نشانه های راه
شهید سید قطب رحمه الله
اسلام، همان تمدن است:
اسلام جز دو نوع جامعه را به رسمیت نمیشناسد: جامعهی اسلامی، و جامعهی جاهلی.
جامعهی اسلامی، جامعهای است که اسلام در آن پیاده میشود؛ هم در عقیده و عبادت، هم در شریعت و نظام، و هم در اخلاق و رفتار… و جامعهی جاهلی، جامعهای است که اسلام در آن پیاده نمیشود و عقیده و تصورات، ارزشها و معیارها، و نظام و قوانین و اخلاق و رفتارش، بر آن حاکم نیست.
جامعهی اسلامی آن نیست که صرفاً مردمی را در بر بگیرد که خود را «مسلمان» مینامند، در حالی که شریعت اسلام، قانون حاکم بر آن جامعه نیست، حتی اگر [افراد آن] نماز بخوانند، روزه بگیرند و حج خانهی خدا را به جا آورند! و نیز جامعهی اسلامی آن نیست که اسلامی از پیشِ خود ابداع کند — غیر از آنچه خداوند سبحان مقرر فرموده و رسولش (صلی الله علیه وسلم) آن را تبیین کرده است — و آن را، برای مثال، «اسلامِ متطور» بنامد!
و جامعهی جاهلی ممکن است در چهرههای گوناگونی نمودار شود که همگی جاهلیت هستند:
- ممکن است در قالب جامعهای تجلی یابد که وجود خداوند متعال را انکار میکند، تاریخ را بر اساس «ماتریالیسم دیالکتیک» تفسیر میکند و نظامی را که «سوسیالیسم علمی» مینامد، به اجرا در میآورد.
- و ممکن است در قالب جامعهای تجلی یابد که وجود خداوند متعال را انکار نمیکند، اما حاکمیت آسمانها را از آنِ او میداند ولی او را از حاکمیت بر زمین معزول میدارد؛ در نتیجه شریعت او را در نظام زندگی پیاده نمیکند و ارزشهایی را که او به عنوان ارزشهای ثابت در زندگی بشر قرار داده، به حاکمیت نمیرساند. به مردم اجازه میدهد که خدا را در کنیسهها، کلیساها و مساجد عبادت کنند، اما آنان را از اینکه خواستار حاکمیت شریعت خدا در زندگیشان شوند، باز میدارد. چنین جامعهای با این کار، الوهیت خداوند در زمین را انکار کرده یا آن را معطل و بیاثر ساخته است؛ همان الوهیتی که این قول خداوند متعال بر آن تصریح دارد:
﴿وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ﴾ (الزخرف: ۸۴) (و اوست آنکه در آسمان خداست و در زمین [نیز] خداست).
از این رو، چنین جامعهای در قلمرو دین خدا که این قول الهی آن را مشخص میسازد، قرار نمیگیرد:
﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ (یوسف: ۴۰) (حکم جز از آنِ الله نیست؛ فرمان داده که جز او را نپرستید).
و به همین دلیل، چنین جامعهای یک جامعهی جاهلی است، حتی اگر به وجود خداوند سبحان اقرار داشته باشد و حتی اگر به مردم اجازه دهد که شعائر الهی را در کنیسهها، کلیساها و مساجد به جای آورند.
جامعهی اسلامی (با همان تعریفی که ذکر شد) تنها جامعهی «متمدن» است، و جوامع جاهلی — با تمام اشکالشان — جوامع «عقبمانده» هستند! و ناگزیر باید این حقیقت بزرگ را توضیح داد.
من زمانی کتابی در دست چاپ را با عنوان «به سوی جامعهای اسلامی و متمدن» معرفی کرده بودم، اما سپس در معرفی بعدی، کلمهی «متمدن» را حذف کردم و به این بسنده کردم که عنوان کتاب — همانند موضوعش — «به سوی جامعهای اسلامی» باشد.
این ویرایش، توجه یک نویسندهی الجزایری را (که به زبان فرانسه مینویسد) به خود جلب کرد. او این کار را ناشی از یک «فرایند دفاعیِ روانی و درونی برای اسلام» تفسیر کرد و اظهار تأسف کرد که این فرایندِ — ناخودآگاه — مرا از رویارویی با «مشکل»، آنچنان که هست، باز میدارد!
من این نویسنده را معذور میدارم… من نیز پیش از این مانند او بودم… همانگونه که او اکنون میاندیشد، میاندیشیدم… آن هنگام که برای اولین بار به نوشتن دربارهی این موضوع فکر میکردم. مشکلِ پیش روی من — همانطور که امروز پیش روی اوست — مشکلِ «تعریف تمدن» بود!
من هنوز از فشارِ رسوبات فرهنگی در ساختار عقلی و روانیام رها نشده بودم؛ رسوباتی که از منابعی بیگانه و نامأنوس با حسِّ اسلامی من سرچشمه میگرفت. به رغم گرایش آشکار اسلامیام در آن زمان، این رسوبات، تصور مرا غبارآلود و تیره و تار میکرد! تصورِ «تمدن» — آنگونه که در اندیشهی اروپایی وجود دارد — در ذهن من خودنمایی میکرد، تصورم را مغشوش میساخت و مرا از بینشی روشن و اصیل محروم مینمود.
سپس، تصویر، شفاف و روشن گشت… «جامعهی مسلمان» همان «جامعهی متمدن» است. پس واژهی «متمدن» کلمهای بیهوده (لغو) است که چیز جدیدی به آن نمیافزاید. برعکس، این کلمه همان سایههای بیگانه و غربی را که تصور مرا غبارآلود میکرد و مرا از بینشی روشن و اصیل محروم میساخت، به حسّ خواننده منتقل میکند!
بنابراین، اختلاف بر سرِ «تعریف تمدن» است. و ناگزیر باید این حقیقت را روشن ساخت.
هنگامی که در جامعهای، حاکمیتِ عالیه تنها از آنِ الله باشد — که در سیادت و برتری شریعت الهی تجلی مییابد — این تنها صورتی است که در آن، بشر به طور کامل و حقیقی از بندگی برای بشر آزاد میشود. و این همان «تمدن انسانی» است، زیرا تمدنِ انسان مستلزم یک قاعدهی اساسی از آزادی حقیقی و کامل برای انسان و کرامت مطلق برای تکتک افراد جامعه است… و در حقیقت، در جامعهای که برخی در آن نقشِ اربابِ قانونگذار را دارند و برخی دیگر بندگانِ فرمانبردارند، هیچ آزادی و کرامتی برای انسان — در وجودِ فردفردِ اعضایش — وجود ندارد!
باید بیدرنگ توضیح دهیم که «قانونگذاری» (تشریع) تنها به احکام حقوقی منحصر نمیشود — آنگونه که امروزه در اذهان، درکی محدود از واژهی «شریعت» وجود دارد — بلکه تصورات، مَنْهَجها (راهکارها)، ارزشها، معیارها، عادات و سنتها… همگی نوعی قانونگذاری هستند که افراد را تحت فشار خود قرار میدهند. و هنگامی که در یک جامعه، برخی از مردم این فشارها را برای برخی دیگر میسازند و آن برخی دیگر، در برابرش تسلیم میشوند، این جامعه، جامعهای آزاد نیست؛ بلکه جامعهای است که — همانطور که پیشتر گفتیم — برخی در آن اربابند و برخی بنده. و از این رو، جامعهای است عقبمانده… یا یک «جامعهی جاهلی»!
و جامعهی اسلامی، تنها جامعهای است که یک معبودِ واحد بر آن سیطره دارد و در آن، مردم از پرستشِ بندگان به پرستشِ اللهِ یکتا روی میآورند. و بدین وسیله، به آن آزادیِ حقیقی و کاملی دست مییابند که تمدن انسان بر آن استوار است و کرامت انسان — آنگونه که خداوند برایش مقدّر کرده، آنگاه که جانشینیاش در زمین را اعلام فرمود و همچنین بزرگداشت او را در مَلَأ اعلا بیان داشت — در آن تحقق مییابد.
و هنگامی که پیوندِ اساسیِ گردهمایی در یک جامعه، عقیده و تصور و اندیشه و مَنْهَجِ زندگی باشد، و همهی اینها از سوی معبودی یگانه صادر شود که حاکمیتِ عالیه برای بشر در او تجسم یابد، و نه از سوی اربابانِ زمینی که بندگی بشر در آنها نمود مییابد؛ چنین اجتماعی، نمایندهی والاترین ویژگیهای «انسان»، یعنی ویژگیهای روح و اندیشه خواهد بود. اما هنگامی که پیوندِ گردهمایی در یک جامعه، نژاد، رنگ، قومیت، سرزمین و… و امثال این روابط باشد، آشکار است که نژاد و رنگ و قومیت و سرزمین، نمایانگر ویژگیهای والای انسان نیستند. زیرا انسان، پس از نژاد و رنگ و قومیت و سرزمین، همچنان انسان باقی میماند، اما پس از روح و اندیشه، دیگر انسان باقی نمیماند! به علاوه، او صرفاً با ارادهی آزاد خویش میتواند عقیده و تصور و اندیشه و مَنْهَج زندگیاش را تغییر دهد، اما نمیتواند رنگ یا نژادش را تغییر دهد، همانگونه که نمیتواند محل تولدش در میان یک قوم یا در یک سرزمین را تعیین کند… پس جامعهای که مردم در آن بر مبنای امری مربوط به ارادهی آزاد و انتخابِ شخصیِ خود گرد هم میآیند، جامعهی متمدن است… اما جامعهای که مردم در آن بر مبنای امری خارج از ارادهی انسانیشان گرد هم میآیند، جامعهی عقبمانده است… یا به اصطلاح اسلامی: «جامعهی جاهلی»!
و جامعهی اسلامی تنها جامعهای است که در آن، عقیده، پیوندِ اساسیِ گردهمایی را تشکیل میدهد؛ جامعهای که در آن، عقیده همان «ملیتی» است که سیاه و سفید و سرخ و زرد، عرب و رومی و فارس و حبشی و سایر نژادهای زمین را در یک «امت واحد» گرد هم میآورد که پروردگارش الله، و بندگیاش تنها برای اوست. و گرامیترینِ افرادش، باتقواترینِ آنهاست و همگی در آن با یکدیگر برابرند و بر مبنای امری گرد آمدهاند که خداوند برایشان تشریع کرده و هیچیک از بندگان آن را وضع نکرده است.
و هنگامی که «انسانیتِ» انسان، ارزشِ والا در یک جامعه باشد و ویژگیهای «انسانی» در آن، مورد تکریم و احترام باشد، چنین جامعهای متمدن است.
اما هنگامی که «ماده» — در هر شکلی — ارزشِ برتر باشد، چه در قالب «نظریه»، آنچنان که در تفسیر مارکسیستیِ تاریخ میآید! یا در قالب «تولید مادی»، آنچنان که در آمریکا و اروپا و سایر جوامعی که تولید مادی را ارزش والایی میدانند که ارزشها و ویژگیهای انسانی در راه آن پایمال میشود؛ [چنین جامعهای] جامعهای عقبمانده است — یا به اصطلاح اسلامی، جامعهای جاهلی!
جامعهی متمدن… یعنی جامعهی اسلامی… ماده را تحقیر نمیکند؛ نه در قالب «نظریه» (با این اعتبار که ماده همان چیزی است که این هستی، که در آن زندگی میکنیم و از آن تأثیر میپذیریم و بر آن تأثیر میگذاریم، از آن تشکیل شده است) و نه در قالب «تولید مادی»… چرا که تولید مادی از لوازم جانشینی خداوند در زمین است. اما اسلام هرگز آن را ارزشِ برتری نمیداند که در راه آن، ویژگیها و پایههای وجودیِ «انسان» پایمال شود… و به خاطر آن، آزادی و کرامت فرد پایمال گردد، و در آن، بنیاد «خانواده» و ارکانش پایمال شود، و در آن، اخلاق جامعه و حُرمتهایش پایمال گردد… و دیگر ارزشهای والا، فضیلتها و حرمتهایی که جوامع جاهلی برای رسیدن به وفورِ تولیدِ مادی، آنها را زیر پا میگذارند.
و هنگامی که «ارزشهای انسانی» و «اخلاق انسانی» که بر آن استوار است، در جامعهای حاکم باشد، آن جامعه متمدن است. و ارزشهای انسانی و اخلاق انسانی، موضوعی مبهم و سیّال نیست و همچنین ارزشهایی «متطور»، متغیر و متبدل که بر حالتی پایدار نمانَد و به اصلی بازنگردد نیز نمیباشد؛ آنچنان که تفسیر مادیگرایانهی تاریخ و «سوسیالیسم علمی» ادعا میکنند!
این ارزشها و اخلاقیات، همانهایی هستند که ویژگیهای خاصِ انسان را — که او را از حیوان متمایز و منحصر به فرد میسازد — در او پرورش میدهند و آن جنبهای را که مایهی تمایز و برتری او بر حیوان است، در وی تقویت میکنند؛ نه ارزشها و اخلاقیاتی که جنبههای مشترک او با حیوان را در او پرورش داده و غلبه میبخشند.
و هنگامی که مسئله اینچنین طرح شود، یک خطِ فاصلِ قاطع و «ثابت» در آن پدیدار میگردد که آن فرایندِ سیّالسازیِ مستمری را که «تطورگرایان» و «سوسیالیستهای علمی» در پی آنند، برنمیتابد!
در آن صورت، دیگر این اصطلاحِ محیط و عُرفِ آن نخواهد بود که ارزشهای اخلاقی را تعیین میکند؛ بلکه در پسِ تفاوتهای محیطی، یک ترازوی ثابت وجود خواهد داشت. در آن صورت، دیگر چیزی به نام ارزشها و اخلاقیاتِ «کشاورزی» و دیگری «صنعتی» وجود نخواهد داشت! و نه ارزشها و اخلاقیاتِ «سرمایهداری» و دیگری «سوسیالیستی»، و نه ارزشها و اخلاقیاتِ «بورژوایی» و دیگری «پرولتاریایی»! و دیگر اخلاقیاتی ساختهی محیط، سطح معیشت و ماهیتِ دوران وجود نخواهد داشت… و امثال این تغییراتِ سطحی و ظاهری. بلکه در پسِ همهی اینها، ارزشها و اخلاقیاتِ «انسانی» و در مقابل، ارزشها و اخلاقیاتِ «حیوانی» وجود دارد — اگر این تعبیر صحیح باشد! — یا به اصطلاح اسلامی: ارزشها و اخلاقِ «اسلامی»، و ارزشها و اخلاقِ «جاهلی».
اسلام، این ارزشها و اخلاقِ «انسانیِ» خود را — یعنی همانها که جنبههای متمایزکنندهی انسان از حیوان را پرورش میدهند — مقرر میدارد و در تمام جوامعی که بر آنها سیطره مییابد، به ایجاد، تثبیت و پاسداری از آنها میپردازد؛ خواه این جوامع در مرحلهی کشاورزی باشند یا صنعت، خواه جوامعی کوچنشین و متکی بر دامداری باشند یا جوامع شهریِ یکجانشین، و خواه این جوامع فقیر باشند یا ثروتمند… اسلام، ویژگیهای انسانی را در مسیری صعودی تعالی میبخشد و آن را از ارتجاع و بازگشت به حیوانیت، حراست میکند… زیرا خطِ سیرِ صعودی در ارزشها و معیارها، از حضیضِ حیوانی به سوی اوجِ انسانی حرکت میکند.
و اگر این خط سیر، با تمدنِ مادی [همراه نباشد و به سمت حیوانیت برود]، هرگز تمدن نخواهد بود! بلکه این، همان «عقبماندگی» و همان «جاهلیت» است.
و هنگامی که «خانواده» قاعدهی جامعه باشد، و این خانواده بر اساسِ «تخصص در وظایف» میان زن و شوهر استوار گردد، و پرورشِ نسلِ نوپا مهمترین وظیفهی خانواده باشد… چنین جامعهای متمدن است… چرا که خانواده در چنین شکلی — در سایهی مَنْهَجِ اسلامی — همان محیطی است که ارزشها و اخلاقِ «انسانی» که در بندِ پیشین به آن اشاره کردیم، در وجودِ نسلِ نوپا، شکل گرفته و پرورش مییابد؛ و محال است که این ارزشها در هیچ نهادِ دیگری جز نهادِ خانواده به وجود آید.
اما هنگامی که روابط جنسیِ «آزاد» (آنگونه که خودشان آن را مینامند) و فرزندانِ «نامشروع»، قاعدهی جامعه باشد؛ هنگامی که روابط میان دو جنس بر اساسِ هوا و هوس، نزوات و هیجانات بنا شود، نه بر اساسِ تکلیف و تخصصِ وظایف در خانواده؛ هنگامی که وظیفهی زن، زینت و آرایش، اغواگری و فتنهانگیزی شود؛ هنگامی که زن از وظیفهی اساسی خود در پرورش نسلِ جدید شانه خالی کند و خود ترجیح دهد — یا جامعه برایش چنین ترجیح دهد — که مهماندار در یک هتل، کشتی یا هواپیما باشد! هنگامی که انرژیاش را صرفِ «تولید مادی» و «ساختِ ابزار» کند و آن را صرفِ «صنعتِ انسانیت» ننماید! زیرا در آن روزگار، «تولید مادی» از «تولید انسانی» گرانبهاتر، ارجمندتر و گرامیتر است؛ آنجاست که از دیدگاه انسانی، «عقبماندگیِ تمدنی» نمود مییابد… یا به اصطلاح اسلامی، همان «جاهلیت» است!
مسئلهی خانواده و روابط میان دو جنس، مسئلهای سرنوشتساز در تشخیص این است که یک جامعه عقبمانده است یا متمدن، جاهلی است یا اسلامی!… و جوامعی که ارزشها، اخلاقیات و گرایشهای حیوانی در این رابطه بر آنها حاکم است، هرگز نمیتوانند جوامعی متمدن باشند، هر اندازه هم که به برتریِ صنعتی، اقتصادی و علمی دست یافته باشند! این معیار، در سنجشِ میزانِ «پیشرفتِ انسانی»، هرگز خطا نمیکند.
در جوامع جاهلیِ مدرن، مفهوم اخلاق آنچنان عقبنشینی میکند که از هر آنچه به تمایزِ انسان از طبعِ «حیوانی» مربوط است، دست میکشد! در این جوامع، نه روابط جنسیِ نامشروع — و نه حتی روابط جنسیِ منحرف و شاذ — یک رذیلت اخلاقی به شمار نمیآید. مفهومِ اخلاق، تقریباً به معاملات اقتصادی — و گاهی سیاسی در محدودهی «منافع دولت» — منحصر شده است. برای مثال، رسوایی «کریستین کیلر» و «پروفومو» وزیر انگلیسی، در عُرفِ جامعهی انگلیس به خاطر جنبهی جنسی آن یک رسوایی نبود… بلکه از آن جهت رسوایی بود که کریستین کیلر، دوستِ وابسته نظامی روسیه نیز بود و از این رو، رابطهی وزیر با این دختر، خطری برای اسرار دولتی ایجاد میکرد! و همچنین به این دلیل که دروغِ او به پارلمان انگلیس فاش شد! رسواییهای مشابه در مجلس سنای آمریکا، و رسواییهای جاسوسان و کارمندان انگلیسی و آمریکایی که به روسیه گریختند نیز چنین است. اینها به خاطر انحراف جنسیِ آنها رسوایی نیست! بلکه به خاطر خطری است که اسرار دولتی را تهدید میکند!
و نویسندگان، روزنامهنگاران و رماننویسان در جوامع جاهلیِ اینجا و آنجا، به صراحت به دختران و همسران میگویند: ارتباطاتِ «آزاد»، رذیلت اخلاقی نیست. رذیلت اخلاقی این است که پسری، شریکش را فریب دهد یا دختری شریکش را بفریبد و در دوستی با او صادق نباشد. بلکه رذیلت این است که زن، اگر شور عشقش به شوهرش فروکش کرده، عفت خود را حفظ کند! و فضیلت آن است که به دنبال دوستی بگردد تا جسمش را با صداقت به او ببخشد!… دهها داستان، بر این محور میچرخد! و صدها رهنمودِ خبری، کاریکاتور، لطیفه و شوخی، همین را القا میکنند.
چنین جوامعی، جوامعی عقبمانده… و غیرمتمدن هستند؛ از منظرِ «انسان» و با معیارِ «خطِ سیرِ پیشرفتِ انسانی».
همانا خطِ سیرِ پیشرفتِ انسانی، در جهتِ «مهارِ» هوس هایِ حیوانی و محدود کردن آن در چارچوب «خانواده» بر اساسِ «تکلیف» حرکت میکند، تا از این طریق «وظیفهای انسانی» را به انجام رساند که لذت، هدفِ نهاییِ آن نیست، بلکه هدف، آمادهسازیِ نسلی انسانی است که میراثِ تمدنِ انسانی را از نسل حاضر به ارث ببرد؛ تمدنی که وجه تمایزش، ظهور و بروزِ ویژگیهای انسانی است… و ممکن نیست نسلی را پرورش داد که در ویژگیهای انسانی رشد کند و از ویژگیهای حیوانی فاصله بگیرد، مگر در آغوشِ خانوادهای که با تضمینهای امنیت و ثباتِ عاطفی احاطه شده و بر اساس تکلیفی استوار باشد که با هیجانات و احساساتِ زودگذر، دستخوش نوسان نشود. و در جامعهای که محصول آن رهنمودها و القائاتِ پلید و زهرآگین است، و مفهومِ اخلاق در آن عقبنشینی کرده و از تمام آدابِ جنسی دست کشیده، ممکن نیست آن آغوشِ انسانی شکل گیرد.
به خاطر همهی اینهاست که ارزشها، اخلاقیات، القائات و تضمینهای اسلامی، شایستهی انسان است. و «اسلام» همان «تمدن» است، و جامعهی اسلامی همان جامعهی «متمدن» است… با آن معیارِ ثابتی که سیّال نمیشود یا «متطور» نمیگردد.
و سرانجام، هنگامی که «انسان» به جانشینی از سوی «الله» در زمینش به شیوهی صحیح آن قیام کند: به این صورت که بندگیاش را برای الله خالص گرداند و از بندگی برای غیرِ او رهایی یابد، و مَنْهَجِ الله را به تنهایی تحقق بخشد و مشروعیتِ مَنْهَجِ غیرِ او را نپذیرد، و شریعت الله را به تنهایی در تمام زندگیاش حاکم کند و حاکمیتِ هر شریعتِ دیگری را انکار نماید، و با ارزشها و اخلاقیاتی زندگی کند که خداوند برایش مقرر کرده و ارزشها و اخلاقیاتِ دروغین را کنار گذارد. سپس، پس از همهی اینها، به قوانین هستی (نوامیس کیهانی) که خداوند در این جهان مادی به ودیعه نهاده است، شناخت پیدا کند و از آنها برای ارتقای زندگی بهره گیرد و مواد خام زمین و روزیها و خوراکهایی را که خداوند در آن نهاده و آن قوانینِ هستی را مُهر و مومِ آنها قرار داده، استخراج نماید؛ و خداوند به انسان این توان را بخشیده که این مُهر و مومها را تا آنجا که برای انجام وظیفهی جانشینیاش لازم است، بگشاید. یعنی هنگامی که بر اساس عهد و شرطِ خداوند، به امر جانشینی در زمین قیام کند، و در حالی که چشمههای روزی را میجوشاند، مواد خام را فرآوری میکند، صنایع گوناگون را برپا میدارد و از تمام تجارب فنی که بشر در طول تاریخ خود کسب کرده بهره میبرد… هنگامی که در حال انجام همهی اینها، ربانی و خدایی شود و به این شیوه جانشینیِ خدا را به عنوان یک «عبادت» به جای آورد؛ در آن روز، این انسان به تمدنِ کامل دست یافته و این جامعه به قلهی تمدن رسیده است.
اما نوآوریِ مادی — به تنهایی — در اسلام «تمدن» نامیده نمیشود. چه بسا چنین نوآوری وجود داشته باشد و «جاهلیت» نیز همراه آن باشد… و خداوند نمونههایی از این نوآوریِ مادی را در مقام توصیفِ جاهلیت ذکر فرموده است:
﴿أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ؟ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ؟ وَإِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ؟ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. وَاتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمَا تَعْلَمُونَ. أَمَدَّكُمْ بِأَنْعَامٍ وَبَنِينَ. وَجَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ (الشعراء: ۱۲۸-۱۳۵) (آیا بر هر مکان مرتفعی، بنایی برای سرگرمی میسازید؟ و کاخهای استوار برپا میکنید، گویی که جاودان خواهید ماند؟ و چون حمله برید، ستمگرانه حمله میبرید؟ پس، از الله پروا کنید و مرا اطاعت نمایید. و از آن کس بترسید که شما را با آنچه میدانید یاری کرده است. شما را با چهارپایان و پسران، و باغها و چشمهساران یاری کرده است. من بر شما از عذاب روزی بزرگ میترسم).
﴿أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ؟ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ. وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا فَارِهِينَ؟ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ. الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ﴾ (الشعراء: ۱۴۶-۱۵۲) (آیا پندارید که در این نعمتهایی که اینجاست، در امان رها میشوید؟ در باغها و چشمهسارها، و کشتزارها و نخلهایی که شکوفههایش لطیف و برهم نشسته است. و از کوهها، خانههایی ماهرانه میتراشید؟ پس، از الله پروا کنید و مرا اطاعت نمایید. و از فرمانِ اسرافکاران پیروی نکنید؛ همانان که در زمین فساد میکنند و اصلاح نمیآورند).
﴿فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّىٰ إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا ۚ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ (الأنعام: ۴۴-۴۵) (پس چون آنچه را بدان پند داده شده بودند فراموش کردند، درهای هر چیزی [از نعمتها] را به روی آنان گشودیم، تا آنگاه که به آنچه داده شده بودند شاد گشتند، ناگهان آنان را [به کیفر] گرفتیم و در آن حال، یکسره نومید شدند. پس ریشهی گروهی که ستم کردند، برکنده شد؛ و ستایش از آنِ الله، پروردگار جهانیان است).
﴿حَتَّىٰ إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ (یونس: ۲۴) (تا زمانی که زمین، آرایش خود را [به خود] گرفت و آراسته شد، و اهلِ آن پنداشتند که آنان بر آن توانایند، فرمان ما شبهنگام یا در روز به آن رسید، و آن را چنان درو کردیم که گویی دیروز [هرگز] وجود نداشته است).
ولی اسلام — همانگونه که پیشتر گفتیم — ماده و نوآوریِ مادی را تحقیر نمیکند، بلکه اینگونه پیشرفت را در سایهی مَنْهَجِ الله، نعمتی از نعمتهای خداوند بر بندگانش میداند و آنان را به عنوان پاداشِ طاعتشان، به آن بشارت میدهد:
﴿فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا. يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا. وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا﴾ (نوح: ۱۰-۱۲) (پس گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید، که او بسیار آمرزنده است. [تا] آسمان را بر شما پرباران فرستد. و شما را با اموال و پسران یاری کند، و برایتان باغها قرار دهد و برایتان نهرها پدید آورد).
﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ (الأعراف: ۹۶) (و اگر اهلِ آبادیها ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند، قطعاً برکتهایی از آسمان و زمین بر آنان میگشودیم، ولی [حق را] تکذیب کردند، پس ما نیز آنان را به [کیفر] آنچه کسب میکردند، گرفتیم).
آنچه مهم است، قاعدهای است که پیشرفت صنعتی بر آن استوار است و ارزشهایی است که بر جامعه حاکم است و مجموعهی آنها ویژگیهای تمدنِ «انسانی» را تشکیل میدهد…
همانا قاعدهی انطلاقِ جامعهی اسلامی و ماهیتِ تکوینِ اُرگانیکِ آن، از آن جامعهای منحصر به فرد میسازد که هیچیک از نظریاتی که پیدایش جوامع جاهلی و ماهیتِ تکوینِ ارگانیکشان را تفسیر میکنند، بر آن منطبق نیست. جامعهی اسلامی، زاییدهی حرکت است، و حرکت در آن مستمر است، و همین حرکت است که جایگاه و ارزش اشخاص را در آن معین میسازد، و از این رو، وظایف و موقعیتهایشان را در آن مشخص میکند.
و حرکتی که این جامعه در آغاز از آن متولد میشود، حرکتی است برآمده از خارج از قلمروِ زمینی، و خارج از حیطهی بشری… این حرکت، در قالبِ عقیدهای تجلی مییابد که از جانب الله برای بشر آمده است؛ عقیدهای که برای آنان تصوری ویژه از وجود، حیات، تاریخ، ارزشها و اهداف بنیان مینهد و برایشان مَنْهَجی (راهکاری) برای عمل تعیین میکند که این تصور را به عرصهی واقعیت ترجمه کند. نیروی نخستینی که حرکت را به راه میاندازد، از جانِ مردم یا از مادهی هستی برنخاسته است… این نیرو — همانطور که گفتیم — از خارج از قلمروِ زمینی، و خارج از حیطهی بشری برای آنان آمده است… و این، اولین ویژگیِ متمایزکنندهی ماهیت و ترکیبِ جامعهی اسلامی است.
این جامعه از عنصری خارج از حیطهی انسان و خارج از حیطهی جهان مادی، به حرکت درمیآید.
و با همین عنصرِ قَدَری و غیبی، که هیچیک از بشر انتظارش را نداشت و حسابش را نمیکرد و انسان در آغازِ امر هیچ نقشی در آن نداشته است، اولین گامهای حرکت در مسیرِ برپایی جامعهی اسلامی آغاز میشود و همزمان با آن، عملِ «انسان» نیز آغاز میگردد: انسانی که به این عقیده ایمان میآورد؛ عقیدهای که از آن سرچشمهی غیبی برایش آمده و تنها به تقدیر الهی جاری گشته است. و هنگامی که این یک انسان به این عقیده ایمان میآورد، وجودِ جامعهی اسلامی به صورتِ «حُکمی» (در حکمِ موجود) آغاز میشود… این یک انسان، این عقیده را دریافت نمیکند تا آن را در درون خود محبوس کند؛ این خلافِ ماهیتِ آن است… ماهیتِ آن، حرکتِ زنده است… آن نیروی برتری که این عقیده را به این قلب رانده، میداند که عقیده حتماً از او فراتر خواهد رفت!… آن انگیزهی زندهای که این عقیده را به این قلب رسانده، راه خود را رو به جلو ادامه خواهد داد.
و هنگامی که مؤمنان به این عقیده به سه نفر برسند، خودِ همین عقیده به آنان میگوید: شما اکنون یک جامعهاید، جامعهای اسلامی، مستقل و جدا از جامعهی جاهلی که به این عقیده ایمان ندارد و ارزشهای اساسی آن — ارزشهایی که پیشتر به آنها اشاره کردیم — در آن حاکم نیست. و اینجاست که جامعهی اسلامی به صورتِ «فعلی» (در عالم واقع) به وجود آمده است!
و سه نفر به ده نفر، و ده نفر به صد نفر، و صد نفر به هزار، و هزار به دوازده هزار نفر تبدیل میشوند… و وجودِ جامعهی اسلامی آشکار و تثبیت میگردد!
و در این مسیر، نبرد میان جامعهی نوظهور — که با عقیده و تصوراتش، و با ارزشها و معیارهایش، و با وجود و کیانش از جامعهی جاهلی (که افرادش را از آن برگرفته) جدا شده است — درگرفته است. و این حرکت، از نقطهی آغاز تا نقطهی وجودِ آشکار و مستقل، تکتکِ افرادِ این جامعه را متمایز ساخته و وزن و جایگاهش را در این جامعه — بر اساسِ ترازوی معیار اسلامی — به او بخشیده است؛ و این جایگاهِ او، از سوی جامعه به رسمیت شناخته میشود، بی آنکه خودستایی کند یا آن را جار بزند. بلکه عقیدهاش و ارزشهای حاکم بر وجود او و جامعهاش، در آن روزگار بر او فشار میآورد تا خود را از نگاههای خیرهای که در محیط به سوی او دوخته شده، پنهان سازد!
اما «حرکت»، که مُهرِ ویژهی عقیدهی اسلامی و مُهرِ این جامعهی برآمده از آن است، به هیچکس اجازه نمیدهد که پنهان بماند! همانا هر فردی از افراد این جامعه، ناگزیر باید حرکت کند! حرکت در عقیدهاش، حرکت در خونش، حرکت در جامعهاش، و در تکوینِ اُرگانیکِ این جامعه… چرا که جاهلیت، گرداگردِ اوست و بقایای رسوباتِ آن در وجود خودِ او و در وجودِ اطرافیانش باقی است، و نبرد، مستمر است، و جهاد تا روز قیامت ادامه دارد.
بر پایهی ضربآهنگِ حرکت، و در اثنای حرکت، جایگاهِ هر فرد در این جامعه مشخص میشود، و وظیفهاش تعیین میگردد، و تکوینِ ارگانیکِ این جامعه با هماهنگی میان مجموعهی افرادش و مجموعهی وظایفشان به انجام میرسد.
این نحوهی پیدایش و این تکوین، دو ویژگیِ خاصِ جامعهی اسلامی است که آن را متمایز میسازد؛ وجود و ترکیبش را متمایز میکند، طبع و شکلش را متمایز میسازد، و نظام و سازوکارهای اجراییِ این نظام را نیز متمایز میسازد، و همهی این ویژگیها را مستقل گردانده، به گونهای که نه با مفاهیم اجتماعیِ بیگانه با آن تحلیل میشوند، نه بر اساسِ مَنْهَجی ناآشنا با ماهیتش مطالعه میگردند، و نه با سازوکارهایی برگرفته از نظامی دیگر، به اجرا در میآیند!
همانا جامعهی اسلامی — آنگونه که از تعریف مستقل ما از «تمدن» برمیآید — صرفاً یک صورت تاریخی نیست که در خاطرات گذشته به دنبال آن بگردیم؛ بلکه خواستهی امروز و آرزوی فرداست. هدفی است که تمامی بشریت امروز و فردا میتواند به آن چشم بدوزد تا به واسطهی آن، خود را از حضیضِ جاهلیتی که در آن دست و پا میزند، بالا بکشد؛ خواه در این جاهلیت، ملتهای پیشرفتهی صنعتی و اقتصادی باشند و خواه ملتهای عقبمانده.
آن ارزشهایی که به طور اجمال به آنها اشاره کردیم، ارزشهایی انسانی هستند که بشریت جز در دورهی «تمدن اسلامی» به آنها دست نیافت. (و باید تذکر دهیم که منظور ما از اصطلاح «تمدن اسلامی» چیست: منظور، تمدنی است که آن ارزشها در آن محقق شده باشد، نه هر پیشرفت صنعتی، اقتصادی یا علمی که همراه با عقبماندگی از آن ارزشها باشد).
و این ارزشها «ایدهآلگرایانه و خیالی» نیستند، بلکه ارزشهایی واقعی و عملی هستند که میتوان آنها را با تلاشِ بشری — در سایهی مفاهیمِ صحیحِ اسلامی — محقق ساخت. میتوان آنها را در هر محیطی، صرف نظر از نوع زندگیِ حاکم بر آن و پیشرفتِ صنعتی، اقتصادی و علمیاش، تحقق بخشید… این ارزشها با پیشرفت در تمامی عرصههای خلافت (جانشینی در زمین) تعارضی ندارند، بلکه با همان منطقِ عقیدتیِ خود، آن را تشویق میکنند. اما در عین حال، در سرزمینهایی که هنوز در این عرصهها پیشرفت نکردهاند نیز دست بسته نمیمانند. تمدن میتواند در هر مکان و هر محیطی برپا شود… با همین ارزشها برپا میشود. اما اَشکالِ مادی که به خود میگیرد، حد و مرزی ندارد، زیرا در هر محیطی، توانمندیهای موجود در آن را به کار میگیرد و آنها را توسعه میبخشد.
بنابراین، جامعهی اسلامی — از نظرِ شکل، حجم و نوعِ زندگی حاکم بر آن — یک صورتِ تاریخیِ ثابت نیست، اما وجود و تمدنش بر ارزشهایی تاریخی و ثابت استوار است… و وقتی میگوییم «تاریخی»، منظورمان تنها این است که این ارزشها در یک برههی معین از تاریخ شناخته شدهاند… وگرنه، آنها ساختهی تاریخ نیستند و در ماهیتِ خود، هیچ ارتباطی با زمان ندارند… آنها حقیقتی هستند که از ورای واقعیتِ بشری، و از ورای وجودِ مادی برای بشر آمدهاند.
و تمدن اسلامی میتواند اَشکال متنوعی در ساختار مادی و ظاهری خود به خود بگیرد، اما اصول و ارزشهایی که بر آنها استوار است، ثابتاند، زیرا آنها مؤلفههای این تمدن هستند: (بندگی تنها برای الله. گردهمایی بر محور پیوندِ عقیده در او. برتریِ انسانیتِ انسان بر ماده. حاکمیتِ ارزشهای انسانی که انسانیتِ انسان را رشد میدهد نه حیوانیتِ او را. حرمتِ خانواده. جانشینی در زمین بر اساس عهد و شرطِ الهی… و حاکم گرداندنِ مَنْهَج و شریعتِ الله به تنهایی در امورِ این جانشینی).
اَشکالِ تمدن اسلامی که بر این پایههای ثابت استوار است، از درجهی پیشرفت صنعتی، اقتصادی و علمی تأثیر میپذیرد، زیرا از آنچه در هر محیطی عملاً وجود دارد، استفاده میکند… از این رو، اَشکال آن ناگزیر متفاوت خواهند بود… ناگزیر متفاوت خواهند بود تا انعطافپذیریِ کافی را برای ورودِ همهی محیطها و سطوح به چارچوبِ اسلامی و انطباق یافتن با ارزشها و مؤلفههای اسلامی تضمین کنند… و این انعطافپذیری — در اَشکالِ بیرونیِ تمدن — بر عقیدهی اسلامی که آن تمدن از آن سرچشمه میگیرد، تحمیل نشده، بلکه جزوِ طبیعتِ آن است. اما انعطافپذیری، به معنای سیّالیت و بیهویتی نیست… و تفاوت میان این دو بسیار است!
اسلام در میانِ قبایلِ برهنهی مرکز آفریقا تمدن ایجاد میکرد… زیرا به محضِ وجودش در آنجا، بدنهای عریان پوشانده میشد و مردم واردِ تمدنِ لباس میشدند که جزو رهنمودِ مستقیمِ اسلامی است. مردم همچنین از سستی و خمودیِ مطلق، به فعالیتِ کاریِ هدفمند برای بهرهبرداری از گنجهای جهانِ مادی روی میآوردند. و نیز از مرحلهی قبیله — یا عشیره — به مرحلهی امت گام مینهادند و از پرستشِ توتمِ منزوی، به پرستشِ پروردگارِ جهانیان منتقل میشدند… پس تمدن چیست اگر این نباشد؟… این، تمدنِ آن محیط است که بر امکاناتِ بالفعلِ خود تکیه دارد… اما هنگامی که اسلام وارد محیط دیگری میشود — با همان ارزشهای ثابتش — شکلِ دیگری از تمدن را پدید میآورد که در آن از موجودیها و امکاناتِ بالفعلِ آن محیط استفاده کرده و آنها را توسعه میدهد.
و بدین ترتیب، برپاییِ تمدن — به شیوهی اسلام و مَنْهَجِ آن — به درجهی معینی از پیشرفت صنعتی، اقتصادی و علمی وابسته نیست. هرچند که تمدن هنگامی که برپا میشود، در صورتِ وجودِ این پیشرفت، از آن بهره میبرد و آن را به شدت به پیش میراند و اهدافش را متعالی میسازد. همچنانکه در صورتِ نبودِ آن، خود آن را از اساس ایجاد میکند و رشد و تداومش را تضمین مینماید… اما در هر حال، بر اصولِ مستقلِ خود استوار باقی میماند، و جامعهی اسلامی طابعِ (ویژگی) خاصِ خود و ترکیبِ اُرگانیکِ خود را، که از نقطهی انطلاقِ نخستینش نشأت گرفته و او را از همهی جوامع جاهلی متمایز میکند، حفظ مینماید.
﴿صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً﴾ (البقرة: ۱۳۸) (رنگ خدا و کیست که نیکوتر از رنگ خدا داشته باشد؟).
