چهارپاره پنجم

چهارپاره پنجم

چهارپاره پنجم

من از نبودت در هجوم نیستی  گم شد

حرفی بزن تا سر بگیرد بودن خود را

چشمی برای او بخواه ای دوست تا با آن

او هم ببیند این تو بودن در منِ خود را

تو در زبان تازه ام تنها ضمیرم باش

من مرگ بی اندازه ام تا من نمیرم باش

افتادم از این مرکب تن دستگیرم باش

تا از تو بودن تن گذارم جان بگیرم باش

یک شهرِ از من پر شده در کوچه ها تنها

یک دشتِ از شب پر شده در بادیه خالی است

این انتهایِ ماجرای غربت این جا

این شرح حالِ حالِ هر روزی و هر سالی است

اي دوست وقت رفتن من جای من بنشین

سروی به جای من به غیر از دوست جایز نیست

بنشان تمام فتنه های بی تو بودن را

با دوست هرچیزی که غیر از اوست جایز نیست

اسدالله مظفری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *