ما همان عکس خانه در آبیم
برکه خالی شود زمینگیریم
مثل پاییز در زمستانیم
مرده هستیم و باز می میریم
…
دوخت زیباییت لب ما را
با دو چشمانمان خبر دادیم
مثل شمع مزار خود بودیم
پشت هر گریه خنده سر دادیم
…
من که از دست دیده و دل خود
هیچ وقتی نکرده ام فریاد
فکر اسرار را عیان کردن
خاطر ما به خود نخواهد داد
…
در همین فصل زندگی شیرین
تو بگو کوه بیستون باشد
ما به امید وصل می مانیم
تو بگو آخر جنون باشد
…
تو که باشی بهار خواهد بود
مثل سروی که در زمستانیم
هم به سیمای شخص می نگریم
هم تماشاکنان بستانیم