«چهارپاره هفتم»
…
دارم به دنبال تو می گردم
دارم به دنبال خودم یعنی
بی رنگ شد وقتی تو را دیدم
این هستی بی شکل بی معنی
…
توفان به جان باغ می افتاد
چه باک از باغی که بی بر بود
مرگی که در خانه کمین می کرد
با زندگی بی تو برابر بود
…
نه آسمان می خواست بر دوری
مهر جدایی بشکند روزی
نه بر زمین باری گران آمد
هجران بی پایان امروزی
…
من هم اگر دوری به دستم بود
می کشتمش ای دوست من هم نیز
حالا ولی مانند تو این چرخ
هر فصل هر سالش همه پاییز
***
جایی شنیدم پای می کوبید
می خواند در ویرانه ای درویش
هم بزم این ویرانه مستم کردم
هم سور بر گورتهی از خویش
…
هم صد هزاران از غمش فریاد
او بود من را دست شادی داد
هم در رهایی بود رنج من
مثل شکست شاخه ای در باد
…
اسدالله مظفری