انسانی ترین تمدن

انسانی ترین تمدن

هگل ،پیکرتراشی یونان را نمونه ی اعلای هنر به شمار می آورد. نگاه هایدگر ونیچه به یونان باستان نیز نگاهی تقریبا حسرت بار بود. می دانیم که در اندیشه ی یونانی واژه ای که مفهوم هنر امروزی را داشته باشد وجود ندارد و واژه ی تخنه برای همه ی تولیدات آدمی از جمله هنر در نظر گرفته می شود. افلاطون هنر را از دیگر تولیدات آدمی کم ارزش تر به شمار می آورد در حالی که اندیشه اش راه را برای کسانی که بر ضد او می خواستند بیندیشند هموار کرد و از نگاه بعضی منتقدان بعدی هنر یکی از والاترین ارزش ها را پیدا کرد. هایدگر احتمالا امیدوار به برگشت به زمانی بود که تخنه ،هنر را نیز شامل می شد.
اما مگر یونانیان چگونه فکر می کردند و به چه چیزی رسیده بودند که اندیشمندان بزرگی همچون هگل ،نیچه وهایدگر باید به حسرت آن بنشینند. در این نوشته شاید بهتر این باشد که به جای بررسی جز به جز تغییرات هنر یونانی به ویژگی های ارزشمند هنر یونانی وپیوند آن با اندیشه بپزدازیم.
راسل در کتاب تاریخ فلسفه می نویسد : “آن ها ریاضیات وفلسفه وعلم را به وجود آوردند، واولین کسانی بودند که تاریخ نوشتند،دربرابر ثبت و ضبط ساده ی امور،آن ها آزادانه درباره ی طبیعت دنیا وپایان زندگی اندیشیدند، بدون آن که در بند اجبار هرگونه عقاید سنتی باشند که به ارث برده اند.”((russel;3 شباهت اندیشه های پارامنیدس به اسپینوزا و نزدیکی آن ها از راه وحدت گرایی وشباهت اندیشه های هراکلیتوس و نیچه از نظر تاریخ نویسان فلسفه دور نمانده است.انکسیماندر حدس می زند که انسان زمانی همچون جانور بوده است چون نمی توانسته همیشه با همین دوره ی بلوغ طولانی زنده بماند و باز حدس می زند که حیات از دریا آغاز شده است. در واقع بنیان بسیاری از اندیشه ها به یونان باستان بر می گردد. شواهد نشان می دهد که نه تنها فیلسوفان بلکه مردم نیز در مورد دنیای اطراف فکر می کردند و آگاهی قابل توجهی به دست آوردند که شاید از آن پس انسان ها به این اندازه از واقعیت آگاه نبودند. در گفتگویی که مردم آتن و ملس با همدیگر دارند سخنانی گفته می شود که بسیار قابل توجه است : ” آتنیان اعلام می کنند : (( اما شما وما باید آنچه را که واقعا فکر می کنیم بگوییم، وفقط آنچه را که ممکن است مد نظر قرار دهیم،زیرا ما هردو به یک اندازه می دانیم که در بحث از امور انسانی مسأله ی عدالت فقط جایی به میان می آید که فشار ضرورت مساوی باشد، ونیرومندان آنچه را که می توانند تحمیل می کنند و ضعیفان آنچه را که باید بپذیرند می پذیرند.)) همچنین در این گفتار مشهور،((زیرا درباره ی خدایان ما معتقدیم، ودرباره ی آدمیان می دانیم، که به موجب قانون طبیعتشان هرجا بتوانند حکومت کنند همین را اراده می کنند. این قانون را ما نساخته ایم، و ما نخستین کسانی نیستیم که بر طبق آن عمل کرده ایم ، ما فقط آن را به میراث برده ایم و آن را برای تمام زمان ها به ارث خواهیم گذاشت، و ما می دانیم که شما و همه ی بشر ، اگر شما هم مانند ما نیرومند باشید،همچون ما عمل خواهید کرد.))”(کاپلستون،ص ۲۶). این آگاهی که انسان را به یاد توماس هابز می اندازد نتیجه ی جامعه و مردمانی بود که به جنبه ی انسانیشان ارادت خاصی داشتند : “در زیر ستون بندی های سرپوشیده ای که بازار مرکزی شهر(آگورا) را در خود گرفته بود،شهروندان آتنی برای بحث درباره ی آخرین تحولات سیاسی یا اندیشه های جدید فلسفی گرد می آمدند.بحث فلسفی در میان آتنی ها ،کار یا تمرینی عمومی و خصوصی بود که هرجا امکانی برای گردآمدن چند بحث کننده فراهم می آمد،در می گرفت.”(گارنر،ص ۱۱۷)
دو خدای یونانی را اگر از هم جدا کنیم برای بررسی آن چه می خواهیم بسیار مفید خواهد بود. در ابتدا باید بدانیم که خدایان یونانی با خدایان تمدن های دیگر فرق می کردند. خدایان یونان همچون انسان ها با یکدیگر می جنگیدند،کینه می ورزیدند، پسر بر ضد پدر برمی خواست، خدا با دختر زیبای زمینی همبستر می شدو اعمال آن ها در کل شباهت زیادی به انسان ها داشت. آن چه در اینجا مطمئنا باعث کمال فرد یونانی می شود همشکلی او با خدایان است. آن دو خدا که برای ما مهمند یکی دیونوسوس یا باکوس خدای شراب است ودیگری آپولون خدای  هنر،موسیقی،زیبایی و… . هنر ، همچون خدای خود در یونان بیشتر به اندیشه های آپولونی گرایش دارد. اگر این موضوع به این صورت در تمدن دریای اژه مطرح بشود برتری احتمالا در هرصورت با دیونوسوس است. باید بدانیم که هنرمندان یونانی به تناسب بسیار اهمیت می دادند و می خواستند در هنر خود به کمالی برسند که نیازی به هیچ جز دیگری نداشته باشد و اثر،در خود کامل باشد. هنرمندان یونانی دست به تجربه زذند، اولین کسانی بودند که سعی کردند در پیکرتراشی حرکت وایستایی انسان را آنگونه که بود به تصویر دربیاورند ودر این کار موفق شدند. به تدریج پی بردند که ارتباط پیکره با سنتوری که عنصری معماری بود به چه نحو باشد بهتر است. در پیکره هایی که با خدایان یا انسان های کامل رابطه دارد ،پیکره از هرگونه تغییر احساس در خود دوری میکند و دچار و درگیر هیجانات و عواطف نمی شود چرا که این امر از خدا دور است همانطور که نماینده ی خدایی خردمند و در عین حال خدای زیبایی وهنر ،آپولون ،نیز همینگونه است. خردمندی و کمال با تغییر عواطف رابطه ی چندانی ندارد چرا که انسان خردمند وکامل در بند خواسته ها و عواطف نیست و هیچ چیز حالش را دگرگون نمی کند.   کافی است پیکره های مربوط به دوره ی هندسی تا نابودی یونان را در کنار هم ردیف کنیم تا بدانیم که یونانیان در پیکره به چه دستاورهای عظیمی دست یافتند. در پیکره ها با  گذشت زمان می بینیم که به حرکت پیکره توجه ویژه می شود، پیکره ها یی که از ابندا تنها از دو طرف دیده می شدند و در واقع فضا را در دو طرف جلو و پشت سر تعریف می کردند به پیکره هایی با تعرف گسترده تری از فضا تبدیل شدند که برای نگاه به آن ها باید دور آن ها گشت و از هر زاویه آن را دید ،هلن گارنر به این موضوع مهم در هنر یونان اشاره کرده است و ارتباطی که با معماری برقرار می کند:از این نظر اگر خوب به معماری توجه کنیم می بینیم ستون های ایونیک از دو طرف به طور کامل دیده می شدند در حالی که ستون های کورنتی ازهمه جهات به صورت کامل قابل دیدنند. آنچه در مورد معماری اهمیت زیادی دارد این است که در ابتدا معماری شباهت زیادی به پیکره دارد و  فضای داخلی در آن اهمیت چندانی آن گونه که کاخ های کرتی داشتند ندارد. اما زمانی که فیلیپ مقدونی و پس از آن اسکندر دولتشهرهای یونانی را تحت قدرت خود داشتند و یونان از هویت دولت-شهری خود دور می شد هم در معماری به فضای داخلی توجه بیشتری شد و هم پیکره ها حالات انسان معمولی به خود گرفتند و تغییرات عواطف نیز به نمایش گذاشته شد.
پارتنون که نماینده ی دوره ی دوریک شمرده می شود در عین حالی که صلابت خاص این دوره را دارد ،منحنی های ظریفی را درخود نهفته دارد که باعث بحث هایی در معماری نیز بر سر علت این انحنا شده است. شاید معماران پارتنون نیز انحنا را نسبت به خط مستقیم وراست به طبیعت بشری نزدیک تر می دیدند همانگونه که احتمالا آنتونی گائودی معمار اسپانیایی بر این عقیده بود و می گفت : “در طبیعت هیچ خط راستی وجود ندارد.” این موضوع دور از ذهن نیست با توجه به این که یونانیان با انسان رابطه ی تنگاتنگی داشتند و انسان محور کار آنان بود. سه الهه ی سنتوری شرقی پارتنون با چنان حالتی در کنار هم جای گرفته اند و حرکت لباسشان از حالت بدنشان خبر می دهد که پیش از این به این زیبایی هیچ هنرمندی قادر به عینی کردن این صحنه نبود واین نتیجه ی آگاهی تازه ی هنرمند از حالت بدن وحرکت بود.
افلاطون کلیات را مدنظر داشت وبه آن ها فکر می کرد، آیا کلیات وجود دارند؟ زیبایی وجود دارد؟ انسان کلی چه ؟ افلاطون برای این که پاسخ سوالات خود را پیدا کند به عالم مثلی متوسل شد که در آن کلیات به صورت واقعی وجود دارند. اگر چه این دنیا در آن اندیشه سایه ای از دنیای واقعی است و هنر ،تقلیدی از این سایه شمرده می شود وارزش چندانی ندارد، با این حال هنر یونانیان گویی بسیار به ایده ی انسان نزدیک شده است و یک انسان کلی را به نمایش گذاشته است. وقتی به پیکره های یونانی نگاه می کنیم می بینیم که با انسان جزیی میانه ای ندارد. از اینجا می توانیم به اندیشه ای که از نظریات افلاطون بر ضدش استفاده کرد برسیم که هنرمند ممکن است مستقیما با عالم مثل ارتباط برقرار کند و اصل را به نمایش بگذارد و از این لحاظ والاترین ارزش را پیدا کند.
هماهنگی و کمال و تناسب چیزی است که مدنظر هنرمندان یونان بود و به آن رسیدند. چه در پیکرتراشی و چه در معماری این اتفاق افتاد. اما باید به این موضوع توجه کنیم که وقتی دولتشهرها تحت سلطه ی حکومت مقتدر اسکندر هویت خود را از دست می دادند دیگر آن شکوه هنر به آن نحوی که گفتیم از بین می رفت ،انسان جزیی به عالم هنر وارد می شد، روحیات وعواطف انسان های معمولی به نمایش گذاشته شدو فضای داخلی در معماری اهمیت بیشتری پیدا کرد.
وقتی خوب به تاریخ هنر نگاه می کنیم می بینیم دقیقا باید این اتفاق در همین دوره می افتاد. در واقع هر اتفاقی که افتاده یا خواهد افتاد باید اینطور می بود یا باید باشد بر این اساس یونانی ها در دوره ای از تاریخ باید تحولی را در هنر ایجاد می کردند که برای همیشه اهالی هنر مدیون آن ها باشند. هنرمندان یونانی فارغ از دستور فرمانروا خود دست به تجربه گری زدند از دوره ی نخستین هنرشان که به دوره ی هندسی معروف است به دوره ای رسیدند که درالهه پیروزی ساموتراس می بینیم. دوره ی هندسی دوره ای بود که نقش های روی سفالینه ها از نقوش هندسی ساده چون مثلث گرفته می شدند و گویی نقاشی سفالینه ترکیبی از این شکل های هندسی ساده بود. در کنار آن پیکرتراشی نیز در ابتدا به احجام هندسی ساده بی حرکتی که با هم ترکیب شده بودند شباهت داشت وبعد به پیکره های پسر ودختر یونانی ساکن وغیر متحرک تبدیل شد. در معماری نیز سبک دوریک رابطه ی قوی با دوره ی هندسی دارد که خشکی و آرایه های کم آن صلابت و ایستایی محکم آن که رابطه ی دوری با حرکت دارد گویای این نزدیکی است. هنرمندان یونانی اما دست به تجربه زدند چگونگی نشان دادن حرکت را کشف کردند فضا را گسترش دادند و به نتیجه هایی رسیدند که تا آن زمان بی سابقه بود وانقلابی در هنر به شمار می آمد. آن ها در روند رسیدن به پیروزی ساموتراس چنان پیشرفتی را از خود نشان دادند که گاهی در تمام دوره های تاریخی بی نظیر خوانده می شود. این حرکت در پیکرتراشی و معماری با یک قدرت ادامه پیدا کرد تا آن را به تمدن روم واگذار کند.الهه ی پیروزی ساموتراس یکی از زیباترین آثار هنری تاریخ هنر به شمار می آید که نتیجه ی این کاوش هنری یونان بود. الهه هنگام برگشت از یک پیروزی بر دماغه ی یک کشتی فرود آمده است هنوز کاملا این عمل به انجام نرسیده پیکرتراش آن را به تصویر در آورده است. در حالی که بال هایش آماده ی بسته شدن اند و باد پیراهن پر چین وشکن او را به حرکت در می آورد و تقابل باد با او نیز از این عمل تازه خبر می دهد. پیکره از یک حرکت در حال کاهش خبر می دهد در اوج زیبایی که نشان دادن پیکره ای متحرک چین وشکن ها ،نرمی و تعریف فضایی پیرامونش همه وهمه از نتایج کاوشگری هنرمندان یونانی است.
در آخر اگرچه فرصت بررسی این موضوع نیست بهتر است از تاثیری که افلاطون وارسطو بر اندیشه ی دینی گذاشتند نیز غافل نمانیم و نیز فکر نکنیم که تمدن یونان سراسر جدا ومتفاوت از تمدن های پیشین بود وهیچ گونه ارتباط یا نزدیکی میان آن ها وجود نداشت.برای قسمت اول همین کافی است که فلاسفه ی مسیحی ومسلمانی را که تحت تاثیر افلاطون و ارسطو بودند را به یادبیاوریم .وبرای قمست دوم می توانیم نشان دهیم  کاریاتید ها ستون-مجسمه هایی بودند که یونانیان از آن استفاده می کردند و همانطور که در نوشته های پیشین گفته شد ریشه در معماری مصر دارد. بین النهرین ومصر هر کدام آثار ارزنده ی معماریشان پیکره وار بود وبه فضای داخلی در مقبره ها وزیگورات ها اهمیت چندانی داده نمی شد.در اسطوره های یونان می خوانیم که پرسئوس از همخوابگی زئوس با دختری زمینی به وجود می آید که پدربزرگش آن ها را در جعبه ای گذاشته روانه ی دریا می کند و آن ها در جزیره ای به ساحل می رسند. در همین چند سطر به خوبی می توان ارتباط این اسطوره را با اعتقادات مسیحیت و یهودیت دید. دنیس اسپور گفته بود که با این همه پیشرفت از پنجاه هزار سال پیش تاکنون انسانی تر از آنچه در آغاز بوده ایم نیستیم(اسپور،۱۳). ولی با این همه دستاورد تمدن یونان فکر می کنم،صادقانه باشد گفتن اینکه یونانیان چیزی به انسانیت اضافه کردند وانسانیت را غنی تر کردند، شاید این درست تر باشد که بگوییم ،پس از تمدن یونان انسان از بعد انسانی ،یعنی آن چیزی که پنجاه هزار سال پیش باعث شد ما بر او نام انسان بگذاریم، پیشرفت چندانی نکرد و حتی با توجه به تفکر وهنری که بدان دست یافته بودند می توانیم نشان دهیم که پس از سقوط تمدن یونان ،انسان نیز به نحوی سقوط کرد.

 

کتابشناسی

–    RUSSELL; BERTRAND ;A HISTORY OF WESTERN PHILOSOPHY And Its Connection with Political and Social;Circumstances from the Earliest Times to the Present Day,SIMON AND SCHUSTER, NEW YORK,1945
–    کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد  یکم ،یونان وروم،ترجمه ی سید حلال الدین مجتبوی، شرکت انتشارات علمی وفرهنگی وانتشارات سروش، تهران ۱۳۸۸
–    احمدی-بابک،حقیقت وزیبایی درس های فلسفه ی هنر،انتشارات مرکز،۱۳۹۱
– اسپور- دنیس ،انگیزه ی آفرینندگی در سیر تاریخی هنرها ، ترجمه ی امیرجلال الدین اعلم،انتشارات نیلوفر و انتشارات دوستان ،۱۳۸۳
 – جنسن-هورست وولدمار، جنسن-انتونی ف. ، تاریخ هنر ، ترجمه ی محمدتقی فرامرزی ، نشر مازیار،۱۳۹۰
– چینگ-فرانسیس د.ک.،پراکاش- ویکرامادیتیا، یارزومبک- مارک ام.، تاریخ معماری جهان، ترجمه ی محمد احمدی نژاد، نشر خاک،بهار ۱۳۸۹
– گاردنر-هلن ، دلاکروا-هورست، تنسی- ریچارد ج. ،هنر در گذر زمان  ، ترجمه ی محمد تقی فرامرزی، مؤسسه انتشارات آگاه و انتشارات نگاه ، ۱

…این نوشته ابتدا در مجله الکترونیکی عقربه منتشر شده است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *