نشانه های راه
سید قطب
بخش دوم :
نسل قرآنی بی همتا
در اینجا پدیدهای تاریخی وجود دارد که دعوتگران اسلامی در هر سرزمین و در هر زمان باید در برابر آن بایستند و درنگ کنند. زیرا این پدیده، تأثیری تعیینکننده بر روش دعوت و جهتگیری آن دارد.
این دعوت، نسلی از مردم پدید آورد – نسل صحابه رضیاللهعنهم – نسلی ممتاز در سراسر تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ بشریت. و دیگر هرگز چنین نسلی برنخاست. آری، افرادی از آن طراز در طول تاریخ پدید آمدند، اما هرگز چنین شمار بزرگی، در یک مکان و زمان واحد، مانند آنچه در دوران نخست این دعوت رخ داد، گرد نیامدند.
این پدیدهای آشکار و واقعی است که معنای روشنی دارد و شایسته است در برابر آن درنگ کنیم، شاید راز آن را دریابیم.
قرآنِ این دعوت امروز نیز در دست ماست؛ حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوسلم، سیرهی او و راهنماییهای عملیاش نیز در دسترس ماست؛ همانگونه که در دسترس آن نسل نخست بود – نسلی که دیگر تکرار نشد. تنها چیزی که از میان رفته، شخص پیامبر صلیاللهعلیهوسلم است. آیا راز آن تفاوت، در نبودِ اوست؟
اگر حضور شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوسلم برای تحقق این دعوت و به بار نشستن ثمرات آن ضروری بود، خداوند آن را دعوتی برای همهی مردم قرار نمیداد، و آن را آخرین پیام نمیساخت، و وظیفهی هدایت انسانها را تا پایان زمان بر دوش آن نمینهاد.
اما خداوند – سبحانه – خود به حفظ این ذکر متعهد شد و میدانست که این دعوت، پس از پیامبر صلیاللهعلیهوسلم، میتواند برپا شود و به ثمر بنشیند. از همین رو، پس از بیستوسه سال پیامبری، او را به سوی خود فراخواند و این دین را پس از او باقی گذاشت.
پس نبودِ شخص پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نمیتواند آن پدیدهی تاریخی را تبیین یا توجیه کند.
بیایید پس، به دنبال علت دیگری بگردیم. به سرچشمهای بنگریم که آن نسل نخست از آن سیراب میشد. شاید چیزی در آن تغییر کرده باشد. و به روشی که بر آن تربیت یافتند، بنگریم. شاید آن هم دگرگون شده باشد.
چشمهای که آن نسل از آن نوشید، قرآن بود؛ تنها قرآن. زیرا حدیث و سیرهی پیامبر صلیاللهعلیهوسلم چیزی جز جلوههایی از همان قرآن نبود. وقتی از عایشه رضیاللهعنها دربارهی اخلاق پیامبر صلیاللهعلیهوسلم پرسیدند، گفت: «اخلاق او قرآن بود» (روایت: نسائی).
پس قرآن تنها منبعی بود که آنان از آن مینوشیدند، با آن شکل میگرفتند، و در پرتو آن رشد میکردند.
و این نه به سبب فقر فرهنگی یا نبود تمدن در آن دوران بود. در آن زمان تمدن روم با فرهنگ و کتابها و قانونهایش وجود داشت – همان قانونهایی که اروپا تاکنون بر پایهی آن یا دنبالهی آن زندگی میکند. همچنین میراث تمدن یونان با منطق، فلسفه و هنرش بود، که هنوز سرچشمهی تفکر غربی است. تمدن ایران هم با هنر، شعر، اسطورهها، باورها و ساختار حکومتیاش وجود داشت. و نیز تمدنهای دور و نزدیک دیگر: تمدن هند، چین و…
تمدنهای روم و فارس، از شمال و جنوب، جزیرهی عرب را دربر گرفته بودند. یهودیت و مسیحیت نیز در دل جزیره حضور داشتند.
پس آن نسل، در دورهی شکلگیری، از سرِ تهیدستی از فرهنگها و تمدنهای جهانی به کتاب خدا روی نیاورده بود؛ بلکه آن، یک تصمیم حسابشده و روشی سنجیده بود.
گواه این جهتگیری، خشم پیامبر صلیاللهعلیهوسلم بود، زمانی که برگهای از تورات را در دست عمر بن خطاب رضیاللهعنه دید. پیامبر فرمود: «به خدا سوگند، اگر موسی اکنون زنده بود و در میان شما میزیست، چارهای نداشت جز آنکه از من پیروی کند» (روایت: حافظ ابویعلی از حماد از شعبی از جابر).
پس روشن است که در پسِ آن، قصدی از سوی پیامبر خدا (صلىاللهعليهوسلم) وجود داشت که در دورهی نخستین شکلگیری آن نسل، سرچشمهای که از آن سیراب میشدند، تنها به قرآن محدود باشد؛ تا جانهایشان خالص برای آن گردد، و قامت فکری و معنویشان بر پایهی همان روش مستقیم رشد یابد. از همین رو بود که پیامبر (صلىاللهعليهوسلم) خشمگین شد وقتی دید عمر بن خطاب (رضیاللهعنه) از سرچشمهای دیگر بهره میبرد.
پیامبر (صلىاللهعليهوسلم) میخواست نسلی بسازد که دلش خالص باشد، عقلش خالص، تصورش خالص، احساسش خالص، و تمام ساختارش خالص از هر تأثیر بیرونیِ دیگر، جز آنچه در قرآن کریم از روش الهی آمده است.
آن نسل تنها از همان سرچشمهی یگانه سیراب شد. و از اینرو در تاریخ چنین جایگاه یگانهای یافت. سپس چه روی داد؟ سرچشمهها با هم آمیخته شدند! پس از آن، نسلهای بعدی از سرچشمهای نوشیدند که در آن، فلسفهی یونانی و منطق آن، اسطورههای ایرانی و تصوراتشان، اسرائیلیات یهود و الهیات مسیحی، و دیگر بازماندههای فرهنگها و تمدنها وارد شده بود.
و این همه، با تفسیر قرآن، با علم کلام، و حتی با فقه و اصول نیز درآمیخت. و از آن سرچشمهی آمیخته، همهی نسلهای پس از آن نسل نخست تربیت یافتند. و دیگر هرگز نسل مشابهی پدید نیامد.
بیگمان، آمیختگی سرچشمهی نخست، یکی از عوامل اساسی تفاوت آشکار میان همهی نسلها و آن نسل ممتاز و یگانه بود.
عامل اساسی دیگری نیز هست، جدا از تفاوت در ماهیت سرچشمه؛ و آن، تفاوت در روش دریافت و تلقی قرآن است، در مقایسه با آنچه در آن نسل یگانه وجود داشت.
در آن نسل نخست، قرآن را نه برای فرهنگاندوزی و اطلاعافزایی میخواندند، نه برای ذوقورزی یا لذت بردن. هیچکس قرآن را دریافت نمیکرد برای اینکه صرفاً توشهای فرهنگی بیاندوزد، یا ذخیرهای علمی یا فقهی بر دانستههایش بیفزاید.
بلکه قرآن را دریافت میکردند برای آنکه فرمان خدا را، دربارهی وضعیت شخصی خود، یا وضعیت امتشان، یا زندگیای که خود و امتشان در آن میزیستند، بشنوند؛ تا آن را فوراً به کار بندند؛ درست مانند سربازی که فرمان روزانه را در میدان نبرد دریافت میکند، تا بیدرنگ به اجرا درآورد.
از همین رو بود که یکی از ایشان در یک نشست، بیش از ده آیه دریافت نمیکرد؛ زیرا میدانست با دریافت هر آیه، مسئولیت و تکلیفی تازه بر دوشش نهاده میشود. پس به همان مقدار بسنده میکرد تا آنها را حفظ کند و بدانها عمل نماید؛ چنانکه در حدیثی از عبدالله بن مسعود (رضیاللهعنه) آمده است.
این احساس دریافت برای عمل بود که درهای قرآن را برایشان به روی لذتبردن حقیقی و شناخت ژرف میگشود؛ درهایی که اگر با ذهنیت مطالعه و پژوهش به سراغ قرآن میرفتند، هرگز برایشان گشوده نمیشد.
این روش، عمل را برایشان آسان میکرد، بار تکالیف را سبکتر میساخت، قرآن را در وجودشان میآمیخت، و آن را در جان و زندگیشان به روشی واقعی برای زیستن بدل میکرد؛ فرهنگی زنده که نه فقط در ذهنها بماند و نه تنها در صفحات نوشتهها محبوس شود، بلکه به رخدادهایی تبدیل شود که مسیر تاریخ را دگرگون میسازد.
بیگمان، این قرآن گنجینههایش را تنها به کسی میبخشد که با چنین روحی به سراغش رود؛ با روحِ دانشی که عمل میآورد. این کتاب نیامده است تا کتابی صرفاً عقلی باشد، یا کتابی برای لذت ادبی و هنری، یا کتاب داستان و تاریخ – اگرچه این همه در آن هست – بلکه آمده است تا برنامهای برای زندگی باشد، برنامهای الهی و خالص.
و خداوند متعال آنان را بر همین اساس تربیت کرد، بهتدریج، آیهای پس از آیهای دیگر:
«و قرآنی که آن را بخشبخش فرو فرستادیم تا آن را بهآرامی بر مردم بخوانی، و آن را بهتدریج نازل کردیم» (سوره اسراء، آیه ۱۰۶)
این قرآن یکباره نازل نشد، بلکه بر پایهی نیازهای نوظهور، و رشد پیوسته در افکار و تصورات، و رشد تدریجی جامعه و زندگی نازل میشد؛ و بر اساس مسائل واقعی و رویدادهایی که جامعهی مسلمان با آن مواجه بود.
هر آیه یا گروهی از آیات، در موقعیتی خاص یا رویدادی مشخص نازل میشدند تا به مردم بفهمانند چه در دلهایشان میگذرد، و وضعیت کنونیشان را ترسیم کنند، و مسیر عمل در آن وضعیت را بنمایانند، و خطاهای احساس و رفتار را اصلاح نمایند، و در همهی این امور، آنها را به خدایشان پیوند دهند؛ خدایی که او را با صفاتش در هستی میشناسند. آنگاه احساس میکردند که با فرشتگان بالا زندگی میکنند، زیر نگاه خداوند هستند، و در آستانهی قدرت او ایستادهاند.
پس زندگیشان با آن برنامهی الهی درست، شکل میگرفت و سامان مییافت.
روش دریافت قرآن برای عمل و اجرا بود که نسل نخست را ساخت، و روش دریافت قرآن برای مطالعه و لذت بود که نسلهای بعدی را پدید آورد. و بیگمان، این عامل دوم نیز عاملی اساسی در تفاوت میان همهی نسلها و آن نسل ممتاز و یگانه بود.
انسان، هنگامی که به اسلام درمیآمد، بر آستانهی آن، تمام گذشتهاش در جاهلیت را از تن به در میکرد. در همان لحظهای که به اسلام وارد میشد، احساس میکرد که عهدی تازه را آغاز کرده است، عهدی که بهکلی از زندگیاش در جاهلیت جدا و منقطع است. نسبت به هر آنچه در جاهلیت با آن آشنا شده بود، حالتی از تردید و گمان و احتیاط و بیم داشت. او چنین حس میکرد که همهی اینها پلید و ناپاک است و برای اسلام مناسب نیست! با همین احساس بود که هدایت تازهی اسلام را دریافت میکرد؛ پس اگر گاهگاهی نفسش بر او چیره میشد، یا عادتهای دیرینهاش او را بهسوی خود میکشید، یا در برابر تکالیف اسلام ناتوان میماند… بیدرنگ احساس گناه و خطا میکرد، و در ژرفای جانش درمییافت که نیازمند پاک شدن از آنچه بر او گذشته است میباشد؛ و دوباره تلاش میکرد تا خویشتن را با هدایت قرآنی همسو سازد.
میان گذشتهی انسان مسلمان در جاهلیت، و اکنونِ او در اسلام، جدایی کامل و روشنی در سطح احساس پدید میآمد؛ و این گسست احساسی به گسست کامل در پیوندهای او با جامعهی جاهلی پیرامونش و با روابط اجتماعی آن جامعه میانجامید. او بهصورت کامل و قاطع از محیط جاهلیاش جدا میشد و بهگونهای کامل و پیوسته به محیط اسلامیاش متصل میگشت—اگر در حوزهی دادوستد و تعامل روزمره با برخی مشرکان داد و ستدی میداشت. چراکه گسست در سطح احساس یک چیز است، و تعامل روزانه چیز دیگر.
همچنین نوعی برکندگی از محیط جاهلی پدید میآمد: از عرف و آداب و تصورات آن، از پیوندها و روابطش. این برکندگی از دلِ بریدن از عقیدهی شرک بهسوی عقیدهی توحید میجوشید؛ و از دلِ بریدن از تصور جاهلیت نسبت به زندگی و هستی، بهسوی تصور اسلامی در اینباره. و نیز از پیوستن به جماعت اسلامی نوپدید با رهبری تازهاش، و اعطای همهی وفاداری و فرمانپذیری و تابعیت خویش به آن جامعه و آن رهبری.
این بود نقطهی افتراق مسیر، و آغاز حرکت در راه نو؛ حرکتی آزاد و رها، همراه با رهایی از هرگونه فشار ناشی از سنتهای جامعهی جاهلی و تصورات و ارزشهای رایج در آن. جز آزار و فتنهای که مسلمان با آن روبهرو میشد چیزی نبود؛ ولی خود او در درون خویش تصمیم را گرفته بود و کار را تمام کرده بود. دیگر فشار تصور جاهلی و سنّتهای جامعهی جاهلی، بر او راهی نداشت.
امروز ما در جاهلیتی زندگی میکنیم همانند جاهلیتی که اسلام با آن روبهرو شد، بلکه تاریکتر. هر آنچه پیرامون ماست جاهلیت است: تصورات مردم و باورهایشان، آداب و رسومشان، سرچشمههای فرهنگشان، هنرها و ادبیاتشان، شریعتها و قوانینشان. حتی بسیاری از آنچه گمان میبریم فرهنگ اسلامی، منابع اسلامی، فلسفهی اسلامی یا تفکر اسلامی است… نیز زاییدهی همین جاهلیت است!!
از همینروست که ارزشهای اسلام در نفسهای ما پای نمیگیرد، و تصور اسلام در ذهنهای ما روشن نمیشود، و نسل سترگی از انسانها از همان سنخی که اسلام برای نخستینبار پدید آورد، در میان ما شکل نمیگیرد.
پس ناگزیر است که در روش حرکت اسلامی، در مرحلهی تربیت و پرورش، از همهی عوامل تأثیرگذار جاهلی که در آن زیست میکنیم و از آن تغذیه میگیریم، خود را رها کنیم. ناگزیر است که آغاز کار را با بازگشت به همان سرچشمهی ناب آغاز کنیم، سرچشمهای که آن مردان از آن سیراب شدند؛ سرچشمهای که تضمین شده است که آلوده نشده و هیچ شائبهای در آن راه نیافته است. به آن بازگردیم تا تصورمان را از حقیقت کلّی هستی و حقیقت وجود انسانی، و پیوندهای میان این دو و وجود کامل و راستین یعنی وجود خداوند سبحان، از آن برگیرم. سپس از آن، تصوراتمان دربارهی زندگی، ارزشها، اخلاق، روشهای حکومت، سیاست، اقتصاد و همهی بنیانهای حیات را دریافت کنیم.
و هنگام بازگشت به آن سرچشمه، باید با روحیهی «دریافت برای عمل و اجرا» به آن رو کنیم، نه با روحیهی «مطالعه و بهرهجویی ذهنی». به سوی آن برویم تا بدانیم که از ما میخواهد چه باشیم، تا آنگونه باشیم. در مسیر، با زیبایی هنری قرآن، با داستانهای شگفت آن، با صحنههای قیامت در آن، با منطق وجدانی آن، و با دیگر آنچه که جویندگان مطالعه و لذت ذهنی بدان علاقهمندند، نیز برخورد خواهیم کرد. ولی همهی اینها، هدف اصلی ما نخواهد بود. هدف نخستین ما آن است که بدانیم قرآن از ما چه میخواهد که انجام دهیم؟ چه تصوری کلی میخواهد در ذهن ما نقش بندد؟ چگونه میخواهد احساس ما نسبت به خدا باشد؟ چگونه میخواهد اخلاق و وضع ما و نظام واقعیمان در زندگی سامان یابد؟
و آنگاه، باید از فشار جامعهی جاهلی، و تصورات جاهلی، و سنتهای جاهلی، و رهبری جاهلی رها شویم. مأموریت ما این نیست که با واقعیت این جامعهی جاهلی مصالحه کنیم، یا وفاداری خویش را به آن عرضه نماییم. این جامعه، با صفتی که دارد—یعنی صفت جاهلیت—شایستهی هیچ مصالحهای نیست. مأموریت ما این است که نخست خودمان را تغییر دهیم، تا در نهایت این جامعه را دگرگون کنیم.
وظیفهی نخست ما، دگرگونسازی همین واقعیت جامعه است. وظیفهی ما، تغییر دادن این واقعیت جاهلی از اساس است؛ واقعیتی که در تقابل بنیادی با روش اسلامی و تصور اسلامی قرار دارد، و با زور و فشار مانع از آن میشود که ما زندگی را آنگونه که خداوند خواسته است، زندگی کنیم.
نخستین گام در راه ما آن است که بر این جامعهی جاهلی و بر ارزشها و تصوراتش فائق آییم؛ و در ارزشها و تصورات خویش، حتی اندکی کوتاه نیاییم تا با آن در میانهی راه تلاقی کنیم. نه! ما و آن بر سر دو راه ایستادهایم؛ و اگر تنها یک گام در کنار آن برداریم، کل روش را از دست دادهایم و راه را گم کردهایم!
و در این راه، با سختی و مشقت روبهرو خواهیم شد، و هزینههایی سنگین را باید بپردازیم؛ اما اگر بخواهیم در مسیر نسل نخست که خداوند روش الهیاش را تأیید کرد و او را بر روش جاهلیت پیروز گردانید، گام برداریم، دیگر راهی برای ما جز این نیست.
و بدون شک، نیکوست که همواره طبیعت روش خود، موقعیت خود، و راهی را که باید برای خروج از جاهلیت طی کنیم—همانگونه که آن نسل ممتاز و یگانه طی کرد—بشناسیم و بدانیم.
