف یقین انسان است

۵- آیه ۲۱ سوره شوری : أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ

( آیا برای آن ها شریکانی است که برایشان از دین چیزی وضع کرده اند -مذهبی و طریقی قرار داده اند- که خداوند بدان اجازه نداده است )

۶- آیه ۸۵ سوره بقره : أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ  فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ

( آیا به بخشی از کتاب ایمان آورده و به بخشی کفر می ورزید ، پس جزای کسی از شما که چنین کاری کند چیزی جز پستی در حیات دنیا نیست و در روز قیامت به عذابی سخت تر بر می گردند)

می بینیم که چه گناه بزرگی است که انسان به بخشی از قرآن ایمان بیاورد و در عین حال بخش دیگر را انکار کند .

در نتیجه همه حکم های بدون شرط قرآن همیشه و هرجا حکم خداست و اجرا نکردن آنان معادل کفر، فسق و ظلم است و در این جا به نتایجی نیز می رسیم که این نتایج بسیار برای زندگی امروزه مهم است :

اول این که عمل به قانون خلاف شرع نه تنها ارزشی ندارد بلکه عمل کردن به آن حرام و در صورتی که انسان مجبور نباشد و آزادانه آن را اختیار کند خلاف دین و خارج از ایمان است .

دوم این که مهاجرت به سرزمینی که در آن احکام خداوند اجرا نمی شود و انسان وادار می شود که در آن جا به حکمی تن دردهد که حکم خداوند نیست جایز نیست و در این صورت خود را به اختیار به فسق آلوده است.

سوم : حتی اگر تمام مردم جهان نیز به حکمی خلاف قرآن و ظاهر قرآن عمل کنند باز هم عمل به حکم خلاف قرآن نشانه فسق ، ظلم و کفر است و هیچ دلیلی برای توجیه این امر وجود ندارد همان طور که خداوند می فرماید ”  ناپاک و پاک با هم برابر نیستند حتی اگر کثرت ناپاکی تو را به تعجب وادارد”

چهارم: مهاجرت از سرزمینی که در آن حکم خداوند اجرا نمی شود در صورت استطاعت  واجب است و این امر با دلایل فوق و این آیه شریفه دریافته می شود که :

 إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ  قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ  قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا  فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ  وَسَاءَتْ مَصِيرًا ( نسا:۹۷)

 ( همانا كساني كه فرشتگان جان آنان را گرفتند( فعل ماضی برای تحقق یقینی : می گیرند) و در حالی که آنان به خویشتن ستم کردند ، (فرشتگان)گفتند در چه حالی بودید؟ گفتند ما مستضعفین در زمین بودیم (فرشتگان) گفتند آیا زمین خدا گسترده نبود که در آن مهاجرت کنید ، پس آن ها جایگاهشان دوزخ است و سرنوشت شومی است. )

مبانی فلسفی :

۱-سخن بدون استدلال قابل پذیرش نیست

۲-استدلال یعنی فرآیندی که در طی آن از مقدمه نتیجه ای به دست می آید که مقدمه و نتیجه هر دو گزاره هستند ، یعنی قابلیت صدق و کذب دارند و تا یقین به صدق مقدمه به دست نیاید صدق نتیجه ممکن نیست

۳- استدلالات سه دسته و یا برطبق گفته ای چهار دسته اند که این گونه نامگذاری می شوند : قیاس ، استقرا ، استنتاج بهترین تبیین ، تمثیل ، اغلب استنتاج بهترین تبیین را نیز جزئی از استقرا می دانند چرا که ویژگی های مشابه تجربی در آن دخیل است ( این امر در مبانی فلسفه ما تفاوتی ندارد)

۴- هیچ امر مبتنی بر تجربه نمی تواند شناخت بخش باشد چرا که امور تجربی امور ممکن، متغیر و فساد پذیر هستند در حالی که معرفت امری ثابت است در غیر این صورت مفهوم معرفت از میان می رود ( معرفت به الف زمانی ممکن است که الف امری باشد پابرجا)

۵-هیچ امر مبتنی بر تجربه نمی تواند شناخت بخش باشد چرا که هیچ دلیل خارجی ( جدای از تجربه) نمی تواند نشان دهد چرا مشاهدات تجربی باید ما را به حکم کلی برسانند ( اگر کسی بگوید که تجربه نشان داده است از تجربه برای اثبات تجربه استفاده کرده است و از غیر تجربه نیز هیچ دلیلی نمی تواند آورده شود.)

۶-تمثیل ، امری مبهم است و به معرفت یقینی نمی رسد و با همدلی قابل پذیرش است

۷- استقرا و استنتاج بهترین تبیین مبتنی بر مفاهیمی مانند داده ها ، مشاهده ها ، دقت ، شمول داده ها و …هستند که با امر تجربی گره خورده و در نتیجه شناخت بخش نیستند.

۸-تنها قیاس شناخت بخش است و تنها قیاسی شناخت بخش است که مقدمات آن بدیهی و یا یقینی باشند و در غیر این صورت نتیجه نیز محتمل خواهد بود

۹- احتمال خود یا تجربی است یا ریاضی ، احتمال تجربی به مشکل ۴ و ۵ دچار است ، و ریاضیات دارای صدق درونی است ( صدق و کذب آن ربطی به عالم تجربه ندارد) در نتیجه درباره ی امر تجربی به ما چیزی نمی گوید.

اکنون فرض می کنیم که ما درباره ی یک قضیه حکمی نداریم و می خواهیم بدانیم حکم درست آن چیست ؟ پرسش این است از کدام راه بدانیم بهترین حکم چیست ؟ برای مثال از کجا بدانیم اعدام درست است یا نه ؟ و یا احکام دیگر؟ اگر تصور کنیم که حکم قرآن تغییر پذیر است و اکنون ما می خواهیم حکم دیگری را بیابیم باید یکی از موارد زیر را بپذیریم :

الف : خداوند ما را بدون حکم رها کرده است و خداوند برای ما منابعی قرار داده است که بتوانیم حکم را از آن استنتاج کنیم

ب: خداوند حکم ابدی را برای ما در کتاب خویش بیان کرده است

ج: خداوند نه حکمی برای ما تعیین کرده و نه منابعی برای دسترسی به آن حکم در اختیار ما قرار داده است.

اگر “الف” را بپذیریم این خلاف اصل ۲ مبانی ایمان ماست چرا که خیر مطلق خداوند اجازه نمی دهد ما را در وادی شر جهالت رها کند و هیچ گاه جهان خالی از حکم الهی نیست مگر این که منبعی را یافته باشیم که باید بگوییم این منبع چیست وبدین مورد بر می گردیم

در صورت پذیرش “ب” مشکل چندانی نداریم چرا که به حکم برگشته و آن را اجرا می کنیم

با پذیرش “ج” نیز مخالف خیر مطلق بودن خداوند و خیرخواهی اوست ، چرا که در این صورت ما را در وادی جهل و گمراهی رها کرده  و برایمان وسیله ی سعادتی قرار نداده است

اکنون فرض می کنیم ” الف” را پذیرفته ایم و منبع حکم را چیزی به نام “عقل” قرار داده ایم ، در این جا پرسش این است که عقل چگونه می خواهد ما را به حکم برساند و بر اساس کدام مقدمات یقینی ؟ بر اساس اصول ۴ و ۵ مبانی فلسفه دانستیم که عقل نمی تواند استدلال خویش را مبتنی بر تجربه کند و همچنین بر اساس ۸ و ۹ نیز می دانیم که قیاس نمی تواند بر اساس احتمال باشد در نتیجه تمام علوم مبتنی بر آمار و احتمال و تجربه نقض شده و شایستگی این را ندارند که به عنوان مقدمه ی حکم معرفی شوند از این جمله اند علومی چون :

علوم سیاسی ، روانشناسی ، علوم تجربی و طبیعی به صورت کلی ، اقتصاد ، علوم اجتماعی و …چرا که همه ی این علوم نهایتا بر اساس مشاهدات و داده ها و احتمالات اند و در غیر این صورت دچار تعریف دیگری می شوند ، اگرچه به خودی خود در تعریف خویش نیز مبهم اند و کسی نمی تواند ادعا کند می داند این ها چه هستند و با این حال به فرض این که می دانیم این علوم چه هستند نیز نمی توانند برای ما حکمی تعیین کنند .

ریاضیات نیز بر اساس نکته ای که در اصل ۹ از مبانی فلسفی گفتیم قادر نیست ما را به جایی برساند چرا که دارای صدق درونی است هیچ گاه شما برای این که درستی یک معادله ریاضی را تشخیص دهید به تجربه رجوع نمی کنید و به همین خاطر نیز ریاضیات و تجربه اموری مفارق هستند و کسی نمی تواند ادعا کند با هم نسبتی دارند.

در این جا می ماند یک امر و آن هم فلسفه است ، فلسفه نیز یا مبتنی بر قیاس مبتنی بر امر غیر تجربی است و یا خیر  و فقط در صورت اول است که شایستگی نام فلسفه دارد چرا که در غیر این صورت ما را نمی تواند به هیچ شناختی برساند که پیش از این گفته شد ، اما در صورت اول نیز فلسفه تنها با احکام کلی سر و کار دارد و با حکم جزیی کاری ندارد با این حال اگر فلسفه بر اساس قیاس مبتنی بر امر غیر تجربی بنا شود و اگرچنین چیزی ممکن باشد ، یعنی بتوانیم چنین چیزی را تصور کنیم آن وقت باید بگوییم این همان حکم اصلی است و حکم صادق است ولی آیا فلسفه می تواند ما را به این حکم برساند ؟

در این جا مراد از فلسفه ، اندیشه محض انسان است و نه چیزی دیگر ، وقتی می گوییم اندیشه محض باید بر اساس مقدمات یقینی ما را به یک نتیجه برساند باید این مقدمات را بیابیم و به نتایج برسیم ، اکنون ما فرض می کنیم چنین چیزی ممکن است حال چه اتفاقی می افتد ؟

تصور کنید یک باورمند به دین اسلام می خواهد بداند حکم اعدام حکمی صحیح است یا نه ؟ اکنون باید از کدام راه به این حکم برسد ، واضح است که طبق این نوشتار چون خداوند خیر مطلق است و عالم مطلق و انسان لزوما به حکمت احکام دست نمی یابد(اگرچه درباره این حکم خاص حکمت الهی آمده باشد) و چون این حکم به وضوح در قرآن تایید شده است و همچنین چون زمان مند نیست و در قرآن و سنت زمانی برای آن در نظر گرفته نشده است  ، حکم اعدام به همان صورتی که در قرآن آمده است بهترین حکم برای هر زمانی است .

حال تصور کنید کسی بگوید این گونه نیست ، مثلا ادعا کند این حکم غیر اخلاقی است ما از او می پرسیم که باید برای خود دلیلی بیاورد در قالب قیاس مبتنی بر مقدمه ی یقینی و ادعای ما این است که هیچ کس نمی تواند در هیچ حکم الهی دلیلی عقلی قیاسی مبتنی بر مقدمه یقینی بیاورد که مخالف حکم قرآن باشد ، با جمع مبانی ایمان و مبانی فلسفی این امر به وضوح دریافته می شود. حال اگر کسی به اصول دین ایمان ندارد می تواند با تلاش فکری خویش براساس استدلالات محض به نتایجی برای حکم خویش برسد اما هیچ گاه هیچ حکم عقلانی محضی در خلاف با حکم دین نبوده و نیست اگر چنین حکم عقلانی محضی وجود داشته باشد که درباره ی وجود آن در این جا جدلی نداریم. بر خلاف دین نیست چرا که عقل محض جدای از تجربه یقینی است و حکم خداوند نیز یقین محض و محکم ترین احکام است وعین صدق است و این دو نمی توانند با هم در تباین باشند و هر دو در یک زمان صحیح باشند.

اگر مقدمات قیاس را مقدماتی بدانیم که باید بدان ها ایمان داشته باشیم در آن صورت نیز صرف ایمان داشتن به مقدمات قیاس می تواند ما را به نتایج مطلوب برساند که حکم الهی همیشه و هرجا پابرجاست و هیچ چیز نمی تواند آن را تغییر دهد، چرا که ما مقدمات را بدون دخالت امر تجربی پذیرفته ایم و با ایمان به قرآن، در نتیجه هر آن چه از مقدمات بر می خیزد نیز ضروری ، همیشگی و هرجایی است.

نکته دیگر این است که اگر کسی ادعا کند که حکمی دینی خلاف اخلاق است خواسته یا ناخواسته خدا را به پرسش کشیده است وگرنه چگونه ممکن است خداوند خیرخواه عالم محض از او حکمی خلاف اخلاق سر زند ، از کدام اخلاق سخن می گوییم ؟ و در نهایت این که هر کس بگوید حکم نهایی خداوند در قرآن قابل تغییر است باید بگوید ، به حکم جدید از کدام منبع دست می یابد و مواظب باشد تا منابعش تجربی نباشند و اگر بخواهد این شرط را رعایت کند در استنتاج حکم جدید نیز موفق نخواهد بود مگر این که به اصول کلی فلسفی پایبند باشد که در صورت پذیرش این امر نیز با حکم قرآن هیچ تباینی وجود نخواهد داشت و چرا باید حکم قرآن ترک شود، این تناقض در گفتار کسانی دیده می شود که احکام قرآن را بر اساس زمان تفسیر می کنند چرا که گفتار خود آنان بر دلیلی استوار نیست حال آن که حکم خداوند محکم ترین بنیان است و چرا باید حکم خداوند تغییر کند و اصلا چگونه ممکن است ؟ به نظر می رسد در صورت تغییر حکم خداوند گمان های علمی که به خیالات شخصی می مانند به جای سنگ بنای محکم ایمانی-عقلی می نشینند.

مسئله دیگر نیز این است که اگر احکام قرآن در زمان قابل تغییر باشد پس دیگر چه نیازی به قرآن است ؟ و باید منابع جدیدی که احکام جدید از آن بر می خیزند جایگزین قرآن شوند در این صورت هم ایمان به قرآن مورد پرسش قرار می گیرد و هم توسل به منابع جدید که چیزی جز گمان و خیال نیستند و توسل به آن ها انسان را به هیچ نتیجه ای نمی کشاند. واضح است که ایمان به قرآن یعنی ایمان به احکام قرآن ، و احکام خداوند محکم ترین ، یقینی ترین ، صادق ترین و احکامی همیشگی بدون مکان و زمان اند و در غیر این صورت ارتباط انسان با خداوند به عنوان صادر کننده احکام از میان می رود و دین دچار زوال می شود. اگرچه ممکن است ادعا شود که دین ممکن است دچار زوال نشده و احکام تغییر کنند آن وقت این پرسش ها باید پاسخ داده شوند ، کتاب این دین کدام کتاب است؟ اگر قرآن است منظور کدام قرآن با کدام احکام است؟ اگر بخشی از احکام است چگونه با آیه ۸۵ سوره بقره ( آیه ۶ این نوشته) قابل جمع است ؟ منبع احکام جدید چیست؟ از چه راهی به حکم جدید می توان رسید و دانست که این حکم حکمی است بهتر؟ اگر حکمیست بهتر آیا مخالف علم خدا نیست که بتوان حکمی بهتر از خدا یافت و اگر موافق خداست چرا خداوند ما را در این حکم تنها گذاشته است؟ و همان سوال اصلی این است که اگر کسی می تواند به حکم خدا جدای از قرآن برسد دیگر چه نیازی به قرآن است ؟ و چه نیازی به آیات عظیمی که می گویند آن که خلاف آیات خدا حکم کند فاسق، ظالم و کافر است؟ چرا خداوند باید بر اجرای حکم آیاتش این گونه تاکید کند ، حال آن که راه دیگری برای دست یابی به حکمش وجود دارد؟ اگر احکام قرآن با زمان دچار تغییر شود دیگر قرآن چه معنایی دارد؟

چگونه است که در خود قرآن هیچ گاه نسخی را نمی بینیم که مرتبط با تغییر زمان باشد و نسخ آیات تورات و انجیل نیز به خاطر حکم خدا و نه شرایط زمانی صورت می  گیرد و حتی در همان زمان نیز خداوند بدان ها می گوید که بر اساس تورات و یا انجیل  می بایست حکم می کردند در حالی که زمانی طولانی بر آن ها گذشته بود ، در نتیجه احکام تورات و انجیل با زمان تغییر نیافتند بلکه با حکم خدا تغییر یافتند و یا تایید شدند ، دلیلی در متن مقدس برای تغییر یک حکم بر اساس زمان در کتب آسمانی نیست و چگونه است که نه منبعی برای حکم غیر از کتاب خدا  و نه مجوزی برای آن یافت نمی شود ؟ ( عمل به سنت رسول الله علیه افضل الصلاة و السلام نیز با حکم خود قرآن واجب می شود) 

در نتیجه  احکام قرآن درست به همان صورتی که در قرآن آمده است حکم همیشگی خداوند است که یک باورمند دین باید بدان ملتزم باشد و این باید نه اجباریست از بیرون بلکه بایدی عقلانی است چرا که اگر بدان ملتزم نباشد باور او به دین دچار چالش می شود و در نهایت شخص باورمند باید تلاش کند در جایی زندگی کند که حکم خداوند در آن جا اجرا می شود و به احکامی که مخالف حکم قرآن است تا جایی که می تواند گردن ننهد. اما اکنون بدین می رسیم که وظیفه یک باورمند دربرابر شرایط زیستی خود چیست او در برابر وطن ، قانون و شرع چه وظایفی دارد ؟ 

از آن جا که در دین مفهوم وطن معنای چندانی ندارد و مفهوم امت است که اساس جامعه را تشکیل می دهد و امت می بایست روابط میان مردم خویش را با شرع تنظیم کند ، در نتیجه به خودی خود مفهوم قانون و وطن یک مفهوم فرعی است و تا زمانی که در تباین با شرع و امت نباشد ارزش دارد ودر غیر این صورت هیچ ارزشی نخواهد داشت بدین صورت می توان موضوع را در پایبندی به احکام قرآن در یک جامعه خلاصه کرد : 

۱-پایبندی به قانون خلاف شرع ، نه تنها درست نیست بلکه در صورتی که فرد مخیر به انجام و یا قادر به مهاجرت باشد ، انجام آن قانون گناه بزرگی است 

۲-شکستن قانونی که مخالف شرع نیست و در عین حال موافق شرع نیز نیست در صورتی که از جهتی شکستن آن مخالف شرع به شمار آید مجاز نیست ، مثلا شکستن قانون موجب ظلم به دیگری شود ، از آن جا که ظلم جایز نیست در این جا شکستن قانون نیز جایز نیست ، و یا رشوه در قانون که حرام بزرگی است ، پس در این جا آن چیزی که باعث می شود شکستن قانون ناروا باشد نه نفس شکستن قانون بلکه خلاف شرع بودن این عمل از جهت دیگری مانند ظلم به دیگری ، رشوه و …است وگرنه شکستن قانون مخالف شرع اشکالی ندارد وبه همین خاطر نیز این نفس قانون نیست که اصالت دارد بلکه این حکم قرآن و شارع مقدس علیه السلام است که اصالت دارد. 

۳- اگر کسی در سرزمینی زندگی می کند که در آن سرزمین احکام قرآن وشارع مقدس علیه السلام اجرا نمی شود واو قادر نیست آن احکام را اجرا کند ،در صورتی که بتواند مهاجرت کند مهاجرت بر او واجب است 

۴-مهاجرت کردن به سرزمینی که در آن انسان نتواند حکم خداوند را اجرا کند جایز نیست

۵-در صورت ناچاری و ضرورت عمل به قوانین خلاف شرع با حکم این که در دین سختی نیست و آسانی اساس دین است اشکالی برآن از نظر دینی نیست اگر فرد قادر به مهاجرت و قادر به سرپیچی نیز نباشد. و این نقطه آخر این حکم است و این فرد است که  به توانایی خویش آگاه است و او می داند که مشمول این حکم می شود یا نه و خداوند هیچ کسی را بیش از وسع و توانایی اش مکلف نکرده است. و اين موضوع بر اساس آیه ۲۸۶ سوره بقره قابل دریافتن است که خداوند می فرماید : لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ( خداوند هیچ کسی را جز به اندازه ی توانایی اش تکلیف نمی کند ) و همچنین خداوند در بیان حکم روزه می گوید که : يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (خداوند برایتان آسانی می خواهد و برایتان سختی نمی خواهد ) و همچنین در بخشی از آیه شریفه ۲۲ سوره حج خدای تعالی  می گوید :وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ( و بر شما در دین مضیقه-سختی- قرار نداده است) و در آیه وضو یعنی آیه ۶ سوره مائده می فرماید : مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ ( خداوند نمی خواهد تا برشما سختی قرار دهد) 

در نتیجه در مجموع باید گفت کسی که می تواند باید در هر شرایطی که هست بر اساس قرآن حکم کند اگر به قرآن ایمان دارد، اگر شرایط مانع حکم او شد او باید شرایط را تغییر داده ودر هر صورت حکم خدا را اجرا کند ، اگر قوانین کشوری مانع او شد مهاجرت کند و اگر توانست بدان قوانین عمل نکند و اگر هیچ کدام از این امور یعنی ماندن و عمل کردن به حکم خدا و عمل نکردن به قوانین خلاف شرع و مهاجرت قادر نبود (و او خود می داند قادر است یا نه) ، آن گاه گناهی بر او نیست اگر مجبور به انجام حکم مذکور شود. 

 

 

 

والله اعلم

والسلام علیکم و رحمة الله و بركاته

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *