نشانه های راه
سید قطب
پیدایش جامعۀ مسلمان و ویژگیهای آن:
بیگمان، دعوت اسلامی – به دست محمد رسول الله (صلی الله علیه و سلم) – همانا حلقۀ پایانی از زنجیرۀ طولانی دعوت به سوی اسلام به رهبری کاروان پیامبران بزرگوار است. این دعوت، در درازای تاریخ بشر، یک هدف واحد را دنبال میکرده است: شناساندن معبود یگانه و پروردگار برحقشان به مردم، و به بندگی کشاندن آنان تنها برای پروردگارشان و طرد ربوبیتِ آفریدگان. مردم – جز افرادی انگشتشمار در دورههایی کوتاه – هرگز اصل الوهیت و وجود خداوند را یکسره انکار نمیکردند، بلکه در شناخت حقیقت پروردگار برحق خویش به خطا میرفتند یا معبودان دیگری را با الله شریک میساختند: یا در قالب باور و عبادت، و یا در قالب حاکمیت و تبعیت. و هر دوی اینها همچون دیگری، شرک است که مردم را از دین خدا خارج میکند؛ دینی که به دست هر پیامبری آن را میشناختند، اما چون زمانی دراز بر آنان میگذشت، انکارش میکردند و به همان جاهلیتی بازمیگشتند که از آن رهایی یافته بودند و بار دیگر به شرک ورزیدن به خدا روی میآوردند؛ چه در باور و عبادت، چه در تبعیت و حاکمیت، و چه در همۀ اینها با هم.
این است ماهیت دعوت به سوی خدا در درازای تاریخ بشر. این دعوت، «اسلام» را هدف قرار میدهد؛ یعنی تسلیم شدن بندگان در برابر پروردگار بندگان، و رهانیدن آنان از بندگیِ بندگان به سوی بندگیِ تنها الله، از طریق خارج ساختنشان از سیطرۀ بندگان در حاکمیتها، شریعتها، ارزشها و سنتهایشان، و وارد کردنشان به سیطره و حاکمیت و شریعتِ تنها الله در هر شأنی از شئون. اسلام به دست محمد (صلی الله علیه و سلم) نیز برای همین آمد، همانگونه که به دست پیامبران بزرگوار پیش از او آمده بود. آمد تا مردم را به حاکمیت الله بازگرداند، همچون سرنوشتِ کلِ هستی که مردم را در بر گرفته است؛ پس باید همان قدرتی که وجود هستی را سامان میبخشد، حیات آنان را نیز سامان دهد، تا آنان با نظامی (منهجی) و قدرتی و تدبیری متفاوت از آن نظام و قدرت و تدبیری که کلِ هستی را میگردانَد، از این نظم کلی منحرف و بیگانه نشوند؛ همان نظام و قدرتی که وجودِ خودشان را نیز در جنبۀ غیرارادیِ حیاتشان اداره میکند. زیرا انسانها در پیدایش و رشد، در سلامت و بیماری، و در زندگی و مرگشان، محکومِ قوانین فطریِ ساختۀ خدا هستند؛ همانگونه که در حیات اجتماعی خود و در عواقب آنچه بر اثر حرکتهای اختیاریشان بر سرشان میآید، محکومِ همین قوانیناند. آنان قادر به تغییر سنت الهی در قوانین کیهانی که بر این عالم حکم میراند و آن را میگردانَد، نیستند. بنابراین، بایسته است که در جنبۀ ارادیِ زندگی خود به اسلام بازگردند و شریعت الله را در هر شأنی از شئون این زندگی حاکم گردانند، تا میان جنبۀ ارادی و جنبۀ فطری حیاتشان هماهنگی ایجاد شود، و نیز میان کل وجودشان با این دو بخش آن، و میان وجودشان با کل هستی، هماهنگی برقرار گردد(۱).
اما جاهلیتی که بر حاکمیت انسان بر انسان استوار است، و با این کار از نظام هستی منحرف گشته، و میان نظامِ حاکم بر جنبۀ ارادی حیات انسان و جنبۀ فطری او تضاد ایجاد میکند… این جاهلیتی که هر پیامبری با دعوت به اسلامِ تنها برای خدا با آن رویارو شد، و رسولالله (صلی الله علیه و سلم) نیز با دعوت خویش با آن رویارو گشت… این جاهلیت در یک «نظریۀ» انتزاعی خلاصه نمیشد. بلکه چه بسا گاهی هیچ «نظریهای» هم نداشت! بلکه همواره در قالب یک «تجمع پویا» نمود مییافت. در قالب جامعهای که تسلیم رهبری آن جامعه بود و تسلیم تصورات، ارزشها، مفاهیم، احساسات، سنتها و عادات آن بود. این، جامعهای ارگانیک بود که میان افرادش آنچنان تعامل، تکامل، هماهنگی، وفاداری و همکاریِ عضوی وجود داشت که این جامعه را وا میداشت – با ارادهای آگاهانه یا ناآگاهانه – برای حفظ وجود خود و دفاع از کیانش به حرکت درآید و عناصر خطری را که آن وجود و این کیان را به هر شکلی تهدید میکردند، از میان بردارد.
و از آنجا که جاهلیت، در یک «نظریۀ» انتزاعی تجلی نمییابد، بلکه در چنین تجمع ارگانیکی نمود پیدا میکند، پس تلاش برای برانداختن این جاهلیت و بازگرداندن مردم به سوی خدا، جایز نیست – و سودی نیز در بر ندارد – که در قالب یک «نظریۀ» انتزاعی صورت گیرد. چرا که در آن صورت، همسنگ و همترازِ جاهلیتِ بالفعلِ موجود که در یک تجمع پویای ارگانیک تجسم یافته است، نخواهد بود، چه رسد به آنکه از آن برتر باشد؛ آنگونه که در تلاش برای برانداختن یک وجودِ بالفعل، جهت برپایی وجودی دیگر که در ماهیت، در منهج، و در کلیات و جزئیاتش با آن تفاوت اساسی دارد، مطلوب است. بلکه این تلاشِ نوین ناگزیر باید در قالب یک «تجمع پویای ارگانیک» نمود یابد که در مبانی نظری و سازمانیاش، و در پیوندها و روابط و علایقش، از آن جامعۀ جاهلیِ بالفعل، نیرومندتر باشد.
و آن مبنای نظری که اسلام – در درازای تاریخ بشر – بر آن استوار است، قاعدۀ: «گواهی دادن بر اینکه معبودی جز الله نیست (شهادة ان لا اله الا الله)» است. یعنی یگانه دانستن خداوند – سبحانه – در الوهیت، ربوبیت، قیمومیت، سلطه و حاکمیت… یگانه دانستن او هم در اعتقاد قلبی، هم در عبادت و شعائر، و هم در شریعت و واقعیت زندگی. پس گواهیِ «لا اله الا الله» در عمل تحقق نمییابد، و از نظر شرعی نیز محقق شمرده نمیشود، مگر در این شکلِ یکپارچه که به آن وجودی جدی و حقیقی میبخشد؛ وجودی که ملاکِ مسلمان بودن یا نبودن گویندهاش قرار میگیرد.
و معنای استقرار این قاعده از دیدگاه نظری آن است که زندگی بشر یکسره به خداوند بازگردانده شود، تا در هیچ شأنی از شئون آن و در هیچ جنبهای از جوانبش، از پیش خود حکمی نرانند، بلکه ناگزیر باشند برای پیروی از حکم الهی در آن مورد، به او رجوع کنند… و این حکم الهی را باید از یک منبع واحد که آن را به ایشان میرسانَد، بشناسند و آن رسول الله است. این معنا، در بخش دومِ شهادت، از رکن اول اسلام، تجلی مییابد: «گواهی دادن بر اینکه محمد رسول الله است (شهادة ان محمدا رسول الله)».
این همان قاعدۀ نظری است که اسلام در آن تبلور یافته و بر آن استوار است… و این قاعده، آنگاه که در تمام امور زندگی به کار بسته شود، یک منهج کامل برای زندگی پدید میآورَد که مسلمان با آن، با هر شاخهای از شاخههای زندگی فردی و جمعی در داخل «دارالاسلام» و خارج از آن، در روابطش با جامعۀ مسلمان و در روابط جامعۀ مسلمان با دیگر جوامع، روبهرو میشود(۱).
اما اسلام – همانطور که گفتیم – نمیتوانست تنها در قالب یک «نظریۀ» انتزاعی باشد که هر کس میخواهد به آن به عنوان یک عقیده ایمان آورد و به عنوان یک عبادت آن را به جای آورد، و سپس معتقدان به آن، به صورت افرادی پراکنده در درونِ کیانِ ارگانیک آن تجمع ارگانیک جاهلیِ بالفعل باقی بمانند. زیرا وجودشان به این شکل – هرچقدر هم تعدادشان زیاد باشد – هرگز نمیتواند به «وجود فعلی» اسلام بینجامد؛ چرا که افرادِ «مسلمان در تئوری» که در ساختار عضوی جامعۀ جاهلی ادغام شدهاند، ناگزیر خواهند بود که به اقتضائات عضوی این جامعه پاسخ دهند… آنان – خواه ناخواه، آگاهانه یا ناآگاهانه – برای برآوردن نیازهای اساسیِ حیاتِ این جامعه که برای وجودش ضروری است، به حرکت درمیآیند و از کیانش دفاع میکنند و عواملی را که وجود و کیانش را تهدید میکند، دفع خواهند کرد. زیرا یک کائنِ عضوی، این وظایف را با تمام اعضای خود انجام میدهد، چه آن اعضا بخواهند و چه نخواهند… یعنی افرادِ «مسلمان در تئوری»، در «عمل» به تقویت همان جامعۀ جاهلی خواهند پرداخت که «در تئوری» برای از میان بردنش تلاش میکنند! آنان همچون سلولهای زندهای در پیکر آن باقی میمانند و عناصر بقا و رشد را به آن میرسانند! و تواناییها، تجارب و فعالیتهای خود را به آن میبخشند تا با آن زنده بماند و نیرومند شود، به جای آنکه حرکتشان در جهت برانداختن این جامعۀ جاهلی برای برپایی جامعۀ اسلامی باشد!
از این رو، چارهای نبود جز آنکه قاعدۀ نظری اسلام (یعنی عقیده) از همان لحظۀ نخست در یک تجمع پویای ارگانیک تجلی یابد… چارهای نبود جز آنکه تجمع پویای ارگانیک دیگری، غیر از تجمع جاهلی، پدید آید؛ تجمعی مستقل و جدا از آن تجمع پویای ارگانیک جاهلی که اسلام هدفش برانداختن آن است. و محور این تجمع جدید باید رهبری جدید، متمثل در رسول الله (صلی الله علیه و سلم) – و پس از ایشان، هر رهبری اسلامی باشد که هدفش بازگرداندن مردم به الوهیت، ربوبیت، قیمومیت، حاکمیت، سلطه و شریعتِ تنها الله است. و هر کس که گواهی میدهد «لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله»، ناگزیر بود که ولایت و وفاداری خود را از آن تجمع ارگانیک جاهلی – یعنی تجمعی که از آن برخاسته بود – و از رهبری آن تجمع – در هر صورتی که بود، چه در قالب رهبری دینیِ کاهنان، پردهداران، ساحران و فالگیران و امثالهم، و چه در قالب رهبری سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مانند رهبری قریش – برکَند و ولایت خود را منحصراً به تجمع پویای ارگانیک اسلامی جدید و به رهبری مسلمان آن بسپارد.
و این امر، از همان لحظۀ نخستِ ورود مسلمان به اسلام و بر زبان راندنِ «شهادتین»، گریزناپذیر بود. زیرا وجود جامعۀ مسلمان جز با این، تحقق نمییابد. این وجود، صرفاً با استقرار یک قاعدۀ نظری در قلب افراد – هرچقدر هم که تعدادشان زیاد باشد – محقق نمیشود؛ مادامی که در یک تجمع عضویِ هماهنگ و همکار، با وجودی مستقل، تجسم نیابند؛ تجمعی که اعضای آن همچون اعضای یک پیکر زنده، به صورت عضوی برای ریشهدار کردن، تعمیق و گسترش وجودش، و برای دفاع از کیانش در برابر عواملی که به وجود و کیانش حمله میکنند، عمل کنند. و این کار را تحت یک رهبریِ مستقل از رهبری جامعۀ جاهلی انجام دهند؛ رهبریای که حرکتشان را سازماندهی و هماهنگ کند و آنان را برای تحکیم، تعمیق و گسترش وجود اسلامیشان و برای مقابله، مقاومت و از میان بردن آن وجودِ دیگرِ جاهلی، هدایت نماید.
بدین سان [اسلام] پدید آمد؛ متبلور در یک قاعدۀ نظریِ کلی – اما فراگیر – که در همان لحظه، یک تجمع پویای ارگانیک مستقل و جدا از جامعۀ جاهلی و رویاروی با آن، بر پایۀ آن شکل گرفت… و هرگز در قالب یک «نظریۀ» انتزاعی و جدای از این وجودِ عینی، پدید نیامد… و اسلام، تنها بدینگونه میتواند بار دیگر پدید آید، و هیچ راهی برای بازآفرینی آن در سایۀ جامعۀ جاهلی در هیچ زمان و مکانی وجود ندارد، مگر با فهمِ ضروریِ این ماهیتِ پیدایشِ ارگانیک و پویای آن.
و اما بعد: اسلام – آنگاه که امت مسلمان را بر این قاعده و طبق این منهج بنیان مینهد، و وجودش را بر اساس تجمع پویای ارگانیک برپا میدارد، و پیوندِ این تجمع را «عقیده» قرار میدهد – همانا هدفش برجستهساختن «انسانیتِ انسان»، تقویت و تمکین آن، و برتری بخشیدن آن بر تمامیِ جوانب دیگرِ وجودِ انسان بود. و در این راه، بر منهج استوار خود در تمامی قواعد، تعالیم، شرایع و احکامش گام برمیداشت.
موجود انسانی، در صفاتی با دیگر موجودات حیوانی – و حتی با موجودات مادی – مشترک است؛ صفاتی که صاحبان «جهالتِ علمی!» را به این توهم انداخته که انسان، گاه حیوانی است چون دیگر حیوانات، و گاه مادهای است چون دیگر مواد! اما انسان با وجود اشتراک در این صفات با حیوان و ماده، «ویژگیهای» ممتازی دارد که او را متمایز و بیهمتا میسازد و از او موجودی یگانه میسازد؛ آنچنان که صاحبان «جهالتِ علمی!» سرانجام ناچار شدند به آن اعتراف کنند، در حالی که حقایقِ واقع، گردنشان را به سختی میپیچاند و آنان را به این اعتراف، بدون اخلاص و صراحت، وادار میکند!
و به راستی از نتایج عملی و شگفتانگیزِ منهج اسلامی در این مسئله، و در برپایی تجمع اسلامی تنها بر پیوند عقیده، و نه بر پیوندهای نژاد، سرزمین، رنگ، زبان، منافع زمینیِ کوتاهمدت و مرزهای منطقهای سخیف! و برای برجستهسازی، رشد و تعالیبخشیِ ویژگیهای انسانی در این تجمع، و نه صفات مشترک میان او و حیوان… از نتایج عملی و شگفتانگیز این منهج آن بود که جامعۀ مسلمان، به جامعهای باز برای همۀ نژادها، اقوام، رنگها و زبانها تبدیل شد، بدون هیچ مانعی از این موانع حیوانیِ سخیف! و ویژگیهای نژادهای بشری و توانمندیهایشان در کورۀ جامعۀ اسلامی ریخته شد و در این کوره ذوب گشته و در هم آمیخت و در دورهای که نسبتاً کوتاه به شمار میرود، ترکیبی عضوی و برتر پدید آورد. و این تودۀ شگفت، همگون و هماهنگ، تمدنی شکوهمند و عظیم آفرید که عصارۀ توان بشریِ زمان خود را، علیرغم دوری مسافتها و کندی راههای ارتباطی در آن دوران، در خود گرد آورد.
در جامعۀ برتر اسلامی، عرب و فارس و شامی و مصری و مغربی و ترک و چینی و هندی و رومی و یونانی و اندونزیایی و آفریقایی… و دیگر اقوام و نژادها گرد هم آمدند. و تمام ویژگیهایشان در هم آمیخت تا در نهایتِ امتزاج، همکاری و هماهنگی، در ساختن جامعۀ اسلامی و تمدن اسلامی به کار گرفته شود. این تمدن عظیم هرگز روزی «عربی» نبود، بلکه همواره «اسلامی» بود؛ و هرگز روزی «قومی» نبود، بلکه همواره «عقیدتی» بود.
و همۀ آنان، بر پایۀ برابری و با پیوند محبت، و با احساسِ روی آوردن به یک جهت واحد، گرد هم آمدند. پس همگی نهایتِ توانمندیهای خویش را به کار گرفتند، و ژرفترین ویژگیهای نژادی خود را آشکار ساختند، و عصارۀ تجارب شخصی، قومی و تاریخی خود را در ساختن این جامعۀ واحدی که همگی بر پایۀ برابری به آن منسوب بودند، ریختند؛ جامعهای که پیوندی آسمانی مرتبط با پروردگار یگانهشان، آنان را گرد هم میآورد و تنها «انسانیتشان» بدون هیچ مانعی در آن برجسته میشد. و این چیزی است که در درازای تاریخ، برای هیچ تجمع دیگری هرگز فراهم نیامده است!
همانا مشهورترین تجمع بشری در تاریخ باستان، اجتماع امپراتوری روم بود. این امپراتوری در عمل نژادها، زبانها، رنگها و مزاجهای گوناگونی را گرد آورده بود، اما همۀ اینها بر یک «پیوند انسانی» استوار نبود و در ارزشی متعالی همچون عقیده تجلی نمییافت. بلکه از یک سو، یک اجتماع طبقاتی بر اساس طبقۀ اشراف و طبقۀ بردگان در سراسر امپراتوری وجود داشت، و از سوی دیگر، اجتماعی نژادی بر اساس سیادت نژاد رومی – به طور کلی – و بندگیِ دیگر نژادها. از این رو، آن تجمع هرگز به افق تجمع اسلامی نرسید و ثمری را که تجمع اسلامی به بار آورد، به بار نیاورد.
در تاریخ جدید نیز تجمعات دیگری برپا شد… برای مثال، تجمع امپراتوری بریتانیا… اما آن نیز همچون تجمع رومی بود که میراثخوار آن به شمار میرفت! تجمعی قومی و استثمارگر که بر اساس سیادت قومیت انگلیسی و استثمار مستعمراتی که امپراتوری در بر میگرفت، استوار بود… و تمام امپراتوریهای اروپایی دیگر نیز مانند آن بودند: امپراتوری اسپانیا و پرتغال در دورهای، و امپراتوری فرانسه… همگی در همان سطحِ نازل، زشت و نفرتانگیز! و کمونیسم خواست تجمعی از نوع دیگر برپا کند که از موانع نژاد، قوم، سرزمین، زبان و رنگ فراتر رود، اما آن را بر یک قاعدۀ «انسانیِ» عمومی بنا نکرد، بلکه آن را بر قاعدۀ «طبقاتی» استوار ساخت. پس این تجمع، روی دیگر همان تجمع روم باستان بود: آن، تجمعی بر پایۀ طبقۀ «اشراف»، و این، تجمعی بر پایۀ طبقۀ «صُعلوکها» (پرولتاریا). و عاطفهای که بر آن حاکم است، عاطفۀ کینۀ سیاه نسبت به دیگر طبقات است! و چنین تجمعِ حقیر و کینهتوزی نمیتوانست جز بدترین خصائص موجود در انسان را به بار آورد… زیرا از اساس بر برجستهسازی، پرورش و تمکینِ تنها صفات حیوانی استوار است، با این پندار که «خواستههای اساسی» انسان عبارت است از «خوراک، مسکن و غریزۀ جنسی» – که همان نیازهای اولیۀ حیوان است – و با این پندار که «تاریخ انسان، تاریخِ جستجو برای غذاست»!!!
اسلام، با منهج ربانی خویش در برجستهسازیِ برترین ویژگیهای انسان و پرورش و اعتلای آن در ساختار جامعۀ انسانی، بیهمتا بوده و همچنان بیهمتاست. و کسانی که از آن به هر منهج دیگری که بر هر قاعدۀ دیگری چون قوم، نژاد، سرزمین، یا طبقه… و امثال این گنداب سخیف استوار است، روی میگردانند، به راستی دشمنان انساناند! آنان کسانی هستند که نمیخواهند این انسان، آنگونه که خداوند او را آفریده، با ویژگیهای والای خود در این هستی یگانه باشد، و نمیخواهند جامعهاش از نهایتِ توانمندیها، ویژگیها و تجاربِ نژادهای گوناگون در امتزاج و هماهنگی بهرهمند گردد. اینان همان کسانی هستند که خداوند سبحان دربارۀ امثالشان میفرماید:
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿١٠٣﴾ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿١٠٤﴾ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا (١٠٥﴾ ذَٰلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا ١٠٦﴾» (الکهف: ۱۰۳-۱۰۶)
«بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانم؟ آنان كه كوششان در زندگى دنيا به تباهى رفت و خود مىپندارند كه كار نيك مىكنند. اينان كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و ديدار او كافر شدند، پس اعمالشان تباه گشت و روز قيامت براى آنها هيچ منزلتی قائل نخواهيم شد. اين است كيفرشان، دوزخ، به سزاى آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند.»
و خداوند بزرگ، راست فرمود.
پاورقیها (طبق متن اصلی):
(۱) برای توسعۀ این مطلب، به کتاب «مبادیء الإسلام» نوشتۀ سید ابوالاعلی مودودی، امیر جماعت اسلامی در پاکستان، مراجعه شود.
(۱) به فصل «لا اله الا الله منهج حیاة» مراجعه شود.
(۱) در رأس اینان جولیان هاکسلی از اصحاب «داروینیسم جدید» است
