بسم الله الرحمن الرحيم
یاوه گویی منکران کرامات اولیا ( بررسی دو کرامت از ابراهیم ادهم رض)
میتوان کسانی را که کرامات اولیای خدا را انکار میکنند در چند دسته جای داد. اول دستهای که چشمشان به دهان کسانی چون آقای شفیعی کدکنی و مستشرقانی باشد که از آنها بتوانند بویی از دروغ پنداشتن برخی کرامتها را استشمام کنند و آنگاه نعره برآورند که کرامات را مردم بهدروغ بستهاند تا مریدی دلقوی شود یا به هر دلیل دیگری که به خاطر آنها ره میبرد.
گروه دیگری از سر مستی از علوم طبیعی به انکار کرامات میپردازند و گمان میکنند که علم تجربی چون وحی و حتی برتر از وحی ما را به شناختی متقن میرساند و هر آنچه دانشمند غرب نشینی بر زبان براند اینان بندهوار آن را تکرار میکنند و حقیرانه به انتشار آن میکوشند نه بهعنوان سخنی در علم تجربی بلکه بهعنوان حقیقتی متقن و غیرقابلتردید. آنگاه همینان ادعا میکنند چون کرامات خلاف علم است دروغ است و وهم. غافل از اینکه پندار اینان درباره معرفت علمی خود، خیال است و گمان و به هیچ دلیل عقلی نمیتواند از دایره ظن و گمان خارج شود.
نگارنده برای گروه اول پاسخی ندارد که از حالت انسانی خارج شدهاند و عنان عقل خودشان را به دست نویسندهای یا مستشرقی سپردهاند. اما در برابر سخن اربابان آنها حرفهایی خواهد آمد. برای نویسنده این بندگی بعید نیست چراکه بندگان بسیاری در امری بالاتر از این و شاید شبیه به همین ماجرا به دنبال یاوهگویی چون آقای سروش راه افتادهاند بیآنکه دلیل عقلانی طلب کنند.
اما در اینکه علوم معرفت بخش نیستند نگارنده چندین مبحث را منتشر کرده است و کتابی که در آن دلایل گوناگونی آمده تا این امر را اثبات کند . البته اثبات به عهده کسی است که ادعای معرفت بخش بودن دارد و هیچگاه نیز چنین اثباتی نخواهد بود. شاید همین دلیل ساده رد علیت غزالی و هیوم کافی باشد اما دلایل دیگری نیز هست. وقتی ما الف را میبینیم که با ب میآید و الف را علت ب مینامیم هیچچیز ضرورتاً در الف نیست که ضرورتاً ب را منتج شود. عقل ما نمیتواند میان الف و ب رابطهای برقرار کند تنها مشاهدات ما بودهاند که اینها را کنار هم دیدهاند و صرف مشاهدات این عادت ذهنی را ایجاد کرده که الف علت ب است راهی برای اثبات علت بودن الف جز مشاهدات نداریم و مشاهدات تنها نیز نمیتواند دلیلی برای پذیرش این رابطه باشد چراکه امکان دارد خلاف آن رخ دهد و عقل امکان خلاف آن را انکار نمیکند.
دلایل دیگری چون جزئی بودن و فسادپذیر بودن و …هم هست که به آنها پرداختهشده. خلاصه کلام آنکه آنچه علوم بر آن قرارگرفتهاند یعنی امور جزئی فسادپذیر متغیر و وابسته به امور دیگرند که بهخودیخود نمیتوانند شناخته شوند اما بینهایت عامل را که نمیتوان شناخت و جوهر اصلی که این جزئیات به آنها وابستهاند و وجود اصلی که به اینها وجود میبخشد و …حتی گزارهای که ما دربارهی امور تجربی میگوییم تحت تأثیر پندارهای پیشین ماست پس هیچچیز تهی درباره حقیقت محض برای امور جزئی ممکن نیست و اگر قرار باشد ما یک امر جزئی را بشناسیم باید وجود را جوهر را و همه عوامل را و روابط را بشناسیم و امر ثابت و متغیر و روابط آنها را بدانیم و این غیرممکن است.حال آنکه معرفت به امر متغیر نیز بهخودیخود غیرممکن است.
اما وقتی دریافتیم که علیت در عالم محسوس یعنی همین دنیای ما یک رابطه ذهنی و وهمی است آنگاه متوجه میشویم که هر اتفاقی خارج از این عادت ذهنی اتفاقی عجیب نیست . پس معجزات خدا نهتنها عجیب نیستند بلکه هر چیزی به همان اندازه عجیب است چون ما نمیدانیم روابط الفها و ب ها در این دنیا دقیقاً چیست. در اینجاست که کرامات اولیا یک امر عادی ازنظر عقلی به شمار میآید.
اما درباره کسانی که با غرور به تاریخنویسی غربی مینگرند و کرامات اولیا را در متون ما انکار میکنند. عجیب است کار اینان که به متون تاریخی اعتماد دارند ولی به متون ما که با سند تمام و دقت غیرقابل قیاس با تاریخ برخوردارند بیاعتمادند اینها وقتی کتب تاریخی را میخوانند نمیپرسند که نویسنده ممکن است دروغ بگوید؟ خب حالا اگر حرف نویسنده را در انسجام با متون دیگر بسنجیم این گمان دروغ بودن از بین میرود ؟ آیا متون دیگر میتوانند این کار را بکنند؟ ولی در سنت روایت اخبار در تاریخ اسلام دقتی وجود دارد که با تاریخنویسی غربی قابل قیاس نیست برای نشان دادن این دقت نگارنده دو کرامت از ابراهیم ادهم را بررسی میکند :
۱-حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ حَيَّانَ , حدثنا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ سُلَيْمَانَ الْهَرَوِيُّ , حدثنا مُحَمَّدُ بْنُ مَنْصُورٍ الطُّوسِيُّ ، قال حدثنا أَبُو النَّضْرِ , قَالَ : كَانَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَدْهَمَ يَأْخُذُ الرُّطَبَ مِنْ شَجَرَةِ الْبَلُّوطِ
(ابونعيم اصفهاني در حلية الاوليا میگوید: ) ابن حيان برايمان نقل کرد، محمد بن احمد بن سلیمان هروی برای ما نقل کرد، محمد بن منصور طوسی برای ما نقل کرد گفت ابو نضر برای ما حدیث کرد گفت : ابراهیم ادهم از درخت بلوط رطب میچید.
این خبر از کتاب حلیة الاولیا ابونعیم اصفهانی است همانطور که میبینید همه افراد از همدیگر با لفظ «حدثنا» نقل کردهاند یعنی ابو نعیم با همین لفظ از ابن حیان و ابن حیان با همین لفظ از محمد بن احمد هروی و او همینطور از محمد بن منصور طوسی و او به همین صورت از ابو نضر نقل کرده است.
چرا مهم است که با این لفظ خبر نقل شده است؟ چون میتوانست با لفظ «عن» نقل شود یعنی از فلانی وقتی به این صورت باشد که ممکن است زیاد همچنین لفظی بیاید ما نمیدانیم که شخص مستقیماً شنیده است یا نه یا ممکن است با «قال» بیاید که در این صورت هم آن دقت «حدثنا» یعنی برای ما نقل کرد و دقت «سمعت» یعنی شنیدم ندارد.
بههرحال ازنظر لفظی که هر که از استاد خود نقل میکند واضح است که همه در مجلسی بودهاند که این خبر نقلشده و یکی از مدلولات لفظ «حدثنا» همین است که در مجلسی بودهاند. چون به صیغهی جمع است.
اکنونکه از این باره خیالمان راحت شد میرویم سراغ اشخاص، آنها را پی میگیریم ببینیم درباره آنها دیگران چه گفتهاند و آیا اصلاً میتوانیم حرف آنها را باور کنیم ؟
درباره ابو محمد بن حیان ،سوذرجانی او را ثقه مأمون نامیده. یعنی فردی که مورد اعتماد و امین است و ثقه نیز لفظی در رجال است که به معتمدان گفته میشود. خود ابونعیم اصفهانی او را یکی از ثقات و یکی از اعلام و بلندآوازگان نامیده. ابن سمعانی گفته او حافظ کبیر ثقه است. ابن عساکر دمشقی او را از معادن صدق نام برده. خطیب بغدادی گفته او ثقه ثبت متقن است. و …
با این اوصاف چگونه میتوان به او نسبت دروغ و کذب زد ؟ اصلاً این امری اخلاقی است؟ درباره محمد بن احمد سلیمان هروی نیز ابونعیم او را فقیه و محدث ویکی از علما خوانده و ذهبی او را امام فقیه و محدث حافظ نامیده.
درباره محمد بن منصور طوسی نیز بزار و ابوبکر ین ابی داود او را از برگزیدگان مردم نامیدهاند. ابن حبان در ثقات خودش اسمش را آورده و احمد حنبل گفته جز خیر از او چیزی نمیدانم و …
درباره ابونضر هم ابوحاتم رازی صدوقش خوانده و ابن حبان در ثقات اسمش را آورده و حاکم نیشابوری گفته حافظ ثبت در حدیث است و ابن حجر گفته ثقه ثبت است و…
میبینید که از افرادی که در این خبر آمده با چه نیکی تا یاد شده و با چه قوتی در نقل حدیث و خبر،و ایرادی و جرحی به آنها نیست و لفظی هم که از هم نقل کردهاند اینچنین آَشکار است که از هم شنیدهاند. با این دقت در بیان خبر آیا نحوه نوشتن یک امر تاریخی قابل قیاس با تاریخ غربی هست؟ اصلاً کسی میتواند ادعا کند که کتب تاریخ غربی به گرد پای اینچنین متونی میرسند که با این دقت تجارب تاریخی را ثبت کردهاند.
فعلاً نگارنده کاری به نقد روایت نگاری ندارد اما مخاطب اگر به نحوه نگارش روایت و اخبار در تاریخ اسلام نگاهی بیندازد دیگر تاریخنویسی غربی را به چیزی نمیخرد.
اکنون به خبر دوم میپردازیم:
۲-حدثنا عبد الله بن محمد بن جعفر ، ثنا محمد بن أحمد بن سليمان الهروي قال : سمعت العباس بن محمد يقول : سمعت خلف بن تميم يقول : ” كان إبراهيم بن أدهم في البحر فعصفت الريح واشتدت ، وإبراهيم ملفوف في كسائه ، فجعل أهل السفينة ينظرون إليه ، فقال له رجل منهم : يا هذا ما ترى ما نحن فيه من هذا الهول ، وأنت نائم في كسائك ؟ قال : فكشف إبراهيم رأسه فأخرجه من الكساء ، ثم رفع رأسه إلى السماء فقال : اللهم قد أريتنا قدرتك فأرنا عفوك ، قال : فسكن البحر حتى صار كالدهن ” .
(ابونعيم اصفهاني در حلية الاوليا میگوید: ) عبدالله بن محمد بن جعفر برای ما نقل کرد ، محمد بن احمد بن سلیمان هروی برای ما نقل کرد گفت : شنیدم عباس بن محمد میگوید : شنیدم خلف بن تمیم میگوید:
« ابراهیم بن ادهم در دریا بود پس باد وزید و شدت گرفت و ابراهیم در جامهاش پیچیده بود ، اهل کشتی به او نگاه میکردند و یکی از مردان آنها گفت : این چه حال است نمیبینی ما را که چگونه در این وحشتیم و تو در جامهات خوابیدهای؟» گفت : پس ابراهیم سر برکرد و سر از جامه خود به در کرد آنگاه بهسوی آسمان سربر کرد ، پس گفت : ای خدا قدرت خود را نمایاندی به ما پس عفو خود را به ما بنما ، گفت : پس دریا ساکن شد تا آنکه چون روغن گشت.»
در اینجا نیز خبر با دو لفظ «حدثنا» و «سمعت» نقلشده که لفظ اول همانطور که گفته شد برایمان آشکار است که در جمعی بودهاند و شنیده و لفظ دوم نیز به همان اندازه واضح است که یعنی خودم شنیدم که گفت پس ازنظر لفظی که با آن نقل میکنند از استادان خودشان هیچ شکی نداریم و میرویم سراغ افراد و رجال خبر:
عبدالله بن محمد بن جعفر کسی است که ابونعیم اصفهانی از او این خبر را گرفته و درباره او سوذرجانی میگوید که ثقه مأمون است خود ابونعیم او را از معتمدان و پرآوازگان میداند ابن سمعانی حافظ بزرگ معتمدی میخواندش و ابن عساکر از معادن صدق مینامد او را و خطیب بغدادی با این لفظ از او یاد میکند : ثقه ثبت متقن.
او از محمد بن احمد بن سلیمان هروی نقل میکند که در خبر قبل از او صحبت کردیم و او میگوید که از عباس بن محمد شنیده و عباس بن محمد یا عباس الدوری کسی است که ابوالعباس اصم میگوید : در استادانم نیکوتر حدیثی از عباس دوری ندیدم . ابوحاتم رازی او را صدوق میخواند نسائی و دارقطنی لقب ثقه به او میدهند ابن حجر ثقه حافظ او را میخواند و …
او نیز از خلف بن تمیم شنیده که ابوحاتم رازی خلف را ثقه صالح الحدیث معرفی کرده است یحیی بن عابد درباره اش میگوید که او مسکین صدوق است ثقه صدوق است یکی از پرهیزگاران است . ابن حجر صدوق عابد او را نامیده و یعقوب بن شیبه سدوسی گفته که او مصاحب ابراهیم ادهم بوده است.
با این وصف از کسانی که برای ما این خبر را با لفظ روشن نقل کردهاند جرحی و عیبی نخواندیم جز ستایش چیزی ندیدیم و با سندی به این قدرت این خبر به ما رسیده . من نگارنده تنها در آخر از آنکه این نوشته را میخواند میپرسم آیا بیخردی نیست که انسان به تاریخنویسی غربی اتکا کند و اینچنین متونی را ندیده بگیرد ؟
آیا تاریخنویسی غربی در برابر سنت روایت و اخبار در تاریخ اسلام سخنی برای گفتن دارد ؟
اینها به معنای این نیست که هر آنچه از حدیث پیامبر علیهالسلام نیز اگر در این قالب بوده بیتردید نگارنده پذیرفته ،چون در علم حدیث نیز مباحثی و مسائلی است. اما در اینجا این تحلیل برای آن آمد که به مخاطب سلیم نشان داده شود ، تاریخنویسی غربی در برابر دقت باریکترازموی روایت نگاری اسلامی نمیتواند حرفی برای گفتن داشته باشد. بااینحال چه بر اساس تقلید چه بر اساس علوم طبیعی و چه بر اساس قیاس با گزارش تاریخی اگر کسی به رد کرامات اولیایی چون ابراهیم ادهم رحمة الله عليه بپردازد چیزی جز جهالت خود را عیان نکرده است.
سلام برادر ، همه دلایل متقن و عالی بود، اما یکی از دلایل محکمی که در اثبات وجود خداوند متعال آورده میشود همین قاعده و قانون علی و معلولی است میشه در این مورد هم نظرتون را بفرمایید.ممنون
سلام
تشكر از پیام شما
البته دلیل امثال امام محمد غزالی رد رابطه علیت نیست بلکه رد رابطه ضروری میان چیزهایی است که ما علت و معلول می دانیم . یعنی ما نمی توانیم در عالم محسوس و تجربی یک چیز را علت چیز دیگر بدانیم ولی این انکار این مطلب نیست که رابطه علیتی هست یا بدون رابطه علیت ما دنیا را درک نمی کنیم . البته دلیل اثبات وجود خدا نمی تواند بر اساس علیت در عالم تجربی باشد چون چنین رابطه ای با عقل دریافته نمی شود پس این برهان باید بر اساس مفهوم علیت در ما باشد یعنی چون ما بدون علت نمی توانیم امور را درک کنیم علتی را باید در نظر بگیریم که نهایتا به خدا می رسد که تنها علت است و علتی غیر از او نیست.
خلاصه کلام این می شود که در تجربه مثلا نمی توانیم ادعا کنیم آتش علت سوزاندن پنبه است و هر امور تجربی دیگر علت امر تجربی دیگر است.
اما نمی توانیم بدون مفهوم علیت و رابه علیت دنیا را بفهمیم
رابطه علت ما را برآن می دارد که علتی را در نظر بگیریم
اتفاقا با در نظر گرفتن علت حقیقی به این نتیجه می رسیم که علت سوزانده شدن پنبه در واقع خداست و نه چیز دیگر و در نتیجه هر آن خداوند اراده کند همجواری آتش و پنبه سبب سوختن پنبه نمی شود و امور دیگر هم به همین منوال. در نتیجه همه روابط تجربی تنها از همان علت ناشی می شود که با خود اوست که چگونه روابط را تبیین کند در نتیجه کرامات و معجزات نه تنها عجیب نیست بلکه یک امر عادی است.
با این حال در اینجا مطلب اثبات علت بودن خدای باریتعالی نبوده است بلکه نشان دادن این امر بوده که علوم تجربی همه بر اساس این پنداشت هستند که الف علت ب است و این جز یک گمان نیست و چه نابخردانه است که بر اساس امور ظنی یکی به انکار کرامات برخیزد.
تشکر از شما