ترجمه کتابِ نشانه های راه (سید قطب، ماهیت روش قرآنی)

ترجمه کتابِ نشانه های راه (سید قطب، ماهیت روش قرآنی)

نشانه های راه

سيد قطب

ماهیت روش قرآنی

قرآن مکی سیزده سال تمام بر رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) نازل می‌شد و در این مدت درباره یک مسئله سخن می‌گفت، یک مسئله واحد که تغییر نمی‌کرد، اما شیوه ارائه‌اش به‌گونه‌ای بود که گویی هر بار برای اولین بار مطرح می‌شود. این روش قرآنی در هر ارائه، آن را تازه و نو می‌کرد.

قرآن به مسئله‌ای اساسی، بزرگ و بنیادین در این دین جدید می‌پرداخت: مسئله الوهیت و عبودیت و رابطه میان این دو. این حقیقت را خطاب به «انسان» بیان می‌کرد… انسان به‌ماهو انسان. در این زمینه، انسان عربی در آن زمان با انسان عربی در هر زمان برابر است، همان‌گونه که انسان عربی با هر انسان دیگر در آن زمان و هر زمان دیگر برابر است!

این مسئله انسان و وجود او در این جهان و سرنوشتش است؛ مسئله رابطه‌اش با این جهان و موجودات زنده آن، و رابطه‌اش با خالق این جهان و خالق این موجودات. این مسئله‌ای است که تغییر نمی‌کند، زیرا مسئله وجود و انسان است.

قرآن مکی برای انسان راز وجودش و وجود این جهان پیرامونش را تفسیر می‌کرد. به او می‌گفت: او کیست؟ از کجا آمده؟ چرا آمده؟ و در پایان به کجا خواهد رفت؟ چه کسی او را از نیستی و ناشناخته آورده؟ چه کسی او را می‌برد و سرنوشتش در آنجا چیست؟ به او می‌گفت: این وجودی که او احساسش می‌کند و می‌بیند چیست؟ وجودی که احساس می‌کند پشت آن غیبی است که آن را پیش‌بینی می‌کند اما نمی‌بیند؟ چه کسی این وجود پر از اسرار را آفریده؟ چه کسی آن را اداره می‌کند؟ چه کسی آن را تغییر می‌دهد؟ چه کسی آن را نو می‌کند و به‌گونه‌ای که او می‌بیند تغییر می‌دهد؟ و به او می‌گفت: چگونه با خالق این جهان و با خود جهان برخورد کند؟ و چگونه بندگان با یکدیگر تعامل کنند؟

این مسئله بزرگ بود که وجود انسان بر آن استوار است و تا پایان زمان‌ها، مسئله بزرگ وجود او خواهد ماند.

سیزده سال تمام صرف تثبیت این مسئله بزرگ شد، مسئله‌ای که در زندگی انسان چیزی جز اقتضائات و شاخه‌های برآمده از آن نیست.

قرآن مکی از این مسئله اساسی به چیزی از شاخه‌های مرتبط با نظام زندگی فراتر نرفت تا زمانی که خداوند دانست این مسئله به اندازه کافی تبیین شده و در دل‌های گروه برگزیده‌ای از انسان‌ها، که خداوند مقدر کرده بود این دین بر آن‌ها استوار شود و آن‌ها نظام عملی‌ای را که این دین در آن تجلی می‌یابد برپا کنند، به‌طور استوار و محکم استقرار یافته است.

دعوت‌کنندگان به دین خدا و برپایی نظامی که این دین در واقعیت زندگی در آن تجلی می‌یابد، شایسته است که در برابر این پدیده بزرگ، یعنی پرداختن قرآن مکی طی سیزده سال به تثبیت این عقیده و توقف در آن بدون گذر به جزئیات نظام و تشریعاتی که جامعه مسلمانی که آن را پذیرفته اداره می‌کند، بسیار تأمل کنند.

حکمت الهی چنین اقتضا کرد که مسئله عقیده، مسئله‌ای باشد که دعوت از روز نخست رسالت به آن بپردازد و رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) اولین گام‌های دعوتش را با دعوت مردم به شهادت به «لا إله إلا الله» آغاز کند و در دعوتش پیش رود تا مردم را با پروردگار حقیقی‌شان آشنا کند و آن‌ها را جز او را عبادت نکنند.

این، در ظاهر و در نگاه عقل بشری محدود، آسان‌ترین راه به دل‌های عرب نبود! آن‌ها از زبانشان معنای «إله» و «لا إله إلا الله» را می‌دانستند. می‌دانستند که الوهیت به معنای حاکمیت برتر است و توحید الوهیت و اختصاص آن به خداوند سبحان یعنی سلب سلطانی که کاهنان، شیوخ قبایل، امراء و حاکمان اعمال می‌کردند و بازگرداندن همه آن به خدا… سلطان بر وجدان‌ها، سلطان بر شعائر، سلطان بر واقعیت‌های زندگی، سلطان بر اموال، سلطان بر قضاوت، و سلطان بر ارواح و بدن‌ها. آن‌ها می‌دانستند که «لا إله إلا الله» انقلابی است علیه سلطان زمینی‌ای که اولین ویژگی الوهیت را غصب کرده، انقلابی علیه اوضاعی که بر پایه این غصب استوار است، و خروجی بر سلطه هایی که با شریعتی از خودشان که خدا به آن اذن نداده، حکم می‌رانند. عرب‌ها که زبانشان را خوب می‌دانستند و معنای حقیقی دعوت «لا إله إلا الله» را درک می‌کردند، نمی‌توانستند ندانند که این دعوت برای اوضاع، ریاست‌ها و سلطانشان چه معنایی دارد. از این رو، این دعوت را با آن استقبال خشن دریافت کردند و با آن جنگی کردند که خاص و عام آن را می‌شناسند.

چرا این نقطه آغاز دعوت بود؟ چرا حکمت الهی اقتضا کرد که با این همه سختی آغاز شود؟


رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) با این دین مبعوث شد، در حالی که ثروتمندترین و حاصلخیزترین سرزمین‌های عرب در دست عرب‌ها نبود، بلکه در دست غیر آن‌ها بود! سرزمین شام در شمال زیر سلطه رومیان بود و امرای عرب به نیابت از رومیان بر آن حکومت می‌کردند. یمن در جنوب زیر سلطه پارسیان بود و امرای عرب به نیابت از پارسیان بر آن حکم می‌راندند. تنها حجاز، تهامه، نجد و صحراهای خشک اطراف آن با واحه‌های پراکنده در دست عرب‌ها بود!

شاید گفته شود که محمد (صلی الله علیه وسلم)، آن صادق امینی که اشراف قریش پیش از رسالتش در ماجرای قرار دادن حجرالاسود به داوری او رضایت داده بودند و از نظر نسب در بالاترین جایگاه قریش بود، می‌توانست قومیت عربی را برانگیزد، قبایل عرب را که کینه‌ها و نزاع‌ها آن‌ها را از هم پاشیده بود متحد کند، و آن‌ها را به سوی هدفی قومی برای بازپس‌گیری سرزمینشان از امپراتوری‌های استعمارگر رومی در شمال و پارسی در جنوب هدایت کند و پرچم عربی و عروبت را برافرازد و وحدت قومی در سراسر جزیره ایجاد کند.

شاید گفته شود که اگر رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) این دعوت را برمی‌انگیخت، همه عرب‌ها به او پاسخ می‌دادند، به‌جای آنکه سیزده سال در مسیری مخالف با هوس‌های صاحبان سلطان در جزیره سختی بکشد!

شاید گفته شود که محمد (صلی الله علیه وسلم) پس از آنکه عرب‌ها به او پاسخ می‌دادند و رهبری و سیادت را به او می‌سپردند و سلطان و مجد در دستش جمع می‌شد، می‌توانست از این همه برای تثبیت عقیده توحیدی که برای آن مبعوث شده بود استفاده کند و مردم را پس از عبادت سلطان بشری‌اش، به عبادت سلطان پروردگارشان وادارد!

سبحانه که علّام و حکیم است، رسولش را به این مسیر هدایت نکرد! بلکه او را هدایت کرد که «لا إله إلا الله» را فریاد زند و او و گروه اندکی که به او پاسخ دادند، همه این سختی را تحمل کنند!

چرا؟ خداوند سبحان نمی‌خواست رسولش و مؤمنان همراه او را به مشقت اندازد. او می‌دانست که این راه نیست. راه این نیست که زمین را از دست طاغوت رومی یا پارسی به دست طاغوت عربی آزاد کنیم. طاغوت، همه طاغوت است! زمین از آن خداست و باید برای خدا آزاد شود و جز با برافراشتن پرچم «لا إله إلا الله» آزاد نمی‌شود. راه این نیست که مردم را از طاغوت رومی یا پارسی به طاغوت عربی آزاد کنیم. طاغوت، همه طاغوت است! مردم بندگان خدا و تنها خدا هستند و جز با برافراشتن پرچم «لا إله إلا الله» بندگان خدا نمی‌شوند؛ «لا إله إلا الله» آن‌گونه که عرب زبان‌آشنا آن را درک می‌کند: هیچ حاکمیتی جز برای خدا، هیچ شریعتی جز از خدا، هیچ سلطانی برای احدی بر احدی، زیرا همه سلطان از آن خداست و «ملیت»ی که اسلام برای مردم می‌خواهد، ملیت عقیده است که در آن عرب، رومی، پارسی و همه نژادها و رنگ‌ها زیر پرچم خدا برابرند.

این است راه.

رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) با این دین مبعوث شد، در حالی که جامعه عربی از نظر توزیع ثروت و عدالت در بدترین وضعیت بود. اقلیتی اندک مال و تجارت را در دست داشتند و با ربا تجارت و مالشان را چند برابر می‌کردند، در حالی که اکثریتی عظیم جز فقر و گرسنگی نداشتند. کسانی که ثروت داشتند، شرف و جایگاه را نیز داشتند و توده‌های عظیم از مال و مجد بی‌بهره بودند!

شاید گفته شود که محمد (صلی الله علیه وسلم) می‌توانست پرچم اجتماعی برافرازد، علیه طبقه اشراف قیام کند و دعوتی برای اصلاح اوضاع و بازگرداندن اموال ثروتمندان به فقرا برانگیزد!

شاید گفته شود که اگر رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) این دعوت را برمی‌انگیخت، جامعه عربی به دو صف تقسیم می‌شد: اکثریت غالب با دعوت جدید علیه ستم مال و شرف و جاه، و اقلیتی اندک با این میراث‌ها، به‌جای آنکه کل جامعه در برابر «لا إله إلا الله» که در آن زمان جز برجستگان به افقش نرسیده بودند، یکپارچه بایستد!

شاید گفته شود که محمد (صلی الله علیه وسلم) پس از آنکه اکثریت به او پاسخ می‌دادند و رهبری را به او می‌سپردند و او با آن‌ها اقلیت را مغلوب می‌کرد، می‌توانست از جایگاه و سلطانش برای تثبیت عقیده توحیدی که برای آن مبعوث شده بود استفاده کند و مردم را پس از عبادت سلطان بشری‌اش، به عبادت سلطان پروردگارشان وادارد!

اما خداوند سبحان، که علّام و حکیم است، او را به این مسیر هدایت نکرد.

خداوند می‌دانست که این راه نیست. می‌دانست که عدالت اجتماعی باید از تصوری اعتقادی جامع سرچشمه گیرد که همه امور را به خدا بازمی‌گرداند و با رضایت و طیب خاطر آنچه را خدا از عدالت توزیع و همبستگی همگان مقرر کرده می‌پذیرد و در قلب گیرنده و گرفته‌شده یکسان مستقر می‌شود که نظامی را اجرا می‌کنند که خدا شرع کرده و برای اطاعت از آن در دنیا و آخرت خیر و نیکی می‌جویند. پس دل‌ها از طمع پر نمی‌شود، دل‌ها از کینه پر نمی‌شود، و امور با شمشیر و چوب و ارعاب و وحشت پیش نمی‌رود! دل‌ها فاسد نمی‌شود و ارواح خفه نمی‌شوند، چنان‌که در اوضاعی که بر غیر «لا إله إلا الله» استوار است رخ می‌دهد.


رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) مبعوث شد و سطح اخلاقی در جزیره عربی در برخی جنبه‌ها در پایین‌ترین درجه بود، هرچند جامعه فضایل خام بادیه‌نشینی را نیز داشت.

ستم در جامعه شایع بود، چنان‌که شعر زهیر بن ابی‌سلمى بیان می‌کند:
«کسی که با سلاحش از حوض خود دفاع نکند، ویران می‌شود، و کسی که به مردم ستم نکند، مورد ستم قرار می‌گیرد.»
و سخن رایج در جاهلیت: «برادرت را، چه ظالم باشد چه مظلوم، یاری کن».

شراب و قمار از سنت‌های رایج و مایه‌های فخر جامعه بود! شعر جاهلی، مانند آنچه طرَفه بن عبد می‌سراید، این خصلت را نشان می‌دهد.

فحشا در اشکال مختلف از ویژگی‌های این جامعه بود، مانند هر جامعه جاهلی قدیم یا جدید. چنان‌که عایشه (رضی الله عنها) روایت کرده:
«نكاح در جاهليت به چهار شكل بود: يكی از آن‌ها نكاح امروزی مردم است… مرد به سوی مرد ديگری برای خواستگاری دختر يا ولى او می‌رود، مهريه‌ای می‌دهد و سپس با او ازدواج می‌كند. نكاح ديگر آن بود كه مرد به همسرش، پس از پاك شدن از عادت ماهانه، می‌گفت: به سوی فلانی برو و از او فرزند بخواه. شوهر از همسرش كناره می‌گرفت و با او نزديكی نمی‌كرد تا بارداری او از آن مردی كه برای فرزند خواستن به سوی او رفته بود، آشكار شود. وقتی بارداری معلوم می‌شد، شوهر اگر می‌خواست با او نزديكی می‌كرد. اين كار را به خاطر طلب فرزند نجيب انجام می‌دادند! اين نكاح، نكاح استبضاع بود. نكاح ديگر آن بود كه گروهی كمتر از ده نفر بر زنی وارد می‌شدند و همه با او نزديكی می‌كردند. اگر باردار می‌شد و زايمان می‌كرد، پس از چند شب از زايمان، آن‌ها را فرا می‌خواند و هيچ‌كس نمی‌توانست سر باز زند تا نزد او جمع شوند. او به آن‌ها می‌گفت: آنچه ميان ما بود می‌دانيد، اكنون زاييده‌ام، او پسرت است، ای فلانی! و هر كس را كه می‌خواست نام می‌برد و فرزندش به او ملحق می‌شد و آن مرد نمی‌توانست امتناع كند. نكاح چهارم آن بود كه گروه زيادی بر زنی وارد می‌شدند و او از هيچ‌كس كه به سوی او می‌آمد امتناع نمی‌كرد… بر درهایشان پرچم‌هایی بود كه نشانه‌ای بود. هر كس آن‌ها را می‌خواست، بر آن‌ها وارد می‌شد. اگر يكی از آن‌ها باردار می‌شد و زايمان می‌كرد، برای او جمع می‌شدند و قائفه را فرا می‌خواندند، سپس فرزندش را به كسی كه می‌پنداشتند ملحق می‌كردند و او فرزندش خوانده می‌شد و نمی‌توانست امتناع كند.» (روایت از بخاری در کتاب النکاح)

شاید گفته شود که محمد (صلی الله علیه وسلم) می‌توانست دعوتی اصلاحی اعلام کند که به اصلاح اخلاق، پاکسازی جامعه و تزکیه نفوس بپردازد.

شاید گفته شود که او، مانند هر مصلح اخلاقی در هر محیطی، می‌توانست در آن زمان نفوس پاکی را بیابد که این پلیدی‌ها آن‌ها را آزار می‌داد و با شوق و غیرت به دعوت اصلاح و پاکسازی پاسخ می‌دادند.

شاید کسی بگوید که اگر رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) چنین می‌کرد، در آغاز گروهی صالح به او پاسخ می‌دادند، اخلاقشان پاک می‌شد و ارواحشان تزکیه می‌یافت و به پذیرش عقیده و حمل آن نزدیک‌تر می‌شدند، به‌جای آنکه دعوت «لا إله إلا الله» از همان آغاز راه، مخالفت شدیدی برانگیزد.

سبحانه، می‌دانست که این راه نیست! می‌دانست که اخلاق جز بر پایه عقیده‌ای که موازین را می‌نهد، ارزش‌ها را تعیین می‌کند، حاکمیتی که این موازین و ارزش‌ها به آن استناد می‌کنند و جزایی که این حاکمیت برای پایبندان و نافرمانان تعیین می‌کند، استوار نمی‌شود. پیش از تثبیت این عقیده و تعیین این حاکمیت، همه ارزش‌ها و اخلاقی که بر آن‌ها استوار است، متزلزل می‌مانند، بدون ضابط، بدون سلطان و بدون جزا!

وقتی عقیده پس از جهد سخت تثبیت شد و حاکمیتی که این عقیده به آن تکیه دارد تعیین گردید، وقتی مردم پروردگارشان را شناختند و تنها او را عبادت کردند، وقتی از حکومت بندگان و حکومت شهوات آزاد شدند، وقتی «لا إله إلا الله» در دل‌ها تثبیت شد، خداوند با آن و اهل آن همه آنچه پیشنهاددهندگان پیشنهاد می‌کردند را محقق کرد. زمین از رومیان و پارسیان پاک شد، نه برای آنکه حاکمیت عرب‌ها در آن تثبیت شود، بلکه برای آنکه حاکمیت خدا در آن برقرار گردد. زمین از حاکمیت طاغوت، چه رومی، چه پارسی و چه عربی، به یکسان پاک شد.

جامعه از ستم اجتماعی به‌طور کامل پاک شد. نظام اسلامی برپا شد که با عدالت خدا قضاوت می‌کند، با میزان خدا می‌سنجد و پرچم عدالت اجتماعی را به نام خدا و تنها خدا برمی‌افرازد و آن را پرچم «اسلام» می‌نامد، بدون آنکه نامی دیگر به آن بیفزاید، و بر آن می‌نویسد: «لا إله إلا الله»!

نفوس و اخلاق پاک شدند، دل‌ها و ارواح تزکیه یافتند، بدون آنکه حتی به حدود و تعزیراتی که خدا شرع کرده نیاز باشد، جز در موارد نادر، زیرا نظارت در ضمیرها برقرار شد و طمع به رضایت خدا و ثواب او و ترس از خشم و عقاب او جای نظارت و مجازات را گرفت.

بشریت در نظام، اخلاق و کل زندگی‌اش به قله‌ای رفیع صعود کرد که پیش از آن هرگز به آن نرسیده بود و پس از آن جز در سایه اسلام به آن نرسید.

این همه محقق شد، زیرا کسانی که این دین را به‌صورت دولت، نظام، شرایع و احکام برپا کردند، پیش از آن این دین را در ضمیرها و زندگی‌شان به‌صورت عقیده، خلق، عبادت و سلوک برپا کرده بودند. آن‌ها برای برپایی این دین وعده‌ای واحد دریافت کرده بودند، وعده‌ای که در آن غلب و سلطان یا حتی پیروزی این دین به دستشان نبود، وعده‌ای که به چیزی در این زمین وابسته نبود، وعده‌ای که تنها بهشت بود. این همه بود که برای جهاد طاقت‌فرسا، امتحان سخت و پیشبرد دعوت و رویارویی با جاهلیت با امری که صاحبان سلطان در هر زمان و مکان از آن کراهت دارند، یعنی «لا إله إلا الله»، وعده داده شده بودند!

وقتی خداوند آن‌ها را آزمود و صبر کردند، وقتی نفوسشان از حظ نفوسشان خالی شد، وقتی خداوند دانست که آن‌ها هیچ جزایی در این زمین، هرچه باشد، حتی پیروزی این دعوت به دستشان، انتظار ندارند، وقتی در نفوسشان افتخار به جد، قوم، وطن، زمین، عشیره یا خاندان نماند، وقتی خداوند همه این را از آن‌ها دانست، دانست که آن‌ها امانت‌دار این امانت بزرگ شده‌اند: امانت‌دار عقیده‌ای که خداوند سبحان در آن به‌تنهایی حاکمیت دارد، در قلب‌ها و ضمیرها، در سلوک و شعائر، در ارواح و اموال، در اوضاع و احوال. امانت‌دار حاکمیتی که در دستشان قرار داده شده تا آن را بر شریعت خدا اجرا کنند و بر عدالت خدا برپا دارند، بدون آنکه چیزی از این حاکمیت برای خود، عشیره، قوم یا نژادشان بخواهند. این سلطان تنها برای خدا، دینش و شریعتش است، زیرا می‌دانند که این حاکمیت از خداست و اوست که آن را به آن‌ها داده است.

هیچ‌یک از این روش مبارک در این سطح رفیع محقق نمی‌شد، مگر آنکه دعوت از همان آغاز شروع می‌شد، مگر آنکه دعوت تنها این پرچم را برمی‌افراشت: پرچم «لا إله إلا الله» و جز آن پرچمی دیگر برنمی‌افراشت، مگر آنکه دعوت این مسیر ناهموار و سخت را در ظاهر می‌پیمود، مسیری که در حقیقت مبارک و آسان بود.

این روش مبارک برای خدا خالص نمی‌شد اگر دعوت گام‌های نخستش را دعوتی قومی، اجتماعی یا اصلاحی آغاز می‌کرد یا شعاری جز شعار واحدش، «لا إله إلا الله»، برمی‌افراشت.


این شأن همه قرآن مکی است در تثبیت «لا إله إلا الله» در دل‌ها و عقل‌ها، و انتخاب این مسیر – با همه سختی ظاهری‌اش – و پرهیز از انتخاب راه‌های فرعی دیگر، و اصرار بر این مسیر.

اما شأن این قرآن در پرداختن به مسئله عقیده به‌تنهایی، بدون ورود به جزئیات نظامی که بر آن استوار است و شرایعی که معاملات را در آن تنظیم می‌کند، نیز از اموری است که شایسته است دعوت‌کنندگان به این دین با آگاهی در برابر آن توقف کنند.

طبیعت این دین است که چنین اقتضا کرده است. این دین کاملاً بر پایه الوهیت یگانه استوار است. همه نظام‌ها و تشریعاتش از این اصل بزرگ سرچشمه می‌گیرد. همان‌گونه که درخت عظیم و بلند، با سایه گسترده و شاخه‌های درهم‌تنیده، که در هوا سر به فلک کشیده، ناگزیر باید ریشه‌هایش را در اعماق خاک و در مساحتی وسیع، متناسب با عظمت و گستردگی‌اش در هوا، فرو برد، این دین نیز چنین است. نظام آن همه زندگی را در بر می‌گیرد، امور بشریت را، چه بزرگ و چه کوچک، عهده‌دار می‌شود، و زندگی انسان را تنظیم می‌کند – نه تنها در زندگی دنیا، بلکه در سرای آخرت نیز؛ نه تنها در عالم شهادت، بلکه در عالم غیب پنهان از آن نیز؛ نه تنها در معاملات مادی ظاهری، بلکه در اعماق ضمیر و دنیای اسرار و نیات نیز. این دین مؤسسه‌ای عظیم، شگرف و گسترده است و ناگزیر باید ریشه‌ها و اعماقی به این وسعت، عظمت، عمق و گسترش داشته باشد.

این یکی از اسرار این دین و طبیعت آن است که روش آن را در ساخت خود و در گستردگی‌اش تعیین می‌کند و ساخت عقیده و تثبیت آن، و شمول این عقیده و فراگیری همه زوایای نفس را ضرورتی از ضروریات نشأت صحیح و ضمانتی از ضمانت‌های استواری و هماهنگی میان ظاهر درخت در هوا و ریشه‌های آن در اعماق قرار می‌دهد.

هرگاه عقیده «لا إله إلا الله» در اعماق دور و ژرف خود مستقر شود، در همان لحظه نظام مبتنی بر آن نیز مستقر می‌شود. مشخص می‌شود که این تنها نظامی است که نفوس پذیرای عقیده، به آن رضایت می‌دهند. این نفوس از ابتدا به این نظام تسلیم شده‌اند، حتی پیش از آنکه جزئیات آن بر آن‌ها عرضه شود و پیش از آنکه تشریعات آن ارائه گردد. تسلیم از ابتدا مقتضای ایمان است. با چنین تسلیمی بود که نفوس بعدها نظام‌ها و تشریعات اسلام را با رضایت و پذیرش دریافت کردند، بدون آنکه به محض صدور چیزی از آن اعتراض کنند یا در اجرای آن به محض دریافتش تأخیر ورزند. بدین‌سان شراب، ربا، قمار و همه عادات جاهلی باطل شدند… با آیاتی از قرآن یا کلماتی از رسول (صلی الله علیه وسلم) باطل شدند، در حالی که دولت‌های زمینی با قوانین، تشریعات، نظام‌ها، اوضاع، نیروهای نظامی، حاکمیت‌ها، تبلیغات و رسانه‌هایشان در این امور تلاش می‌کنند، اما جز مهار ظاهر تخلفات به چیزی نمی‌رسند، در حالی که جامعه از منهیات و منکرات پر است!


جنبه دیگری از طبیعت این دین در این روش استوار تجلی می‌یابد. این دین روشی عملی، حرکتی و جدی است. برای حاکمیت بر زندگی در واقعیت آن آمده و با این واقعیت روبه‌رو می‌شود تا درباره آن حکم کند: یا آن را تأیید کند، یا اصلاحش کند، یا از بنیاد تغییرش دهد. از این رو، جز برای موارد واقعی در جامعه‌ای که از ابتدا حاکمیت خدا و تنها خدا را به رسمیت می‌شناسد، تشریع نمی‌کند.

این دین «نظریه‌ای» نیست که با «فرض‌ها» سر و کار داشته باشد! این یک «روش» است که با «واقعیت» سر و کار دارد! ابتدا باید جامعه مسلمانی پدید آید که به عقیده «لا إله إلا الله» اقرار کند، که حاکمیت جز برای خدا نیست، و هر حاکمیتی جز او را نپذیرد، و هر وضعیتی که بر این پایه استوار نباشد را نامشروع بداند.

وقتی این جامعه واقعاً پدید آید، حیاتی واقعی خواهد داشت که نیازمند نظام و تشریع است. تنها در این هنگام است که این دین آغاز به تثبیت نظام‌ها و وضع شرایع برای قومی می‌کند که از ابتدا به نظام‌ها و شرایع تسلیم‌اند و جز آن‌ها را به‌طور اصولی رد می‌کنند.

و باید برای مؤمنان به این عقیده، حاکمیتی بر خود و جامعه‌شان باشد که اجرای نظام و شرایع را در این جامعه تضمین کند تا نظام دارای هیبت و شریعت دارای جدیت باشد، افزون بر واقعی بودن زندگی این جامعه که نظام‌ها و شرایع را فوراً اقتضا می‌کند.

مسلمانان در مکه نه بر خودشان حاکمیتی داشتند و نه بر جامعه‌شان، و زندگی واقعی مستقلی نداشتند. از این رو، خداوند در این دوره برایشان نظام‌ها و شرایع نازل نکرد، بلکه عقیده‌ای و خلقی برآمده از این عقیده پس از استقرار آن در اعماق دور نازل کرد. اما هنگامی که در مدینه دولتی با حاکمیت یافتند، شرایع بر آن‌ها نازل شد و نظامی برایشان تثبیت گردید که نیازهای واقعی جامعه مسلمانی را پاسخ می‌گفت و دولت با اقتداراتش جدیت اجرای آن را تضمین کرد.

خداوند نخواست که در مکه نظام و شرایع را بر آن‌ها نازل کند تا آن‌ها را آماده نگه دارند تا به محض برپایی دولت در مدینه اجرا کنند! این طبیعت این دین نیست! این دین بسیار واقعی‌تر و جدی‌تر از این است! مشکلات را فرض نمی‌کند تا برایشان راه‌حل فرض کند. بلکه با واقعیت روبه‌رو می‌شود، وقتی واقعیت جامعه مسلمانی باشد که به شریعت خدا تسلیم است و شریعت غیر او را رد می‌کند، با حجم، شکل، شرایط و اوضاع خاصش، تا برای آن تشریع کند، متناسب با حجم، شکل، شرایط و اوضاعش.

کسانی که امروز از اسلام می‌خواهند نظریه‌ها، قالب‌های نظام، و تشریعات برای زندگی بسازد، در حالی که هیچ جامعه‌ای روی زمین عملاً حاکمیت شریعت خدا و تنها خدا را نپذیرفته و هر شریعت دیگری را رد نکرده و دارای اقتداری نیست که این را اعمال و اجرا کند، طبیعت این دین و چگونگی کارکرد آن در زندگی را، آن‌گونه که خدا می‌خواهد، درک نمی‌کنند.

آن‌ها می‌خواهند این دین طبیعت، روش و تاریخش را تغییر دهد تا شبیه نظریه‌ها و روش‌های بشری شود. می‌خواهند آن را شتابزده از مسیر و گام‌هایش خارج کنند تا خواسته‌های موقتی نفوسشان را که از شکست درونی در برابر نظام‌های بشری کوچک ناشی شده، برآورده سازد. می‌خواهند این دین خود را در قالب نظریه‌ها و فرض‌هایی شکل دهد که آینده‌ای ناموجود را مخاطب قرار می‌دهد. اما خدا می‌خواهد این دین چنان باشد که اراده کرده: عقیده‌ای که در قلب ریشه می‌دواند و بر ضمیر حاکمیت می‌یابد، عقیده‌ای که اقتضایش این است که مردم جز به خدا تسلیم نشوند و جز از او شرایع را نپذیرند. پس از آنکه مردمی با این عقیده پدید آیند و در جامعه‌شان حاکمیت واقعی یابند، تشریعات برای پاسخ به نیازهای واقعی‌شان و تنظیم زندگی واقعی‌شان آغاز می‌شود.

این آن چیزی است که خدا برای این دین می‌خواهد و جز آنچه خدا می‌خواهد نخواهد شد، هرچند خواسته‌های مردم هرچه باشد!

همچنین، دعوت‌کنندگان به اسلام باید درک کنند که وقتی مردم را به بازسازی این دین دعوت می‌کنند، ابتدا باید آن‌ها را به پذیرش عقیده دعوت کنند – حتی اگر خود را مسلمان بنامند و گواهی‌های تولدشان آن‌ها را مسلمان بخواند! باید به آن‌ها بیاموزند که اسلام، در درجه نخست، اقرار به عقیده «لا إله إلا الله» است – با معنای حقیقی‌اش، یعنی بازگرداندن حاکمیت به خدا در همه امورشان، طرد متجاوزان به حاکمیت خدا که این حق را برای خود ادعا می‌کنند، اقرار به این عقیده در ضمیرها و شعایرشان، و اقرار به آن در اوضاع و واقعیتشان.

این مسئله باید پایه دعوت مردم به اسلام باشد، همان‌گونه که در آغاز پایه دعوت به اسلام بود، دعوتی که قرآن مکی سیزده سال تمام آن را بر عهده داشت. اگر گروهی از مردم با این مفهوم اصیل به این دین وارد شوند، این گروه همان «جامعه مسلمانی» است که شایسته اجرای نظام اسلامی در زندگی اجتماعی‌اش است، زیرا میان خود و خودش تصمیم گرفته که همه زندگی‌اش بر این پایه استوار باشد و جز خدا در همه زندگی‌اش حاکم نباشد.

وقتی این جامعه واقعاً پدید آید، ارائه اصول نظام اسلامی به آن آغاز می‌شود و این جامعه خود شروع به وضع تشریعاتی می‌کند که زندگی واقعی‌اش اقتضا می‌کند، در چارچوب این اصول. این ترتیب صحیح گام‌های روش اسلامی، واقعی، عملی و جدی است.

شاید برخی از مخلصان شتابزده، که طبیعت این دین و روش ربانی استوار آن را، که بر حکمت علّام حکیم و آگاهی او از طبیعت بشر و نیازهایش استوار است، تأمل نمی‌کنند، چنین پندارند که ارائه اصول نظام اسلامی – یا حتی تشریعات اسلامی – به مردم، راه دعوت را برایشان آسان‌تر می‌کند و مردم را به این دین علاقه‌مند می‌سازد!

این توهمی است که از شتابزدگی ناشی می‌شود! توهمی مانند آنچه پیشنهاددهندگان پیشنهاد می‌کردند: اینکه دعوت رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) در آغاز زیر پرچم قومی، اجتماعی یا اخلاقی باشد تا راه آسان شود!

دل‌ها باید ابتدا برای خدا خالص شوند و عبودیت خود را تنها برای او اعلام کنند، با پذیرش شریعت او و تنها او، و رد هر شریعت دیگری، از نظر مبنا، پیش از آنکه با هر جزئیاتی از آن شریعت مخاطب شوند تا به آن رغبت کنند!

رغبت باید از اخلاص در عبودیت به خدا و رهایی از حاکمیت غیر او سرچشمه گیرد، نه از این که نظام عرضه‌شده در ذات خود از نظام‌های موجود در فلان و فلان مورد به‌طور مفصل بهتر است.

نظام خدا در ذات خود خیر است، زیرا از شریعت خداست. شریعت بندگان هرگز مانند شریعت خدا نخواهد بود. اما این پایه دعوت نیست. پایه دعوت این است که پذیرش شریعت خدا و تنها خدا، هرچه باشد، و رد هر شریعت دیگری، هرچه باشد، خود اسلام است و اسلام جز این معنایی ندارد. کسی که از ابتدا به اسلام رغبت نشان دهد، در این مسئله فیصله داده و دیگر نیازی به ترغیب با زیبایی‌های آن ندارد. این یکی از بدیهیات ایمان است.


سپس باید گفت که قرآن مکی چگونه در طول سیزده سال مسئله عقیده را در قالب «نظریه» یا «لاهوت» مطرح نکرد! و آن را در قالب جدل کلامی، مانند آنچه به نام «علم توحید» شناخته می‌شود، عرضه نکرد!

خیر! قرآن کریم فطرت «انسان» را مخاطب قرار می‌داد، با آنچه در وجود او و در وجود اطرافش از نشانه‌ها و الهامات بود. فطرت او را از زیر آوار نجات می‌داد، گیرنده‌های فطری را از آنچه بر آن‌ها نشسته و کارکردشان را مختل کرده بود آزاد می‌کرد، و منافذ فطرت را می‌گشود تا الهامات تأثیرگذار را دریافت کند و به آن‌ها پاسخ دهد.

به‌ویژه، قرآن با این عقیده وارد نبردی زنده و واقعی می‌گردید. با آوار مختل‌کننده فطرت در نفوس انسانی حاضر و واقعی نبرد می‌کرد. از این رو، قالب «نظریه» قالب مناسبی برای این واقعیت خاص نبود. بلکه قالب رویارویی زنده با موانع، سدها، حجاب‌ها و معوقات روانی و واقعی در نفوس حاضر و زنده بود. جدل ذهنی مبتنی بر منطق صوری، که علم توحید در اعصار متأخر بر آن پیش رفت، نیز قالب مناسبی نبود. قرآن با «واقعی» بشری کامل، با همه شرایط زنده‌اش، روبه‌رو بود و کل کینونت بشری را در بطن این واقعیت مخاطب قرار می‌داد. همچنین، «لاهوت» قالب مناسبی نبود. زیرا عقیده اسلامی، هرچند عقیده است، روشی عملی برای زندگی واقعی است و در گوشه تنگ پژوهش‌های لاهوتی نظری محصور نمی‌ماند!

قرآن، در حالی که عقیده را در ضمیرهای جماعت مسلمانی می‌ساخت، این جماعت را وارد نبردی عظیم با جاهلیت اطرافش و با رسوبات جاهلی در ضمیر، اخلاق و واقعیت خودش می‌کرد. از این شرایط بود که ساخت عقیده نه در قالب «نظریه»، نه در قالب «لاهوت»، و نه در قالب «جدل کلامی» پدیدار شد، بلکه در قالب تجمعی ارگانیک و حیاتی و ساختاری سازمان‌یافته برای زندگی، متجلی در خود جماعت مسلمانی. رشد این جماعت در تصور عقیدتی‌اش، در رفتار واقعی‌اش مطابق این تصور، و در تمرینش برای رویارویی با جاهلیت به‌عنوان سازمانی در حال نبرد با آن، خود دقیقاً نمایانگر رشد ساخت عقیدتی و ترجمه‌ای زنده از آن بود. این روش اسلام است که طبیعت آن را نیز نمایندگی می‌کند.

برای دعوت‌کنندگان به اسلام ضروری است که طبیعت این دین و روش حرکتی آن را به‌گونه‌ای که توضیح دادیم درک کنند. تا بدانند که مرحله ساخت عقیده، که در عهد مکی به این شکل طولانی شد، از مرحله تشکیل عملی حرکت اسلامی و ساخت واقعی جماعت مسلمانی منفصل نبود. این مرحله دریافت و مطالعه «نظریه» نبود! بلکه مرحله‌ای بود برای ساخت پایه‌ای عقیده، جماعت، حرکت و وجود واقعی به‌طور همزمان. هرگاه بخواهیم این ساخت را بار دیگر تکرار کنیم، باید چنین باشد.

مرحله ساخت عقیده باید طولانی باشد، گام‌های ساخت باید با تأنی، در عمق و با تثبیت پیش رود. نباید مرحله‌ای برای مطالعه نظری عقیده باشد، بلکه مرحله‌ای برای ترجمه این عقیده – از ابتدا تا انتها – در قالبی زنده، متجلی در ضمیرهایی که با این عقیده سازگار شده‌اند، در ساخت جمعی و تجمعی حرکتی، که رشدش از درون و بیرون بیانگر رشد خود عقیده است، و در حرکتی واقعی که با جاهلیت روبه‌رو می‌شود و در ضمیر و واقعیت با آن نبرد می‌کند، تا عقیده به‌صورت زنده متجلی شود و در بطن این نبرد رشد حیاتی یابد.

اشتباه است، به معیار اسلام، که عقیده در قالب «نظریه» مجرد برای مطالعه ذهنی و معرفتی فرهنگی تبلور یابد. این خطرناک نیز هست.

قرآن سیزده سال تمام را صرف ساخت عقیده نکرد چون برای اولین بار نازل می‌شد! خیر! اگر خدا می‌خواست، قرآن را یکجا نازل می‌کرد و به یارانش می‌سپرد که سیزده سال یا بیشتر یا کمتر آن را مطالعه کنند تا نظریه اسلامی را درک کنند.

اما خداوند -سبحانه- امری دیگر را اراده کرده بود، یک منهجِ معین و منحصربه‌فرد را می‌خواست. او بنای یک جماعت، بنای یک حرکت و بنای یک عقیده را در آنِ واحد اراده کرده بود. [می‌خواست] جماعت و حرکت را به وسیله‌ی عقیده بنا نهد و عقیده را به وسیله‌ی جماعت و حرکت. می‌خواست که عقیده، همان واقعیتِ عملی و حرکتیِ جماعت باشد و واقعیتِ عملی و حرکتیِ جماعت، همان تجسم عقیده باشد.

و خداوند -سبحانه- می‌دانست که بنای جان‌ها و جماعت‌ها یک‌شبه صورت نمی‌پذیرد؛ پس چاره‌ای نبود جز آنکه بنای عقیده، همان مدتی را به طول انجامد که بنای جان‌ها و جماعت به طول می‌انجامد… تا زمانی که تکوینِ عقیدتی به بلوغ رسید، جماعت همان مظهرِ واقعیِ این بلوغ باشد


این طبیعت این دین است – چنان‌که از روش قرآن مکی استنباط می‌شود – و باید این طبیعت را بشناسیم و تلاش نکنیم آن را برای برآوردن خواسته‌های شتابزده و شکست‌خورده در برابر اشکال نظریه‌های بشری تغییر دهیم! این دین با این طبیعت، امت اسلامی را در آغاز پدید آورد و با آن در هر بار که بخواهیم امت اسلامی را چنان‌که خدا در آغاز پدید آورد، دوباره به وجود آوریم، این کار را خواهد کرد.

باید خطا و خطر تبدیل عقیده اسلامی زنده‌ای را که می‌خواهد در واقعیتی پویا و زنده و در تجمعی ارگانیک و حرکتی متجلی شود، به «نظریه‌ای» برای مطالعه و معرفت فرهنگی درک کنیم. این کار طبیعت آن را به «نظریه‌ای اسلامی» برای رویارویی با نظریه‌های بشری ضعیف تغییر می‌دهد.

عقیده اسلامی می‌خواهد در نفوس زنده، در سازمانی واقعی، در تجمعی ارگانیک، و در حرکتی که با جاهلیت اطرافش و با جاهلیت رسوب‌کرده در نفوس پیروانش – که پیش از ورود عقیده به نفوسشان از اهل جاهلیت بودند و از محیط جاهلی بیرون کشیده شده‌اند – تعامل کند، متجلی شود.

این عقیده در این شکل، از قلب‌ها و عقل‌ها فضای عظیم‌تر، وسیع‌تر و جامع‌تری را اشغال می‌کند تا آنچه نظریه اشغال می‌کند. این عقیده فضای نظریه و ماده آن را در بر می‌گیرد، اما به آن محدود نمی‌شود.

تصور اسلامی درباره الوهیت، وجود کیهانی، زندگی و انسان، تصوری کامل و جامع است، اما تصوری واقعی و مثبت نیز هست. به طبیعت خود از تبلور در قالب تصوری ذهنی و معرفتی بیزار است، زیرا این با طبیعت و غایتش در تضاد است. باید در انسان‌ها، در سازمانی زنده، و در حرکتی واقعی متجلی شود. روش تکوین آن این است که از طریق انسان‌ها، سازمان زنده و حرکت واقعی رشد کند، تا در همان زمانی که در واقعیت کامل می‌شود، در نظریه نیز کامل شود، و نه در قالب «نظریه» منفصل، بلکه در قالب «واقعیت» حرکتی باقی بماند.

هر رشد نظری که پیش از رشد حرکتی و واقعی باشد و از طریق آن متجلی نشود، به معیار طبیعت، غایت و ساختار ذاتی این دین، خطا و خطرناک است.

خداوند سبحان می‌فرماید:
«و قرآنی فرقناه لتقرأه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا»
(اسراء: ۱۰۶)
تفکیک مقصود است و تأنی نیز مقصود است، تا ساخت تکوینی، که از عقیده‌ای در قالب سازمانی زنده تشکیل شده، نه در قالب «نظریه»، کامل شود!

پیروان این دین باید به‌خوبی بدانند که این دین، همان‌گونه که در ذات خود دینی ربانی است، روشش در عمل نیز روشی ربانی است که با طبیعتش سازگار است و نمی‌توان حقیقت این دین را از روشش در عمل جدا کرد.

باید بدانند که این دین، همان‌گونه که برای تغییر تصور عقیدتی و سپس تغییر واقعیت حیاتی آمده، برای تغییر روشی که تصور عقیدتی و واقعیت حیاتی را می‌سازد نیز آمده است. این دین امتی می‌سازد و سپس روش تفکری خاص خود را پدید می‌آورد، به همان اندازه که تصوری عقیدتی و واقعیتی حیاتی می‌سازد. میان روش تفکر خاص، تصور عقیدتی خاص و ساخت حیاتی خاص آن جدایی نیست. همه این‌ها یک مجموعه واحدند.

اگر روش عمل این دین را به‌گونه‌ای که توضیح دادیم بشناسیم، باید بدانیم که این روش اصیل است و روشی برای یک مرحله، محیط یا شرایط خاص نشأت جماعت مسلمانی اولیه نیست، بلکه روشی است که ساخت این دین در هر زمان جز با آن برپا نمی‌شود.

وظیفه اسلام نه‌تنها تغییر عقیده و واقعیت مردم بود، بلکه تغییر روش تفکرشان و نحوه برخوردشان با تصور و واقعیت نیز بود، زیرا این روشی ربانی است که در کل طبیعتش با روش‌های بشری ناقص و ضعیف متفاوت است.

ما نمی‌توانیم به تصور ربانی و زندگی ربانی جز از طریق روش تفکر ربانی برسیم، روشی که خدا می‌خواست تفکر مردم را بر آن استوار کند تا تصور عقیدتی و تکوین حیاتی‌شان درست شود.


وقتی از اسلام بخواهیم خود را به «نظریه‌ای» برای مطالعه تبدیل کند، آن را از طبیعت روش تکوین ربانی و روش تفکر ربانی خارج می‌کنیم و اسلام را به روش‌های تفکر بشری تسلیم می‌کنیم! گویی روش ربانی از روش‌های بشری پایین‌تر است! گویی می‌خواهیم روش خدا در تصور و حرکت را ارتقا دهیم تا با روش‌های بندگان هم‌تراز شود!

از این منظر، مسئله خطرناک است و شکست مرگبار.

وظیفه روش ربانی این است که به ما – دعوت‌کنندگان به اسلام – روش تفکری خاص بدهد تا از رسوبات روش‌های تفکر جاهلی رایج در زمین، که بر عقل‌هایمان فشار می‌آورد و در فرهنگمان رسوب می‌کند، رها شویم. اگر بخواهیم این دین را با روش تفکری بیگانه با طبیعتش، از روش‌های تفکر جاهلی غالب، بررسی کنیم، وظیفه‌ای را که برای انجام آن برای بشریت آمده، باطل کرده‌ایم و خودمان را از فرصت رهایی از فشار روش جاهلی رایج در عصرمان و از رسوبات آن در عقل‌ها و تکوینمان محروم ساخته‌ایم.

از این منظر نیز مسئله خطرناک است و زیان مرگبار.

روش تفکر و حرکت در ساخت اسلام، به همان اندازه روش تصور عقیدتی و نظام حیاتی ارزشمند و ضروری است و از آن جدا نمی‌شود. هرچند به ذهنمان برسد که این تصور و نظام را به‌صورت تعبیری ارائه کنیم، نباید فراموش کنیم که این اسلام را در زمین به‌صورت حرکتی واقعی برپا نمی‌کند. نباید فراموش کنیم که ارائه اسلام در این شکل تنها برای کسانی مفید است که واقعاً درگیر حرکتی اسلامی واقعی‌اند و حداکثر فایده‌ای که اینان از ارائه اسلام در این شکل می‌برند، تعامل با آن به اندازه‌ای است که در جریان حرکت به آن رسیده‌اند.

بار دیگر تکرار می‌کنم که تصور عقیدتی باید فوراً در تجمعی حرکتی متجلی شود و تجمع حرکتی در همان زمان نمایشی صحیح و ترجمه‌ای حقیقی از تصور عقیدتی باشد.

بار دیگر تکرار می‌کنم که این روش طبیعی اسلام ربانی است، روشی برتر، استوارتر، مؤثرتر و سازگارتر با فطرت بشری است تا روش تدوین نظریه‌های کامل و مستقل و ارائه آن‌ها در قالبی ذهنی سرد به مردم، پیش از آنکه این مردم واقعاً درگیر حرکتی واقعی باشند و پیش از آنکه خودشان ترجمه‌ای زنده باشند که گام به گام برای نمایندگی آن مفهوم نظری رشد کند.


اگر این در اصل نظریه درست باشد، به طریق اولی در مورد ارائه اصول نظامی که تصور اسلامی در آن متجلی می‌شود یا ارائه تشریعات مفصل این نظام درست‌تر است.

جاهلیتی که اطراف ماست، همان‌گونه که بر اعصاب برخی مخلصان از دعوت‌کنندگان به اسلام فشار می‌آورد و آن‌ها را به شتاب در گام‌های روش اسلامی وا می‌دارد، گاهی نیز عمداً آن‌ها را در تنگنا قرار می‌دهد. می‌پرسد: جزئیات نظامی که به آن دعوت می‌کنید کجاست؟ چه پژوهش‌ها و مطالعاتی برای اجرای آن آماده کرده‌اید؟ چه فقهی نظام‌مند بر اصول مدرن تدوین کرده‌اید؟ گویی آنچه مردم در این زمان برای برپایی شریعت اسلام در زمین کم دارند، صرفاً احکام فقهی و پژوهش‌های فقهی اسلامی است! گویی آن‌ها تسلیم حاکمیت خدا و راضی به حکمرانی شریعت او هستند، اما فقط «مجتهدینی» نمی‌یابند که فقهی نظام‌مند به شیوه مدرن ارائه کنند! این تمسخری مضحک است که هر صاحب دلی که برای این دین حرمت قائل است باید از آن فراتر رود!

جاهلیت با این تنگنا جز این نمی‌خواهد که بهانه‌ای برای طرد شریعت خدا و حفظ عبودیت انسان برای انسان بیابد و گروه مسلمانی را از روش ربانی‌اش منحرف کند، تا از مرحله ساخت عقیده به‌صورت حرکتی بگذرد و روش دعوت‌کنندگان به اسلام را از طبیعتش، که نظریه در آن از طریق حرکت تبلور می‌یابد، ویژگی‌های نظام از طریق عمل تعیین می‌شود و تشریعات در رویارویی با زندگی اسلامی واقعی با مشکلات واقعی‌اش وضع می‌شود، منحرف سازد.

وظیفه دعوت‌کنندگان به اسلام این است که به این مانور تن ندهند! وظیفه آن‌هاست که املای روشی بیگانه بر حرکت و دینشان را رد کنند! وظیفه آن‌هاست که فریب کسانی را که یقین ندارند نخورند!

وظیفه آن‌هاست که این مانور تنگنا را افشا کنند، از آن فراتر روند و تمسخر مضحک در آنچه «توسعه فقه اسلامی» نامیده می‌شود را در جامعه‌ای که تسلیم شریعت خدا و رد هر شریعت دیگری را اعلام نکرده، رد کنند. وظیفه آن‌هاست که این سرگرمی با کاشت بذرها در هوا را رد کنند و این فریب خبیث را نپذیرند!

وظیفه آن‌هاست که طبق روش این دین در حرکت پیش روند. این از اسرار قوت آن است و این نیز منبع قوت آن‌هاست.

«روش» در اسلام برابر با «حقیقت» است و میان این دو جدایی نیست. هیچ روش بیگانه‌ای نمی‌تواند در نهایت اسلام را محقق کند. روش‌های بیگانه می‌توانند نظام‌های بشری خود را محقق کنند، اما نمی‌توانند روش ما را محقق سازند. التزام به روش به اندازه التزام به عقیده و نظام در هر حرکت اسلامی ضروری است.

این قرآن به سوی استوارترین راه هدایت می‌کند…


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *