نخستین دیدار/ شعری از آرسنی تارکوفسکی
نخستین دیدار هر لحظه که با هم بودیم یک جشن بود چونان جشن عید تعمید تنها دوگانه ما در تمامی دنیا. بی باک تر ، سبک بال تر از پرواز پرنده ای بودی بی پروا ، سرسام وار دو پله را در یک آن به پایین دویدی …
نخستین دیدار هر لحظه که با هم بودیم یک جشن بود چونان جشن عید تعمید تنها دوگانه ما در تمامی دنیا. بی باک تر ، سبک بال تر از پرواز پرنده ای بودی بی پروا ، سرسام وار دو پله را در یک آن به پایین دویدی …
مرد نابینایی قطاری سرد را می راند از بریانسک به سمت خانه با سرنوشت خویش سفر می کرد سرنوشت نجواکنان با او سخن گفت آن چنان که تمام قطار می توانست بشنود: چرا از کوری و جنگ رنج می بری؟ سرنوشت گفت : کم سویی و نابینایی خوب است تو …