نشانه های راه
سید قطب علیه الرحمه
لا إله إلا الله: مَنْهَجِ زندگی
بندگی کردن تنها برای الله، بخشِ نخستِ اولین رکنِ عقیدهی اسلامی است که در شهادتِ «أن لا إله إلا الله» تجسم مییابد. و فراگرفتنِ چگونگیِ این بندگی از رسولالله (صلی الله علیه وسلم)، بخشِ دومِ آن است که در شهادتِ «أن محمداً رسول الله» متبلور میگردد.
و قلبِ مؤمن و مسلمان، قلبی است که این قاعده با هر دو بخشِ خود در آن تجلی مییابد، زیرا هرآنچه پس از این دو [شهادت] میآید، از مؤلفههای ایمان و ارکان اسلام، جملگی از لوازم و اقتضائاتِ آن است. بنابراین، ایمان به فرشتگان خدا، کتابهایش، پیامبرانش، روز آخرت و سرنوشت (خیر و شر آن)، و همچنین نماز، زکات، روزه، حج، و سپس حدود، تعزیرات، حلال و حرام، معاملات، قوانین و رهنمودهای اسلامی… همگی بر قاعدهی بندگیِ تنها برای الله، استوارند؛ همانگونه که مرجع در تمام این امور، همان چیزی است که رسول الله (صلی الله علیه وسلم) از جانب پروردگارش به ما ابلاغ فرموده است.
و جامعهی مسلمان، جامعهای است که این قاعده و تمامیِ لوازمش در آن تجسم یافته باشد، چرا که اگر این قاعده و لوازم آن در جامعهای محقق نشود، آن جامعه مسلمان نیست.
از این روست که شهادتِ «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله» به پایهای برای یک منهج (برنامه) کامل تبدیل میشود که زندگی امت مسلمان با تمام جزئیات و ابعادش بر آن بنا میگردد. پس این زندگی پیش از برپاییِ این قاعده، برپا نمیشود؛ و اگر بر پایهای غیر از این قاعده بنا شود، یک زندگی اسلامی نخواهد بود؛ و یا اگر در کنار آن، بر پایهی دیگری یا چندین قاعدهی بیگانه با آن استوار گردد.
﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۚ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ (یوسف: ۴۰) (فرمانروایی جز برای الله نیست؛ فرمان داده که جز او را نپرستید؛ این است دینِ پابرجا).
﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾ (نساء: ۸۰) (هر کس از پیامبر اطاعت کند، قطعاً از الله اطاعت کرده است).
این تبیینِ کوتاه، مطلق و قاطع، به ما در مشخص کردنِ سخنِ نهایی در مسائل اساسیِ مربوط به حقیقتِ این دین و همچنین حرکت آن در پهنهی واقعیت، یاری میرساند:
اولاً، به ما در مشخص ساختنِ «ماهیتِ جامعهی مسلمان» یاری میرساند.
ثانیاً، به ما در مشخص ساختنِ «مَنْهَجِ شکلگیریِ جامعهی مسلمان» یاری میرساند.
ثالثاً، به ما در مشخص ساختنِ «مَنْهَجِ اسلام در رویارویی با جوامع جاهلی» یاری میرساند.
رابعاً، به ما در مشخص ساختنِ «مَنْهَجِ اسلام در مواجهه با واقعیتِ زندگی بشر» یاری میرساند.
و اینها مسائلی اساسی و بسیار خطیر در مَنْهَجِ حرکت اسلامی، در گذشته و امروز، به شمار میروند.
همانا اولین ویژگیِ متمایزکنندهی ماهیتِ «جامعهی مسلمان» این است که این جامعه در تمامِ امورش بر پایهی بندگیِ اللهِ یکتا استوار است؛ همان بندگیای که شهادتِ «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله» آن را تبیین کرده و به آن شکل میبخشد.
و این بندگی، به یکسان، هم در «تصور اعتقادی»، هم در «شعائر تعبدی» و هم در «قوانین و شریعتها» تجلی مییابد.
پس آنکس که به یگانگی خداوند سبحان عقیده ندارد، بندهی اللهِ یکتا نیست:
﴿وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَٰهَيْنِ اثْنَيْنِ ۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ. وَلَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِبًا ۚ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ﴾ (نحل: ۵۱-۵۲) (و خداوند فرمود: دو معبود برنگیرید؛ معبود تنها یکی است؛ پس تنها از من بهراسید. و آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ اوست، و دینِ پایدار از آنِ اوست. آیا از غیر الله پروا میکنید؟).
آنکس که شعائر تعبدی را برای کسی همراه با او یا غیر از او به جا میآورد، بندهی اللهِ یکتا نیست:
﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، لَا شَرِيكَ لَهُ ۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ (انعام: ۱۶۲) (بگو: همانا نماز و عباداتِ من، و زندگی و مرگ من، برای الله، پروردگار جهانیان است. او را شریکی نیست و به همین مأمور شدهام و من نخستین مسلمانم).
و آنکس که قوانین و شریعتها را از کسی جز الله و از راهی جز آنچه رسولالله (صلی الله علیه وسلم) به ما رسانده، دریافت میکند، بندهی اللهِ یکتا نیست:
﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ﴾ (شوری: ۲۱) (آیا آنان شریکانی دارند که از دین، چیزی را برایشان تشریع کردهاند که الله به آن اذن نداده است؟).
﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ (حشر: ۷) (آنچه را پیامبر برای شما آورد، بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، دست بردارید).
این است جامعهی مسلمان؛ جامعهای که بندگیِ تنها برای الله، هم در عقاید و تصورات افرادش، هم در شعائر و عباداتشان، و هم در نظام اجتماعی و قوانینشان تجلی یافته باشد. و هر یک از این جوانب که تحقق نیابد، خودِ اسلام تحقق نیافته است، چرا که اولین رکن آن، یعنی شهادتِ «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله» از میان رفته است.
و پیشتر گفتیم که بندگی برای الله در «تصور اعتقادی» تجلی مییابد؛ حال شایسته است توضیح دهیم که «تصور اعتقادی» چیست:
این، همان تصوری است که در ذهن و درک بشر در پی دریافتِ حقایقِ عقیده از سرچشمهی ربانیاش شکل میگیرد؛ و انسان به واسطهی آن، درک خود را از حقیقتِ پروردگارش، حقیقتِ هستی که در آن زندگی میکند (غیب و شهود آن)، حقیقتِ حیاتی که به آن تعلق دارد (غیب و شهود آن)، و حقیقتِ خویشتن -یعنی حقیقتِ خودِ انسان- سامان میبخشد. آنگاه بر این اساس، تعامل خود را با تمام این حقایق شکل میدهد: تعاملش با پروردگار، تعاملی که نمودارِ بندگیِ او برای اللهِ یکتا باشد؛ و تعاملش با هستی و قوانین آن، با موجودات زنده و عوالمشان، و با افراد نوع بشر و تشکیلاتشان، تعاملی که اصولش را از دین خدا -آنگونه که رسول الله (صلی الله علیه وسلم) ابلاغ فرموده- برمیگیرد تا بندگیِ خویش برای اللهِ یکتا را در این تعامل نیز محقق سازد. و این تصور، بدین شکل، تمامیِ فعالیتهای زندگی را در بر میگیرد
پس هنگامی که مشخص شد این است «جامعهی مسلمان»، این جامعه چگونه شکل میگیرد؟ مَنْهَج (روش و برنامهی) این شکلگیری چیست؟
همانا این جامعه برپا نمیشود مگر آنکه جماعتی از مردم پدید آیند و اعلام کنند که بندگیشان به طور کامل تنها برای الله است و آنان جز برای الله، برای هیچ چیز دیگری گردن به بندگی نمینهند؛ نه در عقیده و تصور به بندگیِ غیرِ الله گردن مینهند، نه در عبادات و شعائر، و نه در نظام و قوانین. سپس در عمل، تمام زندگی خویش را بر اساس این بندگی سامان دهند: ضمیرهایشان را از عقیده به اُلوهیت (خدایی) هر کس دیگری همراه با الله یا به جز او، پاک میسازند؛ شعائرشان را از اینکه متوجه احدی غیر از الله -همراه با او یا به جز او- باشد، پاک میسازند؛ و قوانین و شریعتشان را از دریافت کردن از احدی غیر از الله -همراه با او یا به جز او- پاک میسازند.
آنگاه، و فقط آنگاه، این جماعت، مسلمان خواهد بود و جامعهای که برپا کرده نیز مسلمان خواهد بود.
پیش از آنکه مردمی از میان مردم، تصمیم بگیرند بندگی خود را برای الله -بدانگونه که بیان شد- خالص گردانند، آنان مسلمان نخواهند بود. و اما پیش از آنکه زندگی خود را بر این اساس سامان دهند، جامعهشان نیز مسلمان نخواهد بود، چرا که قاعدهی نخستینی که اسلام و جامعهی مسلمان بر آن استوار است -یعنی شهادت «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله»- با هر دو بخشش برپا نشده است.
بنابراین، پیش از اندیشیدن به برپایی یک نظام اجتماعی اسلامی و اقامهی یک جامعهی مسلمان بر اساس این نظام، باید ابتدا توجه را به پاک ساختن ضمیر افراد از بندگی برای غیر الله، در هر یک از اشکالی که پیشتر ذکر کردیم، معطوف نمود. و باید افرادی که ضمیرشان از بندگی برای غیر الله آزاد گشته، در یک جماعت مسلمان گرد هم آیند. این جماعتی که ضمیر افرادش از بندگی برای غیر الله -چه در عقیده، چه در عبادت و چه در شریعت- رها شده است، همان جماعتی است که جامعهی مسلمان از آن پدید میآید، و هرکس که بخواهد در این جامعه با عقیده، عبادت و شریعتِ آن زندگی کند -که بندگیِ تنها برای الله در آن تجسم یافته- به آن میپیوندد. یا به تعبیر دیگر، جامعهای که شهادتِ «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله» در آن متبلور است.
اینچنین بود شکلگیریِ نخستین جماعت مسلمان که نخستین جامعهی مسلمان را برپا کرد. و اینچنین خواهد بود شکلگیری هر جماعت مسلمان، و اینچنین برپا میشود هر جامعهی مسلمان.
همانا جامعهی مسلمان از انتقال افراد و گروههایی از مردم، از بندگی برای غیر الله -همراه با او یا به جای او- به سوی بندگی برای اللهِ یکتا و بیشریک، و سپس از تصمیمِ این گروهها برای برپا کردن نظام زندگیشان بر اساس این بندگی، پدید میآید. و آنگاه است که تولدی نوین برای جامعهای نوین، رخ میدهد؛ جامعهای که از جامعهی جاهلیِ پیشین، منشعب شده و با عقیدهای نوین و نظامی نوین برای زندگی -که بر پایهی این عقیده استوار است- با آن رویاروی میشود؛ جامعهای که قاعدهی شهادت «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله» در آن تجلی یافته است.
ممکن است جامعهی جاهلیِ پیشین به طور کامل به جامعهی اسلامی نوین بپیوندد و ممکن است نپیوندد؛ همانطور که ممکن است با جامعهی مسلمان نوین، سازش کند یا با آن به جنگ برخیزد. هرچند سنت جاری بر این بوده است که جامعهی جاهلی جنگی بیامان را، چه علیه پیشگامانِ این جامعه در مرحلهی شکلگیریشان -که افراد یا گروههایی هستند- و چه علیه خودِ این جامعه پس از برپاییِ عملی آن، به راه اندازد؛ و این همان چیزی است که در تاریخ دعوت اسلامی از زمان نوح (علیه السلام) تا محمد (علیه الصلاة والسلام)، بدون استثناء، روی داده است.
و طبیعی است که جامعهی مسلمانِ نوین پدید نمیآید و وجودش تثبیت نمیشود، مگر آنکه به درجهای از قدرت دست یابد که با آن بتواند با فشارِ جامعهی جاهلیِ پیشین مقابله کند؛ قدرتِ عقیده و تصور، قدرتِ اخلاق و ساختار روانی، قدرتِ تشکیلات و ساختار جمعی، و سایر انواع قدرتی که با آن بتوان با فشار جامعهی جاهلی رویارو شد و بر آن غلبه کرد، یا دستکم، در برابر آن پایداری نمود!
اما «جامعهی جاهلی» چیست؟ و مَنْهَج اسلام در رویارویی با آن کدام است؟
همانا جامعهی جاهلی، هر جامعهای غیر از جامعهی مسلمان است!
و اگر بخواهیم تعریفی دقیق و عینی ارائه دهیم، میگوییم: جامعهی جاهلی، هر جامعهای است که بندگی خود را تنها برای اللهِ یکتا خالص نمیگرداند؛ آن بندگی که در تصورِ اعتقادی، در شعائر تعبدی، و در قوانین و شریعتها، تجلی مییابد.
و با این تعریفِ عینی، تمامِ جوامعِ کنونیِ روی زمین، عملاً در چارچوب «جامعهی جاهلی» قرار میگیرند!!
جوامع کمونیستی در این چارچوب قرار میگیرند؛ اولاً: به دلیل الحادشان نسبت به خداوند سبحان و انکارِ اصلِ وجود او، و نسبت دادنِ عاملیت در این هستی به «ماده» یا «طبیعت»، و نسبت دادنِ عاملیت در زندگی و تاریخ بشر به «اقتصاد» یا «ابزارهای تولید». ثانیاً: به دلیل برپا کردن نظام بندگی برای «حزب» -بر فرض آنکه رهبری جمعی در این نظام یک واقعیت باشد!- و نه برای خداوند سبحان! و سپس آنچه از این تصور و این نظام برمیآید، یعنی پایمال کردنِ ویژگیهای «انسان»، با این انگاره که «نیازهای اساسی» او فقط نیازهای حیوانی است: خوراک، نوشیدنی، پوشاک، مسکن و غریزهی جنسی! و محروم کردن او از نیازهای روح و «انسانیت» او که او را از حیوان متمایز میسازد و در رأس آنهاست: عقیده به الله، آزادی در انتخاب آن، و آزادی در بیان آن. و همچنین آزادی در ابراز «فردیت» خود که از اخصِّ ویژگیهای «انسانیت» اوست؛ این فردیتی که در مالکیت فردی، در انتخاب نوع کار و تخصص، و در بیان هنریِ خویشتن و دیگر اموری که «انسان» را از «حیوان» یا از «ماشین» متمایز میکند، تجلی مییابد. چرا که تصور کمونیستی و نظام کمونیستی، به یکسان، اغلب انسان را از مرتبهی حیوانیت به مرتبهی ماشین، تنزل میدهند!
جوامع بتپرست نیز در این چارچوب قرار میگیرند -که هنوز هم در هند، ژاپن، فیلیپین و آفریقا وجود دارند-. این جوامع در این چارچوب قرار میگیرند، اولاً: به دلیل تصور اعتقادیشان که بر خداییِ غیرِ الله -همراه با او یا به جای او- استوار است. ثانیاً: با تقدیمِ شعائر تعبدی به خدایان و معبودان گوناگونی که به الوهیتشان باور دارند. همچنین، به دلیل برپایی نظامها و قوانینی که مرجع در آنها، غیر از الله و شریعتِ اوست؛ خواه این نظامها و قوانین را از معابد و کاهنان و خدمتگزاران بتکدهها و جادوگران و شیوخ گرفته باشند، یا از نهادهای مدنیِ سکولاری که قدرت قانونگذاری را بدون رجوع به شریعت الله در اختیار دارند… یعنی حاکمیتِ عالیه را به نام «ملت» یا به نام «حزب» یا به نام هر موجود دیگری در دست دارند… زیرا حاکمیتِ عالیه جز برای الله سبحان نیست، و جز از راهی که پیامبرانش از جانب او ابلاغ کردهاند، اعمال نمیشود.
جوامع یهودی و مسیحی در سراسر جهان نیز در این چارچوب قرار میگیرند. این جوامع در این چارچوب قرار میگیرند، اولاً: به دلیل تصورِ اعتقادیِ تحریفشدهشان که خداوند سبحان را در الوهیت، یگانه نمیداند، بلکه برای او شریکانی در اشکال مختلف شرک قرار میدهد، چه از طریق پسرخواندگی (بُنوّت) و چه از طریق تثلیث، یا اینکه خداوند سبحان را بر غیر حقیقتش تصور میکنند، و رابطهی مخلوقات با او را نیز بر غیر حقیقتش تصور مینمایند:
﴿وَقالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارىٰ المَسيحُ ابنُ اللَّهِ ۖ ذٰلِكَ قَولُهُم بِأَفواهِهِم ۖ يُضاهِئونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن قَبلُ ۚ قاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنّىٰ يُؤفَكونَ﴾ (توبه: ۳۰) (و یهود گفتند: «عُزَیر پسر خداست» و نصاری گفتند: «مسیح پسر خداست». این سخنی است که با دهان خود میگویند و به گفتار کسانی که پیش از این کافر شدند، شباهت میجویند. خدا با آنان بجنگد؛ چگونه [از حق] بازگردانده میشوند؟).
﴿لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ ۘ وَما مِن إِلٰهٍ إِلّا إِلٰهٌ واحِدٌ ۚ وَإِن لَم يَنتَهوا عَمّا يَقولونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم عَذابٌ أَليمٌ﴾ (مائده: ۷۳) (همانا کسانی که گفتند: «الله، سومینِ سه [اقنوم] است» کافر شدند. حال آنکه هیچ معبودی جز معبود یگانه نیست. و اگر از آنچه میگویند دست برندارند، قطعاً به کافرانشان عذابی دردناک خواهد رسید).
﴿وَقالَتِ اليَهودُ يَدُ اللَّهِ مَغلولَةٌ ۚ غُلَّت أَيديهِم وَلُعِنوا بِما قالوا ۘ بَل يَداهُ مَبسوطَتانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاءُ﴾ (مائده: ۶۴) (و یهود گفتند: «دست خدا بسته است». دستهای خودشان بسته باد و به سبب آنچه گفتند، لعنت شدند! بلکه هر دو دست او گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق میکند).
﴿وَقالَتِ اليَهودُ وَالنَّصارىٰ نَحنُ أَبناءُ اللَّهِ وَأَحِبّاؤُهُ ۚ قُل فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنوبِكُم ۖ بَل أَنتُم بَشَرٌ مِمَّن خَلَقَ﴾ (مائده: ۱۸) (و یهود و نصاری گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستیم». بگو: «پس چرا شما را به [سزای] گناهانتان عذاب میکند؟» بلکه شما نیز بشری از جمله کسانی هستید که او آفریده است).
همچنین، این جوامع به خاطر شعائر تعبدی و مراسم و آیینهایشان که از تصوراتِ اعتقادیِ منحرف نشأت گرفته است، [در این چارچوب] قرار میگیرند. و سپس به خاطر نظامها و قوانینشان؛ که هیچ یک از آنها بر پایهی بندگی برای اللهِ یکتا، از طریق اقرار به حق انحصاریِ حاکمیت برای او و گرفتنِ قدرت از شریعت او، استوار نیست. بلکه هیئتهایی از بشر را برپا میکنند که حق حاکمیت عالیهای را که جز برای الله نیست، در اختیار دارند. خداوند در گذشته آنان را به این سبب که این حق را به احبار (عالمان یهود) و رُهبان (راهبان مسیحی) داده بودند تا از پیش خود برایشان قانونگذاری کنند و آنان نیز آنچه را تشریع میکردند میپذیرفتند، به «شرک» متهم ساخت:
﴿اتَّخَذوا أَحبارَهُم وَرُهبانَهُم أَربابًا مِن دونِ اللَّهِ وَالمَسيحَ ابنَ مَريَمَ وَما أُمِروا إِلّا لِيَعبُدوا إِلٰهًا واحِدًا ۖ لا إِلٰهَ إِلّا هُوَ ۚ سُبحانَهُ عَمّا يُشرِكونَ﴾ (توبه: ۳۱) (آنان، عالمان و راهبانشان را و مسیح پسر مریم را به جای الله به خدایی گرفتند؛ در حالی که مأمور نبودند جز اینکه معبود یگانهای را بپرستند. هیچ معبودی جز او نیست؛ منزه است از آنچه شریک او میسازند).
در حالی که آنان نه به الوهیتِ احبار و رهبان باور داشتند و نه برایشان شعائر تعبدی به جا میآوردند، بلکه تنها حقِ حاکمیت (قانونگذاری) را برایشان به رسمیت میشناختند و آنچه را برخلاف اذن خدا تشریع میکردند، از آنان میپذیرفتند. پس سزاوارتر است که امروز به شرک و کفر متهم شوند، در حالی که این حق را به کسانی از خودشان دادهاند که نه احبارند و نه رهبان… و همگی [در این امر] یکسانند.
و سرانجام، آن جوامعی که ادعای «مسلمان» بودن دارند، در چارچوب جامعهی جاهلی داخل میشوند!
این جوامع نه به این دلیل که به الوهیت احدی غیر از الله معتقدند، و نه به این دلیل که شعائر تعبدی را برای غیر الله تقدیم میکنند، در این چارچوب قرار میگیرند، بلکه به این دلیل وارد این چارچوب میشوند که در نظامِ زندگی خود، به بندگی برای اللهِ یکتا گردن نمینهند. اینان -گرچه به الوهیت کسی جز الله معتقد نیستند- اما اخصِّ ویژگیهای الوهیت را به غیرِ الله میبخشند؛ پس به حاکمیتِ غیرِ الله گردن مینهند و نظام، قوانین، ارزشها، معیارها، آداب و رسوم، و تقریباً تمامِ مؤلفههای زندگیشان را از این حاکمیت دریافت میکنند!
و خداوند سبحان دربارهی حاکمان میفرماید:
﴿…وَمَن لَم يَحكُم بِما أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الكافِرونَ﴾ (مائده: ۴۴) (… و کسانی که بر اساس آنچه الله نازل کرده حکم نکنند، آنان همان کافرانند).
و دربارهی حُکمپذیران میفرماید:
﴿أَلَم تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزعُمونَ أَنَّهُم آمَنوا بِما أُنزِلَ إِلَيكَ وَما أُنزِلَ مِن قَبلِكَ يُريدونَ أَن يَتَحاكَموا إِلَى الطّاغوتِ وَقَد أُمِروا أَن يَكفُروا بِهِ…﴾ تا آنجا که میفرماید: ﴿…فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤمِنونَ حَتّىٰ يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لا يَجِدوا في أَنفُسِهِم حَرَجًا مِمّا قَضَيتَ وَيُسَلِّموا تَسليمًا﴾ (نساء: ۶۰ و ۶۵) (آیا ندیدی کسانی را که میپندارند به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان آوردهاند، [اما] میخواهند داوری را نزد طاغوت برند، در حالی که فرمان یافتهاند به او کفر ورزند؟ … نه، به پروردگارت سوگند، ایمان نمیآورند مگر آنکه تو را در اختلافاتی که میانشان است داور قرار دهند، سپس در دل خود از قضاوتی که کردهای هیچگونه دلتنگی و ناراحتی نیابند و کاملاً تسلیم شوند).
همچنان که او -سبحانه- پیش از این، یهود و نصاری را به شرک و کفر و انحراف از عبادت اللهِ یکتا، و به خدایی گرفتن احبار و رهبان به جای او، توصیف کرده بود، صرفاً به این دلیل که همان حقی را که امروز کسانی که خود را «مسلمان» مینامند به عدهای از خودشان میدهند، به احبار و رهبانشان داده بودند! و خداوند سبحان این عملِ یهود و نصاری را شرکی همسان با به خدایی گرفتنِ عیسی بن مریم (که او را تألیه کرده و عبادتش میکردند) دانست. پس این [عمل] همچون آن [عمل]، خروج از بندگی برای اللهِ یکتاست و در نتیجه، خروج از دین خدا و از شهادت «أن لا إله إلا الله» است.
برخی از این جوامع صراحتاً «سکولاریسم» خود و عدم ارتباطشان با دین را اعلام میکنند. برخی دیگر اعلام میکنند که به دین «احترام» میگذارند اما دین را اساساً از نظام اجتماعی خود بیرون رانده و میگویند که «غیبیات» را انکار کرده و نظام خود را بر «علمی بودن» بنا میکنند، با این پندار که علمی بودن با غیبی بودن در تناقض است! و این ادعایی جاهلانه است که جز جاهلان بر زبان نمیآورند. و برخی دیگر، حاکمیت عملی را برای غیر الله قرار میدهند و هرچه میخواهند قانونگذاری میکنند، سپس دربارهی آنچه از پیش خود تشریع کردهاند، میگویند: «این شریعت خداست!» … و همگی در این امر که بر پایهی بندگی برای اللهِ یکتا استوار نیستند، یکسانند.
و چون این امر مشخص شد، موضع اسلام در برابر تمام این جوامع جاهلی در یک عبارت خلاصه میشود:
اسلام، اسلامی بودن و مشروعیتِ تمام این جوامع را در نگاه خود به رسمیت نمیشناسد.
اسلام به نامها، تابلوها و نشانهایی که این جوامع با وجود اختلافاتشان یدک میکشند، نگاه نمیکند. همهی آنها در یک حقیقت مشترکند… و آن این است که زندگی در آنها بر بندگیِ کامل برای اللهِ یکتا استوار نیست. و از این رو، -همراه با سایر جوامع دیگر- در یک صفت مشترکند: صفتِ «جاهلیت»…
و این ما را به قضیهی پایانی رهنمون میشود و آن، مَنْهَجِ (روش و برنامهی) اسلام در رویارویی با تمامِ واقعیتِ بشری است… امروز، فردا، و تا پایانِ زمان… و در اینجا، آنچه در بخش نخست دربارهی «ماهیت جامعهی مسلمان» و استواری آن بر بندگیِ تنها برای الله در تمامِ امورش، تبیین کردیم، به کارمان میآید.
همانا مشخص کردنِ این ماهیت، پاسخی قاطع به این پرسش میدهد:
– بنیان و اصلی که زندگی بشر باید به آن بازگردد و بر آن استوار شود، چیست؟ آیا دین خدا و مَنْهَجِ او برای زندگی است؟ یا واقعیتِ موجودِ بشری، هرچه که باشد؟
اسلام به این پرسش، پاسخی قاطع میدهد و در آن لکنت به خرج نمیدهد و لحظهای تردید نمیکند. اصلی که تمامیتِ زندگی بشر باید به آن بازگردد، دین خدا و مَنْهَجِ اوست.
همانا شهادتِ «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله» که اولین رکن اسلام است، برپا نمیشود و ادا نمیگردد، مگر آنکه این، همان «اصل» باشد. و بندگیِ تنها برای الله، همراه با فراگرفتنِ چگونگیِ این بندگی از رسولالله (صلی الله علیه وسلم)، تحقق نمییابد، مگر آنکه این «اصل» به رسمیت شناخته شود، و سپس به طور کامل، بدون لکنت و بدون تردید، از آن پیروی گردد:
﴿…وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا…﴾ (حشر: ۷) (و آنچه را پیامبر برای شما آورد، بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، دست بکشید).
سپس اسلام میپرسد:
﴿…أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ…﴾ (بقره: ۱۴۰) (…آیا شما داناترید یا الله؟).
و پاسخ میدهد:
﴿…وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ…﴾ (بقره: ۲۱۶) (…و الله میداند و شما نمیدانید).
﴿…وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا﴾ (اسراء: ۸۵) (…و از دانش جز اندکی به شما داده نشده است).
و آنکس که میداند -و همان کسی است که میآفریند و روزی میدهد- همو نیز حُکم میکند… و دینِ او که همان مَنْهَجَش برای زندگی است، «اصلی» است که زندگی باید به آن بازگردد. اما واقعیتِ موجودِ بشر و نظریات و مکاتبشان، فاسد و منحرف میشوند و بر پایهی دانشِ بشری استوارند که «نمیدانند» و «از دانش جز اندکی به آنان داده نشده است»!
و دین خدا مبهم نیست و مَنْهَجَش برای زندگی، سیّال و بیشکل نیست. این دین با بخش دومِ شهادت، یعنی «محمد رسول الله»، مشخص و محدود شده است؛ پس منحصر است به آنچه رسول الله (صلی الله علیه وسلم) ابلاغ فرموده است. از نظرِ نصوص (متون وحیانی)، در اصول چنین است: اگر «نصّ»ی وجود داشته باشد، همان نصّ، حُکم است و در برابر نصّ، اجتهادی نیست. و اگر نصّی وجود نداشت، اینجا نوبت به اجتهاد میرسد -البته بر طبق اصولِ مشخص شده در خودِ مَنْهَجِ الله، نه بر اساس هواها و هوسها-:
﴿…فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ…﴾ (نساء: ۵۹) (…پس اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و رسول بازگردانید).
و اصولِ مقرر برای اجتهاد و استنباط نیز مشخص و شناختهشده است و مبهم و سیّال نیست. پس هیچکس حق ندارد دربارهی شریعتی که خود وضع میکند، بگوید: «این شریعت خداست»، مگر آنکه حاکمیتِ عالیه برای الله اعلام شده باشد، و سرچشمهی قدرتها الله سبحان باشد، نه «ملت»، نه «حزب» و نه هیچیک از ابنای بشر. و باید برای شناختنِ آنچه الله میخواهد، به کتاب خدا و سنت رسولش بازگشت. این [امر] برای هر کسی که بخواهد به نام خدا ادعای قدرتی کند، نیست؛ مانند آنچه اروپا روزگاری به نام «تئوکراسی» یا «حکومت مقدس» میشناخت. هیچیک از اینها در اسلام وجود ندارد. و هیچکس جز رسولش (صلی الله علیه وسلم) اختیار ندارد به نام الله سخن بگوید. بلکه نصوصِ معینی وجود دارد که مشخص میکند شریعت خدا چیست.
از عبارتِ «دین برای واقعیت است» سوءبرداشت و سوءاستفاده میشود. آری، این دین برای واقعیت است، اما کدام واقعیت؟
این دین، برای واقعیتی است که خودِ این دین، بر اساسِ مَنْهَجِ خویش آن را پدید میآورد؛ واقعیتی منطبق بر فطرتِ سالمِ بشری، و برآوردهکنندهی نیازهای حقیقی و همهجانبهی انسان. همان نیازهایی که آنکس که آفرید، و آنکس که میداند چه آفریده است، تعیینشان میکند:
﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾ (ملک: ۱۴) (آیا آنکس که آفریده است، نمیداند؟ حال آنکه او باریکبین و آگاه است!).
دین با هر واقعیتی که باشد رویارو نمیشود تا آن را تأیید کند و برایش سندی از خود بیابد و حکم شرعیای را همچون یک تابلوی عاریهای بر آن بیاویزد! بلکه با واقعیت رویارو میشود تا آن را با ترازوی خود بسنجد؛ پس هر بخش از آن را که تأیید کند، میپذیرد و هر بخش را که تأیید نکند، ملغی میسازد، و اگر آن را نپسندد، واقعیتی دیگر را به جای آن پدید میآورد. و واقعیتی که خود میسازد، همان «واقعیت»ِ [مطلوب] است. و این است معنای اینکه اسلام «دین برای واقعیت» است… یا آنچه این عبارت در مفهوم صحیحش باید معنا دهد!
شاید اینجا این سؤال مطرح شود:
«آیا این مصلحتِ بشر نیست که باید واقعیتشان را شکل دهد؟»!
و بار دیگر به همان سؤالی بازمیگردیم که اسلام مطرح میکند و خود به آن پاسخ میدهد:
«أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ؟» (آیا شما داناترید یا الله؟).
«وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» (و الله میداند و شما نمیدانید).
مصلحتِ بشر در شریعتِ الله، آنگونه که الله نازلش کرده و رسولش آن را ابلاغ فرموده، نهفته است. پس اگر روزی برای بشر چنین به نظر رسید که مصلحتشان در مخالفت با چیزی است که الله برایشان تشریع کرده، آنان:
اولاً: در آنچه به نظرشان رسیده، «توهمزده» و در اشتباهند.
﴿…إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ ۖ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَىٰ. أَمْ لِلْإِنسَانِ مَا تَمَنَّىٰ؟ فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَالْأُولَىٰ﴾ (نجم: ۲۳-۲۵) (…آنان جز از گمان و از آنچه دلهایشان هوس میکند، پیروی نمیکنند؛ در حالی که قطعاً از سوی پروردگارشان برایشان هدایت آمده است. آیا برای انسان هر آنچه آرزو کند، [فراهم] است؟ پس آخرت و دنیا از آنِ الله است).
ثانیاً: «کافر» هستند. زیرا هیچکس نمیتواند ادعا کند که مصلحت در آن چیزی است که او بر خلافِ شریعتِ الله تشخیص میدهد، و سپس حتی برای یک لحظه بر این دین و از اهلِ این دین باقی بماند.
