بعد از عشق – سارا تیزدیل

هیچ سحری در کار نیست ما همدیگر را ملاقات می کنیم آن چنان که دیگران نه تو برای من معجزه ای می کنی نه من برای تو   تو باد بودی و من دریا هیچ شکوهی در کار نیست بی علاقه رشد کردم چون یک برکه کنار ساحل   اگرچه …

امیلی دیکنسون/ مرگ نبود…

مرگ نبود، چرا که من ایستاده بودم و مرده ها همه، می آرمند شب نبود، چرا که زنگ ها همه زبان هایشان را برای خاطر عصر بیرون کشیده بودند   یخبندان نبود ، چرا که بر پوستم خزیدن باد گرم را احساس می کردم آتش نبود، چرا که مرمرین پایم …