جهان آن گونه بود که نه هیچ جای آشکاری آغاز صورت گیرد و نه هیچ مکان معلومی پایان بپذیرد. و این جهان جهان خاک بود که آبی می دیدمش و سایه ی آفتاب را شب مهتابی
منم که سایه تنم بود شب سیاه تو دامان
منم که ریشه سرم بود توسرو باغ زمستان
تمام شراب های نیشابور در مشهد گل کرد و فیروزه ای ها به دو رنگ مبدل گشتند آبی و زرد.
نشانم داده ای صد اصفهان صد یزد صد شیراز و تبریز
در آینه در دست هایت زیر گنبد
تنها یک گنبد بود و در آن یک گنبد نشان دادی صد دروازه را هفت گونه را چگونه می توان به شعر در آورد یا به کاشی آورد.
کاشی معرق گنبد آبی و زرد و سبز و فیروزه
تو که هر رنگ را جدا هرگز تو که در رنگ نیستی آخر
دو مناره کنار آن رفتند به همان جای من نمی دانم
تو که اصلا نمی شود پرسید که کجایی و کیستی آخر
من و او را تو بافتی با هم تار و پودی که زیستی خود را
چه همان طرح ها و نقشی که مانده اما نزیستی آخر
دیشب از شب سوال می کردم با خودم فکر می کنم گاهی
که تو هر چند نقش فقدانی سایه ی نقش چیستی آخر
چون بازی کودکان شب کشیده شد دامن خود را با نوک قله ای که آفتاب از آن غروب می کرد بست. و گمان کردم که یک روز آسمانه آسمان واژگونه خواهد شد.
درباره نثر نو :
پیش از این نمونه هایی از نثر برجسته و کاملی در تاریخ ادبیات ایران ظهور کرده است و ایران قالب های جدیدی که از غرب وارد شده است را اغلب خود به نحو دیگری دارا بوده ، برای مثال روایت هایی که در قالب مثنوی حماسی و غنایی سروده می شده است ، اگرچه ایران رمان یا داستان نثر گونه را نداشته است اما این داستان در قالب نظم خود را نشان می داده و همچنین علاوه بر این ها نثرهایی کوتاه داشته که چون گلستان سعدی حکایت هایی دلنشین را در خویش دارا بوده است.
این اثر تلاشی است در جهت این که این نوع نثر بیش تر و بیش تر به عنوان اثری که می تواند ، نو شده و دوباره به دنیا و ایران شناخته شود معرفی گردد. از این پس نمونه هایی از این نثر انشاالله در همین جا در برابر دیگان مخاطبان عزیز قرار خواهد گرفت.