پیوند عشق و مبارزه در شعر نزار قبانی

پیوند عشق و مبارزه در شعر نزار قبانی

پیوند عشق و مبارزه در شعر معاصر جهان

در میان عاشقانه‌هایی که در شعر معاصر جهان وجود دارد بدون شک نزار قبانی، ناظم حکمت و پابلو نرودا از برجسته‌ترین افراد در دنیای جدید ما هستند. مردم برای تجارب عاشقانه‌شان به سراغ شعر این شاعران می‌روند و گاه مبارزة پنهانی در شعر آن‌ها در عشق گم شده و دیده نمی‌شود. حال آن که این شاعران در میان بسیاری از شعرهای عاشقانه به مبارزات سیاسی خود اشاراتی دارند که گویا عشق بدون مبارزه برایشان معنایی نداشته است.

نزار قبانی که شاعر زنان نامیده می‌شود حتی لقب خود را به‌خاطر همین مبارزات اجتماعی خود دارد که برای حقوق زنان در جامعه عرب قیام کرده است. خواهر نزار به‌خاطر محبوبش می‌میرد و قواعد جوامع عرب مانع وصل آن دو می‌شود و پس از آن نیز معشوق و همسر نزار یعنی بلقیس الراوی در بمب‌گذاری بیروت جایی که نزار قبانی به‌عنوان یک دیپلمات سوری حضور دارد، شهید می‌شود. این دو واقعه نزار را بر آن می‌دارد که برای دفاع از جامعه زنان و برای زن و نقد جامعه عرب با عزم بیشتری شعر بگوید. شکی نیست که برخی از شعرهای او عاشقانه‌هایی مطلق‌اند و برخی صرفاً درون‌مایه سیاسی دارند اما بااین‌حال بسیاری از اشعار او پیوند عشق و مبارزه‌اند. وقتی بلقیس الروای در بیروت کشته می‌شود، نزار مرثیه‌هایی برای او می‌گوید که در آن از نقد سیاسی‌اجتماعی غافل نیست او از همان ابتدا آغاز می‌کند که:

سپاس از شما
سپاس از شما
معشوق من کشته شد …و شما به‌اندازه وسعتان
توانستید جامی بر سر قبر آن شهید بزنید
و شعر من ترور شد
و آیا امتی در زمین هست – غیر از ما –
که شعر را ترور کند؟

در همین‌جا می‌بینیم که نزار چگونه به جامعه و به امت عربی طعن می‌زند و آن‌ها را در شهادت بلقیس به تیر کنایه‌های شعرش می‌بندد.سرخوشی حکمرانان یا قدرتمندان جامعه و سیاست از این ماجرا، که بعدها در نمادهایی همچون ابولهب زاده می‌شود در شهادت یک زن جوان چیزی است که نزار قبانی به آن اشاره می‌کند، این شهادت و همه شهادت ها برای آن است که کسانی پایکوبی کنند و بر سر مزار شهدا جام باده بنوشند، این اتفاق با دستور ابولهب می افتد و نه تنها همه ی این ها برای مستی و سرخوشی طبقه قدرت جامعه، قبیله، فرهنگ و سیاست است بلکه آن ها بیروت را نیز چون دختری زیبا می بینند برای هم خوابگی با او، هرچه در این مرثیه دیده می‌شود نقد جامعه و قدرت است که خود را در سوگواره‌ای برای یک معشوق به نام بلقیس الراوی نمایان می سازد.  او در تمام این مرثیه بارها به این طعن و کنایه برمی‌گردد آن جا که می‌گوید:

بلقیس
این داوری عربی ماست که ما را ترور می‌کند
و گوشت ما اعراب را می‌خورد
و شکم ما اعراب را می‌شکافد
و قبر ما اعراب را نبش می‌کند
چگونه از این داوری بگریزیم
خنجر عربی فرقی قائل نمی‌شود
بین گردن مردان
و گردن زنان

در اینجا آشکارا نزار قبانی جامعه و فرهنگ عربی را سبب شهادت بلقیس می داند و نه تنها اکنون به شهادت محبوب خویش اشاره می‌کند بلکه می‌گوید خنجر عربی میان گردن مردان وزنان فرقی قائل نیست و اینجاست که شعر نزار از یک شعر خصوصی درباره زندگی و عشق خصوصی به شعری اجتماعی سیاسی تبدیل می‌شود درباره همه مردان و همه زنان جامعه عربی و حتی فراتر می‌رود و درباره تمامیت فرهنگ عربی و عربیت سخن می‌گوید، و همچنین گاه عریان و بی‌هیچ پرده و تعارفی چنان به مفاهیم جامعه و سیاست عربی چنگ می‌اندازد که شاید کمتر کسی این‌گونه به‌نقد این جامعه پرداخته باشد:

و می‌گویم: عفت ما هرزگی است
و تقوای ما آلودگی
و می‌گویم: مبارزة ما دروغ است
و این که فرقی نیست میان سیاست و فحشا

و اینجاست که تیغِ شعرِ نزار دامن سیاست و تقوا و مبارزة جامعه را می‌گیرد، این دیگر یک مرثیه برای بلقیس، یعنی محبوب شخصی نزار نیست بلکه مرثیه‌ای است برای سیاست و مرثیه‌ای است برای مرگ مبارزه حقیقی و تقوای واقعی، به همین خاطر است که نمی‌توان گفت مرثیه نزار سوگواره‌ای است شخصی برای امری خصوصی چرا که نشانه آن مبارزة نزار با هر نماد معناداری است و هر مفهوم شریفی است که به گمان او چیزی از شرافت در او باقی نمانده و نزار را به جایی کشانده که حتی به مبارزه با مبارزه‌های دروغین برمی‌خیزد وقتی می‌گوید مبارزة ما دروغ است.

این در نهایت ماجراست که در مقام استعاره، زشتی دوران معاصر را به ابولهب پیوند می‌زند، به کسی که در تاریخ اسلام دشمن‌ترین دشمنان رسول خداست، تا این‌گونه به‌نقد سیاست معاصر برآمده باشد:

در بازپرسی خواهم گفت:
چگونه آهوی من به شمشیر ابولهب چشم فروبست
تمام دزدان از خلیج تا اقیانوس …
نابود می‌کنند …و می‌سوزانند…
و غارت می‌کنند …و رشوه می‌گیرند …
و به زنان تجاوز می‌کنند
همان‌طور که ابولهب می‌خواهد …
همة سگ‌ها کارمندند
و می‌خورند …
و مست می‌کنند…
به‌حساب ابولهب …
دانة گندمی در زمین نیست …
که بی‌اجازه ابولهب بروید
هيچ طفلی اینجا به دنیا نمی‌آید
مگر آن که مادرش روزی
تخت ابولهب را دیدار کرده است …
هیچ زندانی نمی‌شود باز
بی‌اجازه ابولهب
هیچ سری نمی‌شود بریده بی دستور ابولهب

ابولهب نماد قدرت و سیاستی است که جامعه را در بند کشیده و برای منفعت گروه خویش و یا بازتولید قدرت خود دست به هر جنایتی می‌زند و برای او مفاهیم متعالی بشری معنایی ندارد شاید اگر بخواهیم به ادبیات چپ بگوییم ابولهب نماد نهاد قدرت و سرمایه‌داری است اما در بطن انتقادی که نزار از قومیت عربی می‌کند ابولهب نشان آن بزرگی است که می‌تواند گسترش‌یافته بزرگ قوم در عرب باشد که فرمان، فرمان اوست و آزادی انسان و آزادی زیست انسان به‌خاطر وجود این قدرت از میان می‌رود همان‌گونه که شاید خواهر نزار، قربانی همین‌قدرت قبیله‌ای یا فرهنگ کاذب عربی شده بود.

 او در این مرثیه و مرثیه دیگرش که در سوگ بلقیس سروده، مدام به‌نقد جامعه عرب می‌پردازد در اینجاست یعنی در مرثیه دیگرش که سلسله‌مراتب قومی، قبیله‌ای را مورد حمله خود قرار می‌دهد وقتی می‌گوید:

هنگامی که وطن، وطن را تکه‌تکه می‌کرد

من چند متر با جنایت فاصله داشتم

قاتلان را نگاه می‌کردم

و آن‌ها با بیروت مانند کنیزکی هم بستر می‌شدند

به ترتیب

و یکی

یکی

بر اساس معاهدات قبیله‌ای

و امتیازات قومی

و درجات نظامی

باز هم ملموس‌تر به‌نقد سلسله‌مراتب جامعه می‌پردازد که معاهدات قبیله در اعراب هنوز بر آن حکم‌فرماست چنان که همین امروز نیز در برخی جوامع عربی قبیله‌ها معاهده‌هایی برای جنگ‌ها و درگیری‌ها انجام می‌دهند و امتیازات قومی در این جامعه به‌وضوح آشکار است. بیروت دختری زیباروست و کنیزی که هرکس دارای امتیازات قومی باشد می‌تواند با او هم خواب شود آن هم به ترتیب قدرت و امتیازی که دارند و این شاید ملموس‌ترین نقد نزار باشد در این ماجرا که بار دیگر نشان می‌دهد مرثیه او برای بلقیس نیست بلکه برای تمام جامعه، سیاست، فرهنگ عربی و حتی جهان است.

اما این فقط نزار نیست که این‌گونه از مرگ بلقیس برآشفته و در برابر جامعه و سیاست حاضرش قد علم کرده است بلکه حتی در جای‌جای اشعار ناظم حکمت، شاعر ترک قرن بیستم، نیز که عاشقانه‌های او شهره عام و خاص است این‌چنین چیزی هویداست. ناظم حکمت از طرف حکومت ترکیه برای اندیشه‌های مبارزه‌جویانه و سیاسی‌اش به پانزده سال زندان محکوم می‌شود و دوازده سال در زندان می‌ماند او در روزگار زندانش عشقش را از یاد نبرده همان‌گونه که در دوران آزادی‌اش مبارزه‌اش را فراموش نکرده است. او به محبوبش می‌گوید:

اگر به دیدار من آمدی

خود را زیبا کن

بر موهایت اطلسی بزن

همان را که در نامه برایت فرستاده بودم

امروز محبوب ناظم حکمت باید که زیبا باشد

چنان پرچم انقلاب

یکباره در انتهای شعر این عشق عظیم و ساده و زلال خود را به پرچم انقلاب ربط می‌دهد و مبارزه‌اش را به عاشقانه‌اش وارد می‌کند و این کار او به‌عنوان نقطه پایانی شعرش، رنگ مبارزه سروده‌اش را دوچندان کرده است. همچنین است عشق ناظم حکمت به زندگی بااین‌همه زندان و رنجی که دوران حیاتش کشیده است مثل پابلو نرودا وقتی به محبوبش می‌گوید:

جرئت نمی‌کنم بگویم

جرئت نمی‌کنم بگویم محبوب من

اگر تو بمیری

من زندگی خواهم کرد

من مرگ را در جایی که سیاهان را کتک می‌زنند

نمی‌توانم بپذیرم

زمانی که برادرانم به زندان می‌روند

من نیز با آن‌ها خواهم رفت

هنگامی که پیروزی

نه پیروزی من – بلکه پیروزی بزرگ – فرابرسد

حتی اگر کور باشم آن را خواهم دید

حتی اگر گنگ باشم از آن سخن خواهم گفت

در این شعر نیز پابلو نرودا همچون نزار از عشق شخصی خویش فراتر می‌رود و زندگی بدون محبوب را به‌خاطر عشق دیگری که مبارزه است می‌پذیرد، مبارزه برای رسیدن به پیروزی، آن پیروزی که خاص پابلو نرودا و ناظم حکمت نیست و پیروزی همه انسان‌هاست و جایی است که انسانی برده انسان دیگری نیست و سیاستی در بند سیاست دیگر، آن گونه که ناظم حکمت به نقد آن می‌پردازد. پابلو نرودا دوست ناظم حکمت و از کسانی بود که پس از محکومیت ناظم حکمت به پانزده سال زندان در کنار پابلو پیکاسو و کسانی دیگر در سازمان ملل کمیته آزادی ناظم حکمت را تشکیل دادند، درست به همین صورت که در زندگی حقیقی دوشادوش هم به مبارزه برخاسته بودند و خود را دوستان صمیمی می پنداشتند چنان که نرودا بعد از مرگ ناظم می‌گوید :

«چگونه می‌توان دنیا را تصور کرد

بدون گل‌هایی که تو در همه‌جا کاشته‌ای»

این نزدیکی در شعر آن‌ها نیز وجود دارد و ناظم حکمت و نرودا هر دو ترکیبی هستند از عاشقانه‌هایی که از عشق به معشوق فراتر می‌رود و با پرچم انقلاب و مبارزات سیاسی شناخته می‌شود. این‌ها فقط نمونه‌های کوچکی بود که نشان می‌دهد چگونه شاعران قرن بیستم، در مبارزاتشان عشق را و در عشقشان مبارزه را فراموش نکرده‌اند و چگونه در سروده‌هایشان این‌چنین لطیف و بدون مرز از عشق و مبارزه سخن رانده‌اند و در صورت عاشقانه‌هایی ساده درباره مفاهیم متعالی حیات بشری سخن رانده‌اند.  

ترجمه اشعار از: اسدالله مظفری، محمد فرزبود، احمد پوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *