نشانه های راه
شهید سید قطب رحمه الله
تابعیتِ مسلمان، عقیدهاش است:
اسلام با تصوری نوین از حقیقتِ پیوندها و رابطهها، به میان این بشریت آمد؛ روزی که با تصوری نوین از حقیقتِ ارزشها و معیارها، و از حقیقتِ آن جهتی که این ارزشها و معیارها از آن دریافت میشوند، پا به عرصه گذاشت.
اسلام آمد تا انسان را به سوی پروردگارش بازگرداند، و تا این سلطه [سلطهی الهی] را به تنها قدرتی بدل سازد که انسان معیارها و ارزشهایش را از آن میگیرد، همانگونه که وجود و حیاتش را از آن گرفته است؛ و همان قدرتی که انسان در تمام پیوندها و علقههایش به آن بازمیگردد، همانطور که از ارادهی او صادر گشته و به سوی او نیز باز خواهد گشت.
اسلام آمد تا مقرر سازد که تنها یک پیوند وجود دارد که مردم را در راه خدا به هم متصل میکند و هرگاه این پیوند گسسته شود، دیگر هیچ ارتباط و مودتی باقی نمیماند:
﴿لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ﴾ (المجادلة: ۲۲) (قومی را نمییابی که به الله و روز قیامت ایمان داشته باشند، و همزمان با کسانی که با الله و رسولش دشمنی میورزند، دوستی کنند، هرچند که پدرانشان، یا پسرانشان، یا برادرانشان، یا قبیلهشان باشند).
و اینکه تنها یک حزب، حزبِ الله، وجود دارد که تعددناپذیر است و احزاب دیگر، جملگی از آنِ شیطان و طاغوتاند:
﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ ۖ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا﴾ (النساء: ٧٦) (آنان که ایمان آوردهاند در راه الله میجنگند، و آنان که کفر ورزیدهاند در راه طاغوت میجنگند؛ پس با یاران شیطان بجنگید، که بیگمان نیرنگ شیطان ضعیف است).
و اینکه تنها یک راه به سوی الله میرسد و هر راه دیگری به او منتهی نمیشود:
﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾ (الأنعام: ۱٥۳) (و این راه مستقیم من است، پس از آن پیروی کنید؛ و از راههای دیگر پیروی مکنید که شما را از راه او پراکنده میسازد).
و اینکه تنها یک نظام وجود دارد که همان نظام اسلامی است و غیر از آن، هر نظامی جاهلیت است:
﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ ۚ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ (المائدة: ٥٠) (آیا حکم جاهلیت را میجویند؟ و برای قومی که یقین دارند، چه کسی در حکم کردن از الله بهتر است؟).
و اینکه تنها یک شریعت وجود دارد که شریعت الله است و غیر از آن، هوا و هوس است:
﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَىٰ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ (الجاثیة: ۱٨) (سپس تو را بر شریعتی از امر [دین] قرار دادیم، پس از آن پیروی کن و از هوا و هوس کسانی که نمیدانند، پیروی مکن).
و اینکه تنها یک حق وجود دارد که تعددناپذیر است، و غیر از آن، گمراهی است:
﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ ۖ فَأَنَّىٰ تُصْرَفُونَ﴾ (یونس: ۳۲) (پس بعد از حق، چه چیزی جز گمراهی است؟ پس چگونه [از حق] رویگردان میشوید؟).
و اینکه تنها یک سرا (دار) وجود دارد که همانا دارالاسلام است؛ آن سرایی که دولت مسلمان در آن برپاست، شریعت الله بر آن حاکمیت دارد، حدود الهی در آن اقامه میشود، و مسلمانان در آنجا یکدیگر را دوست و سرپرست خود میگیرند. و هر سرایی غیر از آن، دارالحرب است که رابطهی مسلمان با آن یا جنگ است، یا آتشبس بر اساس پیمان امان. اما آنجا دارالاسلام نیست و هیچگونه دوستی و پیمان ولایتی (وَلاء) میان اهل آن دیار و مسلمانان وجود ندارد:
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُوا ۚ وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ. وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ۚ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ. وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَٰئِكَ مِنْكُمْ…﴾ (الأنفال: ٧٢-٧٥) (همانا کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانهایشان در راه الله جهاد نمودند، و کسانی که [مهاجران را] پناه دادند و یاری کردند، آنان یاران و سرپرستان یکدیگرند. و کسانی که ایمان آوردند ولی هجرت نکردند، شما هیچگونه ولایتی بر آنان ندارید تا آنکه هجرت کنند. و اگر در [کار] دین از شما یاری خواستند، یاری کردن بر شما واجب است، مگر علیه قومی که میان شما و ایشان پیمانی برقرار است؛ و الله به آنچه میکنید بیناست. و کسانی که کفر ورزیدند، یاران و سرپرستان یکدیگرند. اگر این [دستور را] انجام ندهید، فتنهای در زمین و فسادی بزرگ پدید خواهد آمد. و کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه الله جهاد نمودند، و کسانی که پناه دادند و یاری کردند، آنان به راستی مؤمنان حقیقیاند؛ برایشان آمرزش و روزیای گرانمایه است. و کسانی که بعداً ایمان آوردند و هجرت کردند و همراه شما جهاد نمودند، آنان نیز از شما هستند…).
با این صراحت کامل، و با این قاطعیت تمام، اسلام آمد… آمد تا انسان را تعالی بخشد و او را از پیوندهای خاک و گِل، و از پیوندهای گوشت و خون -که اینها نیز از جنس پیوندهای خاک و گِلاند- رهایی بخشد. پس برای مسلمان، وطنی نیست جز آنجا که شریعت الله در آن برپاست و روابط او با ساکنانش بر اساس پیوند در راه خدا استوار میگردد. و برای مسلمان، تابعیتی نیست جز عقیدهاش که او را به عضوی از «امت مسلمان» در «دارالاسلام» تبدیل میکند. و برای مسلمان، خویشاوندیای وجود ندارد مگر آن خویشاوندی که از عقیده به الله سرچشمه میگیرد و پیوند او را با خانوادهاش در راه خدا برقرار میسازد.
خویشاوند مسلمان، پدر و مادر و برادر و همسر و قبیلهاش نیستند، مادامی که پیوند نخستین با خالق برقرار نشده باشد تا از آن پس، به پیوند خویشاوندی (رَحِم) متصل گردد:
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ…﴾ (النساء: ۱) (ای مردم، از پروردگارتان که شما را از یک تن آفرید، و همسرش را نیز از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیاری پراکند، پروا کنید. و از الله که به [نام] او از یکدیگر درخواست میکنید، و از [گسستن] پیوندهای خویشاوندی پروا کنید…).
این امر البته مانع از آن نمیشود که با والدین، در صورت اختلاف عقیده، به نیکی رفتار شود، مادامی که آنان در صف دشمنِ جبههی مسلمانان نایستاده باشند. که در آن هنگام دیگر نه پیوندی هست و نه مصاحبتی. و داستان عبدالله بن عبدالله بن اُبَیّ این نمونه را با کمال وضوح به ما نشان میدهد:
ابن جریر با سند خود از ابن زیاد روایت کرده است که گفت: رسولالله (صلی الله علیه وسلم) عبدالله بن عبدالله بن اُبَیّ را فراخواند و فرمود: «آیا نمیبینی پدرت چه میگوید؟». گفت: پدرم چه میگوید؟ -پدر و مادرم فدایت-. پیامبر فرمود: «میگوید: اگر به مدینه بازگردیم، قطعاً آنکه عزیزتر است، آنکه خوارتر است را بیرون خواهد راند». عبدالله گفت: به خدا سوگند راست گفته است ای رسول خدا! به خدا سوگند شما عزیزتر و او خوارتر است. هان! به خدا قسم ای رسول خدا، من در حالی به مدینه آمدم که مردم یثرب میدانند در میانشان کسی نیکوکارتر از من نسبت به پدرش نیست. و اگر رضایت خدا و رسولش در این باشد که سر او را برایشان بیاورم، حتماً خواهم آورد. رسولالله (صلی الله علیه وسلم) فرمودند: «نه». پس چون به مدینه رسیدند، عبدالله بن عبدالله بن اُبَیّ با شمشیر بر درِ [شهر] برای پدرش ایستاد و گفت: تویی که گفتی اگر به مدینه بازگردیم عزیزتر، خوارتر را بیرون خواهد راند؟ هان! به خدا سوگند خواهی فهمید که عزت از آنِ توست یا از آنِ رسولالله (صلی الله علیه وسلم)؟ به خدا قسم که هرگز در سایهی این شهر پناه نخواهی گرفت و هرگز به آن داخل نخواهی شد مگر با اجازهی خدا و رسولش. پدرش فریاد زد: ای قبیله خزرج! پسرم مرا از خانهام بازمیدارد! ای خزرجیان! پسرم مرا از خانهام بازمیدارد! عبدالله گفت: به خدا قسم هرگز داخل نخواهد شد مگر با اجازهی او [پیامبر]. پس مردانی نزد او جمع شدند و با او صحبت کردند، اما او گفت: به خدا قسم داخل نمیشود مگر با اجازهی خدا و رسولش. پس نزد پیامبر (صلی الله علیه وسلم) رفتند و او را خبردار کردند. ایشان فرمودند: «نزد او بروید و بگویید: رهایش کن تا به خانهاش برود». پس نزد عبدالله آمدند. او گفت: حال که فرمان پیامبر (صلی الله علیه وسلم) رسیده است، بله] میتواند داخل شود. [
و آنگاه که پیوند استوار عقیده برقرار شد، مؤمنان همگی برادرند، حتی اگر هیچ نسب و خویشاوندیای آنان را به هم پیوند ندهد: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾، که این بیان، نهایتِ حصر و تأکید را میرساند.
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ…﴾ (الأنفال: ٧٢) (همانا کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانهایشان در راه الله جهاد نمودند، و کسانی که [مهاجران را] پناه دادند و یاری کردند، آنان یاران و سرپرستان یکدیگرند…).
و این ولایت و دوستی، از یک نسل فراتر رفته و به نسلهای پیاپی میرسد و اولِ این امت را به آخرش، و آخرش را به اولش، با پیوندی از محبت و مودت و وفاداری و همدردی استوار، متصل میسازد:
﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ۚ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾ (الحشر: ٩-۱٠) (و [همچنین] برای کسانی [انصار] که پیش از آنان [مهاجرین] در این سرا [مدینه] و در ایمان، جای گرفتند؛ آنان کسانی را که به سویشان هجرت کردهاند دوست میدارند، و در دلهای خود نسبت به آنچه به [مهاجران] داده شده، نیازی (و حسدی) نمییابند و آنان را بر خود ترجیح میدهند، هرچند خود نیازمند باشند. و هرکس از بخلِ نفسِ خویش در امان مانَد، آنان همان رستگارانند. و [نیز برای] کسانی که پس از ایشان آمدند [و] میگویند: پروردگارا، ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دلهایمان هیچ کینهای نسبت به کسانی که ایمان آوردهاند قرار مده. پروردگارا، تو به راستی رئوف و مهربانی).
و خداوند برای مسلمانان، نمونههایی از آن گروه گرانقدر از پیامبران را میآورد که پیش از ایشان در کاروان ایمانی که در درههای زمان پیش میرود، قرار داشتند:
﴿وَنَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ. قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ ۖ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۖ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ. قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ ۖ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ (هود: ٤٥-٤٧) (و نوح پروردگارش را ندا داد و گفت: پروردگارا، پسرم از خاندان من است، و بیگمان وعدهی تو حق است و تو بهترین داورانی. [الله] فرمود: ای نوح، او از خاندان تو نیست؛ او [صاحب] عملی ناشایست است؛ پس چیزی را که به آن علم نداری از من مخواه. من تو را پند میدهم که از جاهلان نباشی. [نوح] گفت: پروردگارا، من به تو پناه میبرم از اینکه چیزی را از تو بخواهم که به آن علم ندارم؛ و اگر مرا نیامرزی و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود).
﴿وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ (البقرة: ١٢٤) (و [یاد کن] هنگامی که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به طور کامل به انجام رساند. [الله] فرمود: من تو را برای مردم، امام قرار میدهم. [ابراهیم] گفت: و از فرزندان من نیز؟ [الله] فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد).
﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَٰذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۖ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَىٰ عَذَابِ النَّارِ﴾ (البقرة: ۱۲۶) (و آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا، اینجا را شهری امن قرار ده و از اهل آن، هرکس را که به الله و روز قیامت ایمان آورده است، از محصولات روزی بخش… [الله] فرمود: و آن کس که کفر ورزد، او را اندکی بهرهمند میسازم، سپس او را به عذاب آتش میکشانم).
و ابراهیم از پدر و قوم خود کناره میگیرد، آنگاه که از آنان اصرار بر گمراهی را میبیند:
﴿وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّي عَسَىٰ أَلَّا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيًّا﴾ (مریم: ٤٨) (و از شما و از آنچه به جای الله میخوانید، کناره میگیرم و پروردگارم را میخوانم؛ امید است که در خواندنِ پروردگارم ناکام و نگون بخت نباشم).
و خداوند داستان ابراهیم و قومش را برای ما بازگو میکند که در آن الگو و اسوهای نیکوست:
﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾ (الممتحنة: ٤) (به راستی برای شما در [زندگی] ابراهیم و کسانی که با او بودند، الگویی نیکو بود، آنگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جای الله میپرستید، بیزاریم؛ به شما کفر ورزیدیم و میان ما و شما دشمنی و کینهی همیشگی پدیدار گشت، تا آنکه به الله یگانه ایمان آورید).
و آن جوانمردانِ اصحاب کهف، از خانواده و قوم و سرزمین خود کناره میگیرند تا دین خود را برای الله خالص گردانند و با عقیدهی خویش به سوی پروردگارشان بگریزند، آنگاه که یافتنِ جایی برای این عقیده در میان وطن و خانواده و قبیله برایشان دشوار و گران آمد:
﴿إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى. وَرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَٰهًا ۖ لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا. هَٰؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً ۖ لَوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ ۖ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا. وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقًا﴾ (الکهف: ۱۳-۱۶) (آنان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم. و بر دلهایشان قوت بخشیدیم آنگاه که بپاخاستند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است؛ هرگز جز او معبودی را نخواهیم خواند، که در این صورت سخنی گزاف و دور از حق گفتهایم. اینان قوم ما هستند که به جای او معبودانی را برگزیدهاند؛ چرا بر [حقانیت] آنان دلیلی روشن نمیآورند؟ پس چه کسی ستمکارتر از آن است که بر الله دروغ بندد؟ و چون از آنان و از آنچه جز الله میپرستند کناره گرفتید، پس به غار پناه برید تا پروردگارتان از رحمت خویش بر شما بگسترد و برایتان در کارتان گشایشی فراهم آورد).
همسر نوح و همسر لوط، آنگاه که عقیدهشان جدا شد، میان آنان و همسرانشان جدایی افتاد:
﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ۖ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ﴾ (التحریم: ۱٠) (خداوند برای کسانی که کفر ورزیدند، مَثَل همسر نوح و همسر لوط را زده است؛ آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، اما به آن دو خیانت کردند، و [آن دو پیامبر] نتوانستند در برابر [عذاب] خدا چیزی را از آنان دفع کنند، و گفته شد: همراه با واردشوندگان، به آتش درآیید).
و در سوی دیگر، همسر فرعون:
﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ (التحریم: ۱۱) (و خداوند برای کسانی که ایمان آوردند، مَثَل همسر فرعون را زده است، آنگاه که گفت: پروردگارا، برای من نزد خود خانهای در بهشت بنا کن، و مرا از فرعون و عمل او نجات بده، و مرا از قوم ستمکار رهایی بخش).
و اینچنین نمونهها در تمامی پیوندها و روابط، یکی پس از دیگری میآیند: پیوند پدری در داستان نوح، پیوند فرزندی و وطنی در داستان ابراهیم، و پیوند خانواده و قبیله و وطن همگی در داستان اصحاب کهف، و رابطهی زناشویی در داستانهای همسران نوح و لوط و همسر فرعون…
و اینچنین این کاروان گرانقدر، در تصور خود از حقیقتِ پیوندها و روابط به راهش ادامه میدهد… تا آنکه «امت میانه» از راه میرسد و این ذخیرهی عظیم از نمونهها، الگوها و تجربهها را پیش روی خود مییابد، و بر همان مَنْهَج ربانیِ امت مؤمنه گام برمیدارد. و آنگاه که عقیده جدا میشود، قبیلهی واحد از هم میپاشد و خانهی واحد، دوپاره میگردد، و آنجاست که پیوندِ نخستین (پیوند خونی) گسسته میشود و خداوند سبحان در وصف مؤمنان، سخن گرانقدر خود را میفرماید:
﴿لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِكَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ (المجادلة: ۲۲) (قومی را نمییابی که به الله و روز قیامت ایمان داشته باشند و همزمان با کسانی که با الله و رسولش دشمنی میکنند، دوستی ورزند، هرچند که پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا قبیلهشان باشند. آنان کسانی هستند که [الله] ایمان را بر دلهایشان نگاشته و با روحی از جانب خود تأییدشان کرده است و آنان را به باغهایی که از زیر [درختان] آن نهرها جاری است، وارد میکند در حالی که جاودانه در آن میمانند؛ الله از آنان خشنود است و آنان نیز از او خشنودند. اینان حزب الله هستند. آگاه باشید که حزب الله همان رستگارانند).
و آنگاه که پیوند خویشاوندی میان محمد (صلی الله علیه وسلم) و عمویش ابولهب و پسرعمویش عمرو بن هشام (ابوجهل) گسسته شد، و آنگاه که مهاجرین با خانواده و خویشان خود جنگیدند و آنان را کشتند، در همان هنگام بود که پیوند عقیده میان مهاجرین و انصار برقرار شد و آنان اهل و برادرِ یکدیگر گشتند. و پیوند میان مسلمانان عرب و برادرانشان: صهیب رومی، بلال حبشی، و سلمان فارسی برقرار گردید. و عصبیتِ (جانبداری) قبیله، عصبیتِ نژاد، و عصبیتِ خاک، به کنار رفت. و رسول الله (صلی الله علیه وسلم) به آنان فرمود: «آن را رها کنید که همانا چیزی متعفن و گندیده است». و به آنان فرمود: «از ما نیست کسی که به عصبیت فراخواند، و از ما نیست کسی که بر مبنای عصبیت بجنگد، و از ما نیست کسی که بر عصبیت بمیرد». پس کار آن عصبیتِ گندیدهی نسبی پایان یافت و این نعرهی جاهلی مُرد… نعرهی نژادپرستی مُرد و آن آلودگی از میان رفت… آلودگی قومگرایی. و بشریت، رایحهی خوشِ افقهای متعالی را استشمام کرد، به دور از تعفنِ گوشت و خون، و آلودگی خاک و گِل.
از آن روز به بعد، دیگر وطنِ مسلمان، خاک نیست، بلکه وطنش «دارالاسلام» است. همان سرایی که عقیدهاش بر آن سیطره دارد و تنها شریعت الله در آن حکم میراند. سرایی که به آن پناه میبرد و از آن دفاع میکند و برای حفاظت و گسترش قلمرواش، به شهادت میرسد… و این «دارالاسلام»، برای هر کسی است که به اسلام به عنوان عقیده ایمان دارد و شریعتش را به عنوان قانون میپذیرد. و همچنین برای هر کسی که شریعت اسلام را به عنوان نظام حاکم میپذیرد -حتی اگر مسلمان نباشد- مانند اهل کتاب که در «دارالاسلام» زندگی میکنند. و سرزمینی که اسلام در آن حاکمیت ندارد و شریعتش در آن اجرا نمیشود، «دارالحرب» است؛ چه برای مسلمان و چه برای ذمّیِ در پناه اسلام. مسلمان با آن سرزمین میجنگد، حتی اگر زادگاهش در آن باشد و خویشاوندان نسبی و سببیاش در آن باشند و اموال و منافعش در آن قرار داشته باشد.
و اینچنین بود که محمد (صلی الله علیه وسلم) با مکه جنگید، در حالی که مکه زادگاهش بود و قبیله و خانوادهاش در آن بودند و خانه او و یارانش و اموالشان که رها کرده بودند، در آنجا بود. پس مکه برای او و امتش «دارالاسلام» نشد مگر زمانی که در برابر اسلام سر تسلیم فرود آورد و شریعتش در آن به اجرا درآمد.
پس اسلام، کلمهای نیست که بر زبان رانده شود، و نه تولد در سرزمینی که تابلویی اسلامی و عنوانی اسلامی بر آن نصب باشد! و نه میراثِ تولد در خانهای که پدر و مادرش مسلمان باشند.
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴾ (النساء: ۶۵) (نه، سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نمیآورند مگر آنکه تو را در اختلافاتی که میانشان است به داوری بطلبند، سپس از حکمی که کردهای در دلهای خود هیچگونه تنگی و ناراحتی احساس نکنند و کاملاً تسلیم شوند).
این است و فقط این است اسلام، و این است و فقط این است دارالاسلام… نه خاک، نه نژاد، نه نسب، نه پیوند سببی، نه قبیله و نه عشیره.
همانا اسلام، بشر را از چسبیدن به گِل رها ساخت تا به آسمان چشم دوزند؛ و آنان را از بندِ خون… بندِ حیوانیت… آزاد کرد تا در مراتب والا اوج گیرند.
وطنِ مسلمانی که دلتنگش میشود و از آن دفاع میکند، قطعهای خاک نیست.
تابعیتِ مسلمانی که با آن شناخته میشود، تابعیت یک حکومت نیست.
عشیرهی مسلمانی که به آن پناه میبرد و از آن دفاع میکند، خویشاوندیِ خونی نیست.
پرچمِ مسلمانی که به آن افتخار میکند و زیر آن به شهادت میرسد، پرچم یک قوم نیست.
و پیروزیِ مسلمانی که مشتاق آن است و برایش خدا را شکر میگوید، غلبهی یک ارتش نیست. بلکه همان است که خداوند دربارهاش فرمود:
﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا﴾ (سورة النصر) (هنگامی که یاری خدا و پیروزی فرا رسد، و ببینی که مردم گروه گروه در دین خدا وارد میشوند، پس به ستایش پروردگارت تسبیح گوی و از او آمرزش بخواه، که او همواره توبهپذیر است).
این، پیروزی زیر پرچم عقیده است و نه هیچ پرچم دیگری. و جهاد برای یاری دین خدا و شریعت اوست، نه برای هیچ هدف دیگری. و دفاع از «دارالاسلام» با همان شروطی که ذکر شد، نه از هر سرای دیگری. و پس از همهی اینها، خالص گردانیدنِ عمل برای خداست، نه برای غنیمت، نه برای شهرت، نه از روی تعصب برای خاک یا قوم، و نه برای دفاع از خانواده یا فرزند، مگر برای حفاظت آنان از فتنهای که آنان را از دین خدا بازدارد.
از ابوموسی (رضی الله عنه) روایت است که گفت: از رسولالله (صلی الله علیه وسلم) دربارهی مردی سؤال شد که برای شجاعت میجنگد، و مردی که از روی تعصب (قومی) میجنگد، و مردی که برای ریا میجنگد، کدامیک از اینها در راه خداست؟ ایشان فرمودند: «هر کس بجنگد تا کلمهی الله برترین باشد، پس او در راه خداست…».
و شهادت، تنها در این راه است و نه در هیچ جنگ دیگری که برای هدفی غیر از این هدف یگانه باشد.
و هر سرزمینی که با مسلمان بر سر عقیدهاش بجنگد و او را از دینش بازدارد و اجرای شریعتش را معطل سازد، آن سرزمین «دارالحرب» است؛ حتی اگر خانواده و قبیله و قوم و مال و تجارتش در آنجا باشد. و هر سرزمینی که عقیدهی مسلمان در آن برپا باشد و شریعتش در آن اجرا گردد، آن سرزمین «دارالاسلام» است؛ حتی اگر هیچ خانواده و قبیله و قوم و تجارتی در آنجا نداشته باشد.
وطن: سرایی است که عقیده، مَنْهَجِ زندگی، و شریعتِ الهی بر آن حاکم است. این است معنای وطنی که شایستهی انسان است.
و تابعیت: عقیده و مَنْهَجِ زندگی است. و این است آن پیوندی که شایستهی آدمیان است.
همانا جانبداریهای کورکورانهی (عصبیتِ) عشیرهای، قبیلهای، قومی، نژادی، رنگی و سرزمینی، جانبداریهایی کوچک و عقبماندهاند؛ همبستگیهایی جاهلانه که بشریت در دورههای انحطاطِ روحیاش آنها را تجربه کرده است، و رسول الله (صلی الله علیه وسلم) آن را با وصفِ «متعفن» نامید؛ وصفی که بوی نفرت و انزجار از آن به مشام میرسد.
و آنگاه که یهود ادعا کردند که به واسطهی نژاد و قومیتشان، قوم برگزیدهی خدایند، خداوند این ادعایشان را رد کرد و معیار ارزشگذاری را تنها به «ایمان» بازگرداند، در میان تمام نسلها و علیرغم تفاوتِ اقوام، نژادها و وطنها.
﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تَهْتَدُوا ۗ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۖ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا ۖ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ ۖ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ ۚ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ﴾ (البقرة: ۱۳۵-۱۳۸) (و [اهل کتاب] گفتند: «یهودی یا نصرانی شوید تا هدایت یابید.» بگو: «بلکه [از] آیین ابراهیمِ یکتاپرست پیروی میکنیم که از مشرکان نبود.» بگویید: «ما به الله و آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گشته، و آنچه به موسی و عیسی داده شده، و آنچه به [دیگر] پیامبران از جانب پروردگارشان داده شده، ایمان آوردیم؛ میان هیچیک از آنان فرقی نمیگذاریم و ما در برابر او تسلیم هستیم.» پس اگر آنان نیز به همانگونه که شما ایمان آوردهاید، ایمان آورند، قطعاً هدایت یافتهاند؛ و اگر روی برگردانند، جز این نیست که در ستیز و مخالفتی [عمیق] قرار دارند؛ پس به زودی خداوند تو را از [شر] آنان کفایت خواهد کرد؛ و او شنوای داناست. [این است] رنگِ الهی؛ و چه کسی خوشرنگتر از خداوند است؟ و ما تنها او را عبادت میکنیم).
اما قومِ برگزیدهی حقیقیِ خداوند، همانا امتِ مسلمانی است که زیر پرچم الله، با وجود تمام تفاوتها در نژاد، قومیت، رنگ و وطن، پناه میگیرد: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ…﴾ (آل عمران: ۱۱٠) (شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار گشتهاید؛ به کار پسندیده فرمان میدهید و از کار ناپسند باز میدارید و به الله ایمان دارید…).
امتی که در صفِ اول آن، ابوبکرِ عرب، بلالِ حبشی، صهیبِ رومی، سلمانِ فارسی و دیگر برادرانِ گرانقدرشان قرار دارند. امتی که نسلهایش بر این شیوهی شکوهمند ادامه مییابند… [امتی که] در آن، تابعیت همان عقیده است، وطن همان دارالاسلام است، حاکم در آن الله است، و قانون اساسی در آن قرآن است.
این تصورِ والا از «دار (سرا)»، «تابعیت» و «خویشاوندی»، همان است که باید بر قلبهای داعیانِ راه خدا سیطره یابد؛ و باید به چنان وضوحی برسد که آلایشهای تصوراتِ جاهلیِ بیگانه با آن درنیامیزد و اشکالِ پنهانِ شرک به آن نفوذ نکند: شرک ورزیدن به خاک، شرک ورزیدن به نژاد، شرک ورزیدن به قوم، شرک ورزیدن به نسب، و شرک ورزیدن به منافعِ کوچک و زودگذر. همانهایی که خداوند سبحان همگی را در یک آیه گرد میآورد، آنها را در یک کفه و ایمان و لوازمش را در کفهی دیگر مینهد و انتخاب را به مردم وامیگذارد:
﴿قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ﴾ (التوبة: ۲٤) (بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و قبیلهتان، و اموالی که به دست آوردهاید، و تجارتی که از کساد شدنش میترسید، و خانههایی که به آن دل خوش کردهاید، نزد شما از الله و پیامبرش و جهاد در راه او محبوبتر است، پس منتظر بمانید تا الله فرمان [عذاب] خود را بیاورد… و خداوند گروه فاسقان را هدایت نمیکند).
همچنین، شایسته نیست که در دلهای داعیانِ راه خدا، آن تردیدهای سطحی دربارهی حقیقتِ جاهلیت و حقیقتِ اسلام، و در مورد ماهیتِ دارالحرب و دارالاسلام شکل بگیرد… چرا که بسیاری از آنان دقیقاً از همین نقطه در تصورات و یقینشان آسیب میبینند. باید بدانند که در سرزمینی که اسلام بر آن حکم نمیراند و شریعتش در آن برپا نیست، «اسلام» وجود ندارد؛ و «دارالاسلامی» نیست مگر آن سرایی که اسلام با مَنْهَج و قانونش بر آن سیطره دارد. و ورای ایمان چیزی جز کفر نیست، و پایینتر از اسلام چیزی جز جاهلیت نیست… و پس از حق، چیزی جز گمراهی وجود ندارد.
