مثنوی

بی هیچ نور و خور و ستاره به شب زدم دست از طلب کشیدم و پا در طرب زدم می خواستم تمام تو را خویشتن کنم هر غصه را تنن تنن تن تنن کنم از هر سوال بگذرم و هر جواب هم از هر ثواب فکر اگر ناصواب هم از …

چهارپاره، من نبودم…

من نبودم توهم نبودی که روزهای نبودنت من شد بعد هستی زمان شد و دنیا شوق غصه نبودن شد   با شب و ستاره ها تنها نقره دیدم که داغ دستم بود بی تو شبها که در تو می رفتند موج هم مرکز شکستم بود   در من آن روزها …