بسم اللّه الرحمن الرحیم / چرا فیلسوف باید تقوا پیشه و خویشتن دار باشد؟ چرا فلسفه و عرفان راستین نه تنها هیچ تباینی با هم ندارند بلکه دو روی یک سکه اند؟
No نوشته های مرتبط.
6 Comments
سلام. اگر فیلسوف مشتاق مرگ باشه ولی خودکشی نکنه، چه جوری باید زندگیشو بگذرونه وقتی هر عملی برای رفع نیازهای زندگی در یک مرتبه ای از خواستن دنیا قرارش میده؟
منظورم نحوه ی گذران زندگی عادیه که برای فیلسوف هم مثل بقیه ست. مثلا بعضی فلاسفه نظامی، دیپلمات، مشاور دربار، اصلا خود پادشاه، یا صرفا وارث ثروت مثل ویتگنشتاین ویا از اشراف بودند مثل خود افلاطون.
یعنی یک آدم مشتاق مرگ مثل فیلسوف بر چه اساسی خودشو راضی می کنه که اصلا در دنیا هیچ عملی انجام بده؟ چطور تشخیص میده که نیازهای اجباری زندگیشو از چه راهی تامین کنه؟ و مگه ممکنه چنین تلاشی در نسبت خواست با دنیا قرارش نده؟
سعی کردم تو کست باکس پیام بذارم اما نشد و اینجا مزاحم شدم. تشکر
سلام ممنونم از پیام شما
عمل برای به دست آوردن ضروریات زندگی در فیلسوف متقی وجود داره چرا که این از سر ناچاری است ولی دلبستگی به دنیا مخالف ذات فلسفه است بر اساس استدلال های سقراط و دلایل دیگر ، تشخیص این که چه کسی در حقیقت فیلسوف است به عقیده بنده حقیر نباید مبتنی بر آن چیزی باشه که از طرف نهادها و رسانه ها و تبلیغات معرفی میشه …ولی حتی اگر به آن ها که در فلسفه شهرت دارند هم نگاهی بیندازیم این جدایی رو در برخی می بینیم البته کم یا زیاد برای مثال ویتگنشتاین بعد از این که در دادگاه علیه خواهر او اثبات میشه که دارایی از آن ویتگنشتاین است از اون صرف نظر می کنه و این یعنی برای او این مال و دارایی ارزشی نداست و یا ممکنه در سلوک اسپینوزا این رو ببینیم و البته بالاتر از همه ی این ها در خود سقراط شاهد این امریم این که فیلسوف تا چه اندازه تقواپیشه است رو شاید نشه به صورت دقیق بیان کرد ،در نمونه دیگر به خوبی در سهروردی این تقواپیشگی رو به خوبی شاید بشه دید…
دست کم یک دلیل برای این که خودکشی امری مذموم است این است که برای دلبستگی به حقیقت رخ نمی ده و یا برای رسیدن به معرفت حقیقی … الله اعلم
اگر کسی به جز خود فلسفه کاری نداند و در عین حال که فیلسوف است و در بند زندگی نیست، ولی مجبور به فراهم کردن ضروریات است چرا که خود کشی مذموم است، اگر فلسفه را پیشه ی خود قرار بده، مثلا با تدریس یا ترجمه ی کتاب ها، به نظر میاد که در وضع مضحکی قرار گرفته که به وسیله ی چیز واحدی یعنی فلسفه هم از دنیا چشم بسته و هم به آن وابسته شده. یعنی این نتیجه ی شاید عجیب که فیلسوف نمی تونه کسی باشه که از بابت ترویج خود فلسفه گذران زندگی میکنه، چون لااقل از بابت اون امری که بناست به دیگران بفهمونه که چگونه در بند جهان نباشند، نباید چشمداشتی داشته باشه چرا که به نظر میاد پایه ی اون ترویج و تدریس بر امر خلاف خودش هست
اما با این وصف واقعا کسی که به جز فلسفه کاری ندونه پس چطور باید گذران زندگی کنه؟ با این فرض که آن مدتی از عمر که به یادگیری پیشه ی دیگری می گذرانند رو برای فلسفه صرف کرده باشه ، وقتی که از طرفی تدریس و ترویج اون با دریافت پول شباهت به بسته بندی و فروشش پیدا می کنه و از طرفی هم آدم ناچار به زندگی هست به یک نحوی؟
سلام دوباره ، معذرت می خواهم از تاخیر در پاسخ … فیلسوف مجبور نیست فقط فیلسوف باشه و کار دیگه ای نکنه فیلسوف هم مثل همه ی مردم دیگره می تونه هر کاری داشه باشه ..مثلا اسپینوزا عدسی عینک می تراشید…ولی این که چرا خودکشی مذموم است یکی آن که هیچ کمکی به تقوا ، معرفت و امور ارزشمند نمی کند ، دوم آن که بر خلاف معرفت صحیح است به خاطر این که وقتی یک نفر خودکشی می کند می خواهد از یک رنج با خودکشی رهایی یابد ولی آیا رهایی می یابد مسئله اینه که فیلسوف اگر در پی معرفت باشه باتقوا هم خواهد شد و در آن صورت به این نتیجه می رسه که خودکشی کمکی به تقوا و معرفت نمی کنه
به سادگی این که یک نفر در مسیر تقوا و معرفت گام بر می داره و اگر به مراحل والایی در این زمینه برسه دیگه رنج دنیوی چندان معنایی برای اون نداره که بخواد خودکشی کنه و به صورت کامل خودش رو در دستان خدا می بینه که در جبر و اختیار این نوع تفکر توضیح داده شد …یعنی عمل او میشه عمل الهی در نتیجه وقتی خدا خواست رخت بر می بنده …خودکشی نشان دهنده ی دیدن این دنیا امور ظاهری ورنجه که مقابل نقطه ی تقواست …
از طرف دیگه استدلالی هم کانت در اخلاق داره که خودکشی امری غیر اخلاقی است که ما ذکر نکردیم
من در باب خودکشی با توضیح شما مشکلی نداشتم، هرچند اون شاید مهم تر باشه اما مسئله پیشهی فیلسوف هست. (من هم از قضا اسپینوزا در نظرم آمد برای همین نوشتم که «آن کسی که جز فلسفه کاری نداند»!) اون هم در شرایط امروزی که توش هستیم… برای مثال برای هر کار احتیاجی به «مدرک» هست و شما نمیتونید به آسونی مشغول به هر کاری بشید (فرض بر این که فلسفه خوانده باشید… البته متوجه هستم که با وجود نقد شما بر دانشگاه اصلا نمیشه گفت که وجه مشترک زیادی میان فیلسوف و دانشجوی فلسفه هست… اما فرض که فیلسوف گذرش به دانشگاه هم افتاد) در اینصورت اگر پیش خودتون ببینید که اخلاقا نادرست است که از فلسفه امرار معاش کنید، آن وقت پس چکار باید کرد؟
(از بابت این طول و تفصیل سوال عذرخواهی میکنم. در این موضوع با شما همدلم فقط میخواهم بدانم چطور با شرایط زندگی امروز ما میشود آن را عملی کرد)
(ضمنا همهی نقد شما به دانشگاه شاید بسیار قبلتر از آن به دبیرستان و پیشتر از آن هم به شکل شدیدتری وارد است! کشتن خلاقیت منحصر به دانشگاه نیست.)
تشکر
به نظر بنده اکنون هم می شود فیلسوف بود و شغل دیگری داشت برای رفع نیازهای زندگی ولی اگر یک نفر فلسفه را به خاطر نان بخواهد مثل کسی است که به خاطر پول نماز می خواند البته کار اساتید دانشگاه به عقیده بنده حقیر اگر نگوییم همه شاید غالبا اصلا فلسفه نیست که مشمول چنین حکمی شود…
البته هر نظامی شبیه به دانشگاه که در اون خلاقیت فرد ندیده گرفته بشه و مردم رو شبیه به گله کنه مورد نکوهشه
خیلی برای بنده باعث دلگرمی است که نظراتتون روی بیان می کنید و گفتار مورد بحث رو شنیدید
سلام. اگر فیلسوف مشتاق مرگ باشه ولی خودکشی نکنه، چه جوری باید زندگیشو بگذرونه وقتی هر عملی برای رفع نیازهای زندگی در یک مرتبه ای از خواستن دنیا قرارش میده؟
منظورم نحوه ی گذران زندگی عادیه که برای فیلسوف هم مثل بقیه ست. مثلا بعضی فلاسفه نظامی، دیپلمات، مشاور دربار، اصلا خود پادشاه، یا صرفا وارث ثروت مثل ویتگنشتاین ویا از اشراف بودند مثل خود افلاطون.
یعنی یک آدم مشتاق مرگ مثل فیلسوف بر چه اساسی خودشو راضی می کنه که اصلا در دنیا هیچ عملی انجام بده؟ چطور تشخیص میده که نیازهای اجباری زندگیشو از چه راهی تامین کنه؟ و مگه ممکنه چنین تلاشی در نسبت خواست با دنیا قرارش نده؟
سعی کردم تو کست باکس پیام بذارم اما نشد و اینجا مزاحم شدم. تشکر
سلام ممنونم از پیام شما
عمل برای به دست آوردن ضروریات زندگی در فیلسوف متقی وجود داره چرا که این از سر ناچاری است ولی دلبستگی به دنیا مخالف ذات فلسفه است بر اساس استدلال های سقراط و دلایل دیگر ، تشخیص این که چه کسی در حقیقت فیلسوف است به عقیده بنده حقیر نباید مبتنی بر آن چیزی باشه که از طرف نهادها و رسانه ها و تبلیغات معرفی میشه …ولی حتی اگر به آن ها که در فلسفه شهرت دارند هم نگاهی بیندازیم این جدایی رو در برخی می بینیم البته کم یا زیاد برای مثال ویتگنشتاین بعد از این که در دادگاه علیه خواهر او اثبات میشه که دارایی از آن ویتگنشتاین است از اون صرف نظر می کنه و این یعنی برای او این مال و دارایی ارزشی نداست و یا ممکنه در سلوک اسپینوزا این رو ببینیم و البته بالاتر از همه ی این ها در خود سقراط شاهد این امریم این که فیلسوف تا چه اندازه تقواپیشه است رو شاید نشه به صورت دقیق بیان کرد ،در نمونه دیگر به خوبی در سهروردی این تقواپیشگی رو به خوبی شاید بشه دید…
دست کم یک دلیل برای این که خودکشی امری مذموم است این است که برای دلبستگی به حقیقت رخ نمی ده و یا برای رسیدن به معرفت حقیقی … الله اعلم
اگر کسی به جز خود فلسفه کاری نداند و در عین حال که فیلسوف است و در بند زندگی نیست، ولی مجبور به فراهم کردن ضروریات است چرا که خود کشی مذموم است، اگر فلسفه را پیشه ی خود قرار بده، مثلا با تدریس یا ترجمه ی کتاب ها، به نظر میاد که در وضع مضحکی قرار گرفته که به وسیله ی چیز واحدی یعنی فلسفه هم از دنیا چشم بسته و هم به آن وابسته شده. یعنی این نتیجه ی شاید عجیب که فیلسوف نمی تونه کسی باشه که از بابت ترویج خود فلسفه گذران زندگی میکنه، چون لااقل از بابت اون امری که بناست به دیگران بفهمونه که چگونه در بند جهان نباشند، نباید چشمداشتی داشته باشه چرا که به نظر میاد پایه ی اون ترویج و تدریس بر امر خلاف خودش هست
اما با این وصف واقعا کسی که به جز فلسفه کاری ندونه پس چطور باید گذران زندگی کنه؟ با این فرض که آن مدتی از عمر که به یادگیری پیشه ی دیگری می گذرانند رو برای فلسفه صرف کرده باشه ، وقتی که از طرفی تدریس و ترویج اون با دریافت پول شباهت به بسته بندی و فروشش پیدا می کنه و از طرفی هم آدم ناچار به زندگی هست به یک نحوی؟
عذر از بابت سوال دوباره
سلام دوباره ، معذرت می خواهم از تاخیر در پاسخ … فیلسوف مجبور نیست فقط فیلسوف باشه و کار دیگه ای نکنه فیلسوف هم مثل همه ی مردم دیگره می تونه هر کاری داشه باشه ..مثلا اسپینوزا عدسی عینک می تراشید…ولی این که چرا خودکشی مذموم است یکی آن که هیچ کمکی به تقوا ، معرفت و امور ارزشمند نمی کند ، دوم آن که بر خلاف معرفت صحیح است به خاطر این که وقتی یک نفر خودکشی می کند می خواهد از یک رنج با خودکشی رهایی یابد ولی آیا رهایی می یابد مسئله اینه که فیلسوف اگر در پی معرفت باشه باتقوا هم خواهد شد و در آن صورت به این نتیجه می رسه که خودکشی کمکی به تقوا و معرفت نمی کنه
به سادگی این که یک نفر در مسیر تقوا و معرفت گام بر می داره و اگر به مراحل والایی در این زمینه برسه دیگه رنج دنیوی چندان معنایی برای اون نداره که بخواد خودکشی کنه و به صورت کامل خودش رو در دستان خدا می بینه که در جبر و اختیار این نوع تفکر توضیح داده شد …یعنی عمل او میشه عمل الهی در نتیجه وقتی خدا خواست رخت بر می بنده …خودکشی نشان دهنده ی دیدن این دنیا امور ظاهری ورنجه که مقابل نقطه ی تقواست …
از طرف دیگه استدلالی هم کانت در اخلاق داره که خودکشی امری غیر اخلاقی است که ما ذکر نکردیم
من در باب خودکشی با توضیح شما مشکلی نداشتم، هرچند اون شاید مهم تر باشه اما مسئله پیشهی فیلسوف هست. (من هم از قضا اسپینوزا در نظرم آمد برای همین نوشتم که «آن کسی که جز فلسفه کاری نداند»!) اون هم در شرایط امروزی که توش هستیم… برای مثال برای هر کار احتیاجی به «مدرک» هست و شما نمیتونید به آسونی مشغول به هر کاری بشید (فرض بر این که فلسفه خوانده باشید… البته متوجه هستم که با وجود نقد شما بر دانشگاه اصلا نمیشه گفت که وجه مشترک زیادی میان فیلسوف و دانشجوی فلسفه هست… اما فرض که فیلسوف گذرش به دانشگاه هم افتاد) در اینصورت اگر پیش خودتون ببینید که اخلاقا نادرست است که از فلسفه امرار معاش کنید، آن وقت پس چکار باید کرد؟
(از بابت این طول و تفصیل سوال عذرخواهی میکنم. در این موضوع با شما همدلم فقط میخواهم بدانم چطور با شرایط زندگی امروز ما میشود آن را عملی کرد)
(ضمنا همهی نقد شما به دانشگاه شاید بسیار قبلتر از آن به دبیرستان و پیشتر از آن هم به شکل شدیدتری وارد است! کشتن خلاقیت منحصر به دانشگاه نیست.)
تشکر
به نظر بنده اکنون هم می شود فیلسوف بود و شغل دیگری داشت برای رفع نیازهای زندگی ولی اگر یک نفر فلسفه را به خاطر نان بخواهد مثل کسی است که به خاطر پول نماز می خواند البته کار اساتید دانشگاه به عقیده بنده حقیر اگر نگوییم همه شاید غالبا اصلا فلسفه نیست که مشمول چنین حکمی شود…
البته هر نظامی شبیه به دانشگاه که در اون خلاقیت فرد ندیده گرفته بشه و مردم رو شبیه به گله کنه مورد نکوهشه
خیلی برای بنده باعث دلگرمی است که نظراتتون روی بیان می کنید و گفتار مورد بحث رو شنیدید