چهارپاره/دست در دست شهر…

چهارپاره/دست در دست شهر…

دست در دست شهر می رفتم

شهر من را اگرچه دربرداشت

شفق شهر مثل موهایت

شالی از ستاره بر سر داشت

 

روز آمد که مثل توفانی

شال را از سر تو بردارد

روز هم از هجوم سلسله ها

از سر زلف تو خبر دارد

 

باد دستش به دست روز افتاد

مثل اسب عرب شد از موهات

چنگ در چنگ گیسویت انداخت

در سماع و طرب شد از موهات

 

مه به دامان دامنت پیچید

رفت خط کناره ی تن تو

سروهای بلند ونازک شهر

محو بودند زیر دامن تو

 

سرو در سرو بود پیرهنت

دامنت پرشد از عفیف آباد

گم شدم در کنایه ی تن تو

از جهان های پیر و بی بنیاد

 

چون که بود و نبود واحد بود

عکس من را در آب پنهان کرد

مثل تالار آینه در باغ

غم من کاخ را دو چندان کرد

 

شادی بعد فتح غمگینی است

که پس از هر شکست من دارم

زندگی می کنم هرآنچه گذشت

به مدامی که مست می دارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *