ترجمه کتابِ نشانه هایِ راه-سید قطب (بخش هفتم: شریعتِ کیهانی)

ترجمه کتابِ نشانه هایِ راه-سید قطب (بخش هفتم: شریعتِ کیهانی)

نشانه های راه

شهید سید قطب رحمه الله

شریعت کیهانی:

همانا اسلام، هنگامی که ساختار عقیدتی خود را در وجدان و در عالم واقع بر پایه‌ی بندگیِ کامل تنها برای الله استوار می‌سازد، و این بندگی را به یکسان در عقیده، عبادت و شریعت تجلی می‌بخشد؛ بدان اعتبار که این بندگیِ کامل برای اللهِ یکتا -در این صورتش- همانا مدلول عملیِ شهادتِ «أن لا إله إلا الله» است، و دریافتِ چگونگیِ این بندگی تنها از رسول الله -صلی الله علیه وسلم- نیز مدلول عملیِ شهادتِ «أن محمداً رسول الله» می‌باشد.

همانا اسلام هنگامی که تمامیِ بنای خود را بر این اساس برپا می‌دارد، به گونه‌ای که شهادتِ «أن لا إله إلا الله و أن محمداً رسول الله» مَنْهَجِ زندگی در اسلام را تبیین کند ( نگاه کنید به بخش پیشین لا اله الا الله)، سیمای این منهج را ترسیم نماید و ویژگی‌هایش را تثبیت کند… همانا اسلام هنگامی که بنای خود را بر این شیوه‌ی منحصر به فرد که آن را از تمامِ نظام‌های دیگری که بشر شناخته است متمایز می‌سازد برپا می‌دارد، در حقیقت به اصلی فراگیرتر در تبیینِ خود از کلِ هستی، و نه فقط هستیِ انسان، و به مَنْهَجی برای کلِ هستی، و نه فقط مَنْهَجی برای حیاتِ انسان، بازمی‌گردد.

همانا «تصور اسلامی» بر این پایه استوار است که تمامِ این هستی، آفریده‌ی الله است؛ اراده‌ی الله به وجود آمدنِ آن تعلق گرفت و موجود شد، و الله -سبحانه- قوانینی را در آن به ودیعه نهاد که با آن به حرکت درمی‌آید و به واسطه‌ی آن، حرکتِ اجزایش با یکدیگر و نیز حرکتِ کلیِ آن، هماهنگ می‌گردد:

﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ (النحل: ۴۰) (همانا سخن ما در مورد چیزی، چون اراده‌اش کنیم، تنها این است که به آن می‌گوییم: «باش»، پس بی‌درنگ موجود می‌شود).

﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا﴾ (الفرقان: ۲) (و هر چیزی را آفرید و آن را به دقتی تمام اندازه نهاد (و تقدیرش را معین کرد)).

همانا در پسِ این نظام آفرینش، مشیتی است که آن را تدبیر می‌کند، و قدَری است که آن را به حرکت در می‌آورد، و ناموسی (قانونِ کُلی) است که بدان نظم می‌بخشد. این ناموس میان تمامِ اجزای این وجود هماهنگی ایجاد کرده و حرکاتشان را سامان می‌دهد، به گونه‌ای که نه با هم برخورد می‌کنند، نه دچار اختلال می‌شوند، نه با یکدیگر تعارض پیدا می‌کنند و نه از حرکتِ منظم و مستمر خود -تا آن زمان که الله بخواهد- باز می‌ایستند. همچنین، این وجود در برابر آن مشیتی که تدبیرش می‌کند، آن قدَری که به حرکتش وا می‌دارد و آن ناموسی که سامانش می‌دهد، تسلیم و خاضع است؛ به طوری که حتی برای یک لحظه نیز به خاطرش خطور نمی‌کند که بر مشیت طغیان کند، یا تقدیر را انکار نماید، یا با ناموس مخالفت ورزد. و به همین دلیل، این هستی سراسر سامان‌یافته است و تباهی و فساد به آن راه نمی‌یابد، مگر آنکه الله بخواهد:

﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ ۗ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ ۗ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ (الاعراف: ۵۴) (همانا پروردگار شما الله است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت. شب را بر روز می‌پوشاند که شتابان آن را می‌جوید؛ و خورشید و ماه و ستارگان، مسخرِ فرمانِ اویند. آگاه باشید که آفرینش و فرمان، از آنِ اوست. پربرکت است الله، پروردگار جهانیان).


و انسان، جزئی از این نظام آفرینش است و قوانینی که بر فِطرت او حاکم است، از آن ناموسِ حاکم بر کلِ هستی، جدا نیست. الله او را آفرید -همان‌گونه که این وجود را آفرید- و او در ساختار مادی‌اش از گِلِ این زمین است. و آن ویژگی‌های زائدی که الله بر مادّه‌ی گِل به او بخشید و از او «انسان» ساخت، همانا چیزی است که الله به صورتِ کاملاً مقدّر و معین به او روزی کرده است. او از جهتِ وجودِ جسمانی‌اش، خواه بخواهد و خواه نخواهد، در برابرِ آن ناموسِ طبیعی که الله برایش مقرر داشته، خاضع است. وجود و آفرینشِ ابتداییِ او به مشیت الله است، نه به مشیتِ او و نه به مشیتِ پدر و مادرش؛ آن دو با هم می‌آمیزند، اما اختیارِ بخشیدنِ وجود به جنین را ندارند. او مطابق ناموسی که الله برای مدت بارداری و شرایط ولادت وضع کرده، متولد می‌شود. او این هوایی را که الله با این مقادیر معین آفریده، تنفس می‌کند و آن را به اندازه‌ و کیفیتی که الله برایش اراده کرده، فرو می‌برد. او احساس می‌کند و درد می‌کشد، گرسنه و تشنه می‌شود، می‌خورد و می‌نوشد، و غذا و نوشیدنی را هضم می‌کند. و به طور خلاصه… مطابقِ ناموسِ الله زندگی می‌کند؛ بی‌آنکه در آن اراده یا اختیاری داشته باشد. حالِ او در این امور، همچون حالِ این نظام آفرینش و هر آنچه و هر آنکه در آن است، در خضوعِ مطلق در برابر مشیت و قَدَر و ناموسِ الله است.

و الله، همان کسی که این نظام آفرینش و انسان را آفرید، و همان کسی که انسان را به سانِ تمامِ هستی، تسلیمِ نوامیسِ خود ساخت، او -سبحانه- همان کسی است که برای سامان بخشیدن به حیاتِ ارادیِ انسان، «شریعتی» را وضع نمود تا با حیاتِ طبیعیِ او به گونه‌ای هماهنگ، نظام یابد. بنابراین، «شریعت» بر این اساس، چیزی نیست جز قطعه‌ای از آن ناموسِ عامِ الهی که بر فطرت انسان و فطرتِ کلِ هستی حاکم است و تمام آن را یکجا هماهنگ می‌سازد.

و هیچ کلمه‌ای از کلمات الله، و هیچ امر و نهی‌ای، و هیچ وعده و وعیدی، و هیچ قانون و رهنمودی نیست، مگر آنکه با آن ناموسِ عام، مرتبط است و در ذاتِ خود به همان اندازه‌ی قوانینی که ما آن‌ها را «قوانین طبیعی» -یعنی قوانین الهیِ کیهانی- می‌نامیم، صادق و راست است؛ قوانینی که می‌بینیم در هر لحظه تحقق می‌یابند، به حکمِ آن حقِ ازلی که الله در طبیعتشان به ودیعه نهاده است و به تقدیرِ الله جامه‌ی عمل می‌پوشند.

و «شریعتی» که الله برای سامان بخشیدن به زندگی بشر وضع کرده، از این رو، یک «شریعتِ کیهانی»است؛ یعنی به ناموسِ عامِ کیهان متصل و با آن هماهنگ است. در نتیجه، التزام به آن، از ضرورتِ تحققِ هماهنگی میان زندگی انسان و حرکتِ کائنات ناشی می‌شود. بلکه از ضرورتِ تحققِ هماهنگی میان قوانینی که بر فطرتِ پنهانِ بشر حاکم است و قوانینی که بر زندگیِ آشکارشان حکم می‌راند، و از ضرورتِ التیام یافتنِ شخصیتِ پنهان و شخصیتِ آشکارِ انسان سرچشمه می‌گیرد.

و از آنجا که بشر توانایی آن را ندارد که تمام قوانین کیهانی را درک کند و بر جوانبِ ناموسِ عام کیهان احاطه یابد – و حتی بر آن [قانونی] که بر خودِ فطرتشان حاکم است و خواه بخواهند یا نخواهند آنان را تسلیمِ خود کرده است-، بنابراین، توانایی آن را ندارند که برای زندگی بشر نظامی را قانون‌گذاری کنند که به واسطه‌ی آن، هماهنگی مطلق میان زندگی مردمان و حرکت کیهان محقق شود، و یا حتی هماهنگی میان فطرتِ پنهانشان و زندگیِ آشکارشان برقرار گردد. چنین قدرتی تنها از آنِ آفریدگارِ کیهان و آفریدگارِ بشر است؛ همان که امرِ هستی و امرِ انسان‌ها را بر طبق آن ناموسِ واحدی که خود برگزیده و پسندیده است، تدبیر می‌کند.

و بدین‌سان، عمل به شریعت الله برای تحقق آن هماهنگی، یک ضرورت می‌شود؛ و این، ورای ضرورتِ آن برای تحققِ اعتقادیِ اسلام است. چرا که اسلام در زندگی یک فرد یا یک جماعت وجود نمی‌یابد، مگر با خالص گردانیدنِ بندگی تنها برای الله، و با دریافتِ چگونگیِ این بندگی تنها از رسول الله؛ تا مدلولِ اولین رکن اسلام، یعنی شهادتِ «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله» محقق گردد.

و در تحقق این هماهنگیِ مطلق میان زندگی بشر و ناموس کیهان، تمامِ خیر و صلاح برای بشر نهفته است؛ همان‌گونه که حافظِ زندگی او از تباهی و نابودی است. چرا که انسان‌ها -تنها در این حالت- در صلح زندگی می‌کنند. اما صلح با کیهان، از انطباقِ حرکتِ آنان با حرکتِ کیهان و انطباقِ جهت‌گیری‌شان با جهت‌گیری آن نشأت می‌گیرد. و اما صلح با خویشتن، از سازگاریِ حرکتِ آنان با انگیزه‌های فطرتِ صحیح‌شان سرچشمه می‌گیرد؛ پس دیگر نبردی میان انسان و فطرتش درنمی‌گیرد، زیرا شریعت الله میان حرکتِ آشکار (اعمال) و فطرتِ پنهان، به آسانی و آرامش، هماهنگی برقرار می‌سازد. و از این هماهنگی، هماهنگی دیگری در روابط مردمان و فعالیت‌های عمومی‌شان پدید می‌آید، زیرا در آن هنگام همگی بر طبق یک منهجِ واحد، که خود بخشی از ناموس عام کیهانی است، رفتار می‌کنند.

همچنین خیر و صلاح برای بشریت از این راه محقق می‌شود که به آسانی به اسرار این کیهان، به انرژی‌های نهفته در آن و گنجینه‌های ذخیره شده در اعماقش، هدایت یافته و پی ببرد و همه‌ی این‌ها را بر طبق شریعت الله برای تحقق خیر عمومی بشر، بدون هیچ تعارض و تصادمی، به کار گیرد.

و نقطه‌ی مقابل شریعت الله، هواهای نفسانی بشر است:
﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ﴾ (المؤمنون: ۷۱) (و اگر «حق» از هواهای نفسانی آنان پیروی می‌کرد، قطعاً آسمان‌ها و زمین و هر که در آنهاست، تباه می‌شد).

از این روست که نگاه اسلامی میان آن «حقی» که این دین بر آن استوار است و آن «حقی» که آسمان‌ها و زمین بر آن برپایند، وحدت و یگانگی برقرار می‌کند؛ همان حقی که امر دنیا و آخرت با آن به سامان می‌رسد و الله بر مبنای آن حسابرسی و پاداش و کیفر می‌دهد. پس آن، «حقی» واحد و لایتجزی است؛ و آن، همان ناموسِ عامِ کیهانی است که الله برای این هستی در تمامِ احوال اراده کرده است و هر آنچه از عوالم و اشیاء و موجودات زنده در این هستی وجود دارد، تسلیم و تابع آن است.

﴿لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ. وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ. فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ. لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَىٰ مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ. قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ. فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّىٰ جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ. وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ. لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِلِينَ. بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ۚ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ. وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَمَنْ عِنْدَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ. يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ﴾ (الأنبیاء: ۱۰-۲۰) (همانا کتابی به سوی شما نازل کردیم که شرف و یادآوریِ شما در آن است؛ آیا نمی‌اندیشید؟ و چه بسیار شهرها را که ستمکار بودند، درهم شکستیم و پس از آنان، قومی دیگر پدید آوردیم. پس چون عذاب سخت ما را احساس کردند، ناگهان از آنجا می‌گریختند. (به آنان گفته شد:) نگریزید و به سوی آن زندگیِ پرناز و نعمت و خانه‌هایتان بازگردید، باشد که (دوباره) مورد پرسش قرار گیرید. گفتند: ای وای بر ما، که ما همانا ستمکار بودیم! پس این سخنِ آنان پیوسته تکرار می‌شد تا آنکه آنان را همچون محصولی درو شده، بی‌جان و خاموش گردانیدیم. و ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است، به بازی نیافریدیم. اگر می‌خواستیم سرگرمی‌ای برگیریم، اگر کننده‌ی چنین کاری بودیم، آن را از نزد خود برمی‌گزیدیم. بلکه حق را بر سر باطل می‌کوبیم پس آن را درهم می‌شکند، و ناگهان باطل نابود و زایل می‌گردد. و وای بر شما از آنچه وصف می‌کنید. و هر که در آسمان‌ها و زمین است از آنِ اوست، و آنان که نزد اویند از عبادتش سرکشی نمی‌کنند و خسته نمی‌شوند. شب و روز، بی‌آنکه سستی ورزند، او را تسبیح می‌گویند).

و فطرت انسان، این حق را در اعماق خویش درک می‌کند؛ زیرا طبیعتِ آفرینشِ او و طبیعتِ تمام این کیهانِ پیرامونش، به فطرت او الهام می‌کند که این وجود بر «حق» استوار است، و «حق» در آن اصالت دارد، و هستی بر یک ناموسِ استوار، پایدار است؛ نه پریشان می‌گردد، نه راه‌هایش از هم جدا می‌شود، نه گردشِ آن دگرگون می‌گردد، نه اجزایش با هم تصادم می‌کنند، و نه بر طبق تصادفی گذرا و اتفاقی سرگردان، و نه بر اساسِ هوایِ نفسِ دمدمی و رغبتِ سرکش، به پیش می‌رود! بلکه در نظامِ دقیقِ استوار و کاملاً مقدّر شده‌ی خود جریان دارد… و اینجاست که «شکاف»، نخست در میانِ انسان و فطرتش رخ می‌دهد؛ آنگاه که تحت تأثیر هوای نفسِ خویش، از آن حقِ نهفته در اعماق فطرت، منحرف می‌شود؛ آنگاه که قانونی برآمده از این هوای نفس، و نه از شریعت الله، را برای زندگی خویش برمی‌گزیند؛ و آنگاه که همچون این وجود کیهانیِ خاضع در برابر مولایش، در برابر الله تسلیم نمی‌شود!

و چنین شکافی میان افراد، جماعت‌ها، امت‌ها و نسل‌ها نیز رخ می‌دهد، همانگونه که میان بشر و کیهانِ پیرامونشان روی می‌دهد. و در نتیجه، نیروها و ذخایر کیهان به جای آنکه ابزار آبادانی و اسباب سعادت برای بنی‌بشر باشند، به ابزارهای ویرانگری و اسباب شوربختی بدل می‌گردند.

بنابراین، هدفِ آشکار از برپاییِ شریعت الله در زمین، صرفاً عمل برای آخرت نیست. دنیا و آخرت، هر دو، دو مرحله‌ی مکمل یکدیگرند، و شریعت الله همان است که میان این دو مرحله در زندگیِ این انسان، هماهنگی برقرار می‌کند و تمامِ زندگی را با ناموسِ عامِ الهی سازگار می‌سازد.

و این هماهنگی با ناموس کیهانی، سعادت مردمان را به آخرت موکول نمی‌کند، بلکه آن را در همین مرحله‌ی نخست نیز واقعی و متحقق می‌سازد؛ سپس در سرای آخرت، به تمامیت و کمال خویش می‌رسد.

این، بنیانِ «تصور اسلامی» از کلِ هستی، و از وجودِ انسان در سایه‌ی آن هستیِ فراگیر است؛ و این، تصوری است که ماهیتِ آن با هر تصورِ دیگری که بشریت شناخته است، تفاوتی بنیادین دارد. و از این رو، تعهداتی بر آن استوار می‌گردد که بر هیچ تصورِ دیگری در میانِ تمام نظام‌ها و نظریه‌ها، استوار نمی‌گردد.

همانا پایبندی به شریعت الله -در چارچوب این تصور- اقتضای آن پیوندِ تام میانِ حیاتِ بشر و حیاتِ کیهان، و [همچنین پیوند] میانِ ناموسی است که بر فطرت بشر و بر این کیهان حاکم است. سپس، [این پایبندی] لازمه‌ی ضرورتِ انطباق میان این ناموسِ عام و آن شریعتی است که زندگی بنی‌انسان را نظام می‌بخشد؛ و با التزام به آن است که بندگیِ بشر تنها برای الله تحقق می‌یابد، همان‌گونه که بندگیِ این کیهان برای اللهِ یکتا حقیقتی است که هیچ انسانی آن را برای خویش ادعا نمی‌کند.

و گفتگویی که میان ابراهیم -علیه السلام-، پدرِ این امت، و «نمرودِ» گردنکش که مدعی حق حاکمیت بر بندگان در زمین بود، درگرفت، به همین ضرورتِ انطباق و هماهنگی اشاره دارد. آن [نمرود] که با وجود این ادعا، نتوانست مدعی حق حاکمیت بر افلاک و اجرام آسمانی در کیهان شود، و در برابر ابراهیم -علیه السلام- مبهوت گشت؛ آنگاه که ابراهیم به او گفت: «همانا آن کس که حاکمیتِ بر کیهان را در اختیار دارد، تنها اوست که سزاوار است حاکمیت بر زندگی بشر را نیز در دست داشته باشد». و [نمرود] در برابر این برهان، پاسخی نیافت:

﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ ۖ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (البقرة: ۲۵۸) (آیا در کارِ آن کس که چون خدا به او پادشاهی بخشیده بود، با ابراهیم در باره پروردگارش به مجادله برخاست، نیندیشیده‌ای؟ آنگاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند». [نمرود] گفت: «من نیز زنده می‌کنم و می‌میرانم!». ابراهیم گفت: «همانا الله خورشید را از مشرق برمی‌آورد؛ تو آن را از مغرب برآور». پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند. و الله قوم ستمکار را هدایت نمی‌کند).

و راست فرمود خداوند بزرگ:
﴿أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ (آل عمران: ۸۳) (آیا جز دین الله را می‌جویند؟ حال آنکه هر که در آسمان‌ها و زمین است، خواه از روی میل و خواه از روی اکراه، در برابر او تسلیم شده است و همگی به سوی او بازگردانده می‌شوند).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *