بعد از عشق – سارا تیزدیل
هیچ سحری در کار نیست ما همدیگر را ملاقات می کنیم آن چنان که دیگران نه تو برای من معجزه ای می کنی نه من برای تو تو باد بودی و من دریا هیچ شکوهی در کار نیست بی علاقه رشد کردم چون یک برکه کنار ساحل اگرچه …
هیچ سحری در کار نیست ما همدیگر را ملاقات می کنیم آن چنان که دیگران نه تو برای من معجزه ای می کنی نه من برای تو تو باد بودی و من دریا هیچ شکوهی در کار نیست بی علاقه رشد کردم چون یک برکه کنار ساحل اگرچه …
مرد نابینایی قطاری سرد را می راند از بریانسک به سمت خانه با سرنوشت خویش سفر می کرد سرنوشت نجواکنان با او سخن گفت آن چنان که تمام قطار می توانست بشنود: چرا از کوری و جنگ رنج می بری؟ سرنوشت گفت : کم سویی و نابینایی خوب است تو …