بسم الله الرحمن الرحیم
حافظ را از قرآن وروح و آموزه های قرآن دور کردن بسیار دشوارتر است از آن که نشان دهیم او کسیست که خلقش به قرآن نزدیک است، بی شک درباره ی حافظی که در مکان وزمان خاصی زیسته نمی توان سخن گفت وبه حکم رد پژوهش علمی ادعایی در این باب ندارم اما اشعار حافظ همانطور که مولانا درباره ی کتاب خودش می گوید باعث هدایت بسیاری و همچنین گمراهی بسیاری است. تصور آن که حافظ یک مدافع لاابالی گری است به هر وجهی شاید تصوری دیرینه نباشد و حتی شایسته ی اینکه مطلبی علیه آن گفته یا نوشته شود چه آن کس که بخواهد در حافظ سیل معارف ژرفی را می یابد که ریشه در پیشینیان او دارد و آن کس که نمی خواهد زحمت دیدن امواج اندیشه و ادب اسلامی عرفانی پیش از حافظ را ببیند، تا با شراب و می مشابه باده ی این جهانی برخورد می کند لبخند به لبش می نشیند و گویا به کشف بزرگی دست یافته است. پس این نوشته تنها می تواند نوری باشد بر دل اهل دل ، اهل دلی که معنایی بسیار والاتر از یک رند لاابالی دارد.
- ممکن است گفته شود که حافظ از قرآن بهره برده نه آن که درونیات قرآن در او باشد. این در حالی است که باطن قرآن مورد بحث بسیاری است که خود این مقدمه را از میان می برد چه اگر کسی به ظاهر، قرآن را به این چنین ظرافتی استفاده کند چطور می تواند با روحیات قرآن ودرونیات کتاب هم آوا نباشد؟ برای مثال گذشتن از دنیا و هوا وهوس در ظرافت واژگان قرآنی وقتی در مولانا اتفاق بیفتد انگشت به دهان می مانیم که مولانا چه عارف بزرگی بود و وقتی که حافظ می گوید: نوشته اند بر ایوان جنه الماوي / که هر که عشوه ی دنیی خرید وای به وی ….از این ابیات این چنینی به راحتی می گذریم و حتی نمی پرسیم که آیا واقعا حافظ می دانست جنه الماوی چیست و کجاست و راز رسیدن به آن را می دانست ؟ همانطور که در ابیات بی شماری درباره ی این گذر سخن می گوید.
- حافظ انسان مجنون پریشان عقلی نبود که ساعتی عارف باشد ساعتی مدافع لا ابالی گری یا یک لا ابالی چه اگر این نظر را بپذیریم به چیزی جز این نخواهیم رسید چرا که بسیاری از ابیات حافظ را نمی توان در جهت عرفان ژرف اسلامی ندانست و بسیاری از غزل ها به تمامی نه تنها دارای این روح هستند بلکه اسرار قرآن را نیز تا اندازه ای در خود نهفته دارند برای مثال در غزل هایی با مطلع :
حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم / خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
یا
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
یا
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی / خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
یا
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است/ بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
یا
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
و….
این در حالی است که آن هایی که نمادهای رندی زمینی و لا ابالی گری را در حافظ می بینند معتقدند که ویژگی های شراب زمینی به وضوح در حافظ برای کارکرد همان مستی و خوشی استفاده شده و چگونه این هماهنگی در بطن دینی ممکن است؟ من هیچ وقت پاسخ این سوال را نتوانستم بیابم که چگونه می توان این دو حافظ را با هم سازگار کرد؟ آیا راه حل تفسیر دوباره ی کلمات شراب و می و…نیست که آن ها زمینی می دانند چون آن چه ما عرفان می شماریم را نمی توان در حافظ نادیده گرفت ولی آن چه آن ها می بینند پیش از این به همان صورت تقریبا در متون عرفانی استفاده شده است وشاید بزرگی حافظ مانع از این باشد که این چنین چیزهایی دیده شود.
- در گروه قلندران که به رندان حافظ شباهت دارند نیز کارهای خارق العاده ای می بینیم که در جهت آموزه های دینی است و نه در نفی آن یعنی آن ها عامدانه بر خلاف مردم رفتار می کردند تا مبارزه ای علیه فساد دینی صورت گرفته باشد چگونه است که تا حافظ این موضوع قابل پذیرش است اما در حافظ آن را نمی پذیرند؟
- برخی از غزل های حافظ را که آن دسته از آن استفاده ی لا ابالی گرانه می کنند را خود حافظ در برخی ابیات رد می کند که شاید آن ها از این کلمات و ابیات زود گذر کنند وحتی واژه ای را نبینند برای مثال در غزل :
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی
ممکن است گفته شود که چون ماه رمضان است پس حتما در برابر آن شراب همین دنیایی را حافظ می خواهد که این گونه سخن می گوید ولی حتی یک نفر نمی خواهد بپرسد آیا می عشق را می توان در جام ریخت و خورد؟ می عشق چیست ؟ آیا این همان می عشقی نیست که حافظ در جای دیگر می گوید
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
چرا هماهنگی واژگان در حافظ و تفسیر حافظ به حافظ نیز در این بیان لاابلالی گرانه رخت بر می بندد ، اگر زحمت متون کهن را نمی دهیم لااقل زحمت ارتباط واژگان در خود دیوان را به خودمان بدهیم شاید اسراری گشوده گردد.
- حافظ به وضوح در اشعار خود از نشانه های این زمینی برای خدا و یار آن جهانی خود استفاده می کند پس چرا در غزل های دیگری که در قوه ی تفکر آن ها نمی گنجد که آن جهانی باشد این کار را نکند؟ برای مثال در غزل با مطلع در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد که در گفتگوی با خداست می گوید
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه ی آن زلف خم اندر خم زد
پس به جای آن که تا واژگانی چون زلف و رخ و خال و …را دیدیم لبخند به دهانمان بیاید و یاد معشوقه ی زمینی خویش بیفتیم بهتر نیست که کمی در این واژگان در زمینه عرفانی خودشان تامل کنیم واین ظلم را به حافظ روا ندانیم
- ندیدن فرقه های متفاوت اندیشه در زمانه ی حافظ وپیش از آن باعث می شود که بسیاری از ابیات حافظ فهمیده نشود و تفسیر آن دچار نقص باشد برای مثال ندیدن قائلان رویت باعث می شود ما نتوانیم دیدن خدا را که مد نظر حافظ در ابیات گوناگونی بوده است را به ذهن آوریم مثل :
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
..
و ابیات دیگری که درباره ی نظر و ترکیبات آن است ….آیا حافظی که این گونه ظرافت های تفکر دینی و آموزه های قرآن را به ما معرفی می کند با روح و خلق قرآن ناآشناست و درگیر آن نیست؟ حرف عجیبی است
- ابیات حافظ درباره ی تقوا ، خویشتن داری و قرآن ابیاتی بسیار کلی است و تمامی خواست او را دربر می گیرد و به همین خاطر نمی تواند با تفسیر لاابالی گرانه برخی ابیات او آن ها را جمع کرد چه مثلا هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم یعنی استعیذ بالله آن شاهد بازی و میگساری را هم از دولت قرآن کردم یا چو حافظ گنج او در سینه دارم فقط منظورش یک سری لفظ است که خود قرآن می گوید بلا تشبیه به حافظ که افرادی کتاب را چون الاغ بار خود کردند؟ حافظ خبر دارد که منظورش از قرآن چیست این ما هستیم که خبر نداریم
پیشنهاد من است که به جای آن که رهرو اهل نفس باشیم که تا غزلی را دیدند و یا بیتی را نگاه کردند بی آن که در آن تامل کنند لبخندزنان یاد سفره های میگساران می افتند کمی اندیشه کنیم وبپرسیم آیا واقعا کاربرد این کلمه در متن عرفانی بی معنی است ؟
و آن گاه عارفان بزرگ تاریخ را ببینیم که چگونه از مستی سخن می گویند و چگونه از خال ورخ حرف می زنند شاید ما نیز بتوانیم لحظه ای هم سفره ی اهل دلی باشیم