ترجمه کتاب نشانه های راه-سید قطب (بخش نهم: تصور اسلامی و فرهنگ)

ترجمه کتاب نشانه های راه-سید قطب (بخش نهم: تصور اسلامی و فرهنگ)

مقدمه :

برای آنچه مرحوم سید قطب راجع به علوم می گوید چند نکته ضروری بایسته است : اول اینکه علوم مانند تصوری که توده مردم دارند یا آنچه تا نیمه دوم قرن بیستم تصور می شد راجع به شناخت هستی یا توصیف آن چه در واقعیت هست، نیست. فلاسفه علم دلایلی آوردند و همچنین ما در کتاب فلسفه علم، که علوم به معنای سنتی آن نمی تواند قابل قبول باشد. بلکه علم دریچه ای است به روی دنیا که می توان دنیا را از آن دریچه تجربه کرد و ذکر این نکته ما را به جای دیگر برای ارزشیابی علوم می رساند که در نیمه دوم کتاب محکمه فلسفه به آن پرداخته شده است.

دوم اینکه فلسفه خلاف آن چه که شهید بزرگوار سید قطب ذکر می کند نمی تواند علمی از شاخه علوم و یا از جنس علوم دیگر باشد چرا که فلسفه اگر بر مبنای منطق صرف و تحلیل عقلانی صرف بنا گذاشته شود مانند آن چه در فلسفه اسپینوزا ، دکارت ، کانت و … می بینیم و نه این که آغشته به روش های ادبی و علمی باشد در آن صورت می تواند راهنمای شناخت باشد فارغ از اینکه از  زبان مسلمان یا غیر مسلمان آمده باشد و بدون تردید در آن صورت که عقل به خودی خود بدون رجوع به ادبیات یا تجربه به موضوع خود بپردازد نمی تواند و این گونه نیز هیچ گاه نبوده که تعارضی با متن قرآن کریم داشته باشد که خود از جنس عقل است.

(الف لام میم)

نشانه های راه

شهید سید قطب رحمه الله

تصور اسلامی و فرهنگ :

بندگیِ مطلق تنها برای الله، بخش نخستِ اولین رکن اسلام است؛ و این، همان مدلولِ دقیق و منطبق بر شهادت «أن لا إله إلا الله» است. و فراگرفتنِ چگونگیِ این بندگی از رسول‌الله (صلی الله علیه وسلم)، بخش دوم این رکن است که مدلولِ دقیق و منطبق بر شهادت «أن محمداً رسول الله» به شمار می‌رود – همان‌گونه که در فصل «لا إله إلا الله: منهج زندگی» بیان شد.

و بندگیِ مطلق برای اللهِ یکتا، در این تجلی می‌یابد که تنها الله به عنوان معبود برگرفته شود… در عقیده، در عبادت، و در شریعت.
نباید چنین پنداشت که الوهیت، از آنِ کسی غیر از الله (سبحانه) باشد؛ و نباید معتقد بود که عبادت، برای غیر او از مخلوقاتش رواست؛ و نیز نباید معتقد بود که «حاکمیت» می‌تواند از آنِ یکی از بندگانش باشد، همان‌گونه که در آن فصل نیز به آن اشاره شد.

ما در آنجا مدلولِ بندگی، اعتقاد، شعائر و حاکمیت را روشن ساختیم و در این فصل، به تشریحِ مدلولِ «حاکمیت» و ارتباط آن با «فرهنگ» می‌پردازیم.

همانا مدلولِ «حاکمیت» در تصور اسلامی، تنها به دریافتِ شرایع قانونی از اللهِ یکتا، و رجوع به آن‌ها، و حکم کردن بر اساس آن‌ها محدود نمی‌شود… همانا مدلولِ «شریعت» در اسلام، به قوانین و تشریعات محدود نمی‌شود، و حتی به اصول حکومت و نظام و ساختارهای آن نیز خلاصه نمی‌گردد. این مدلولِ تنگ و محدود، هرگز نمایانگرِ مدلولِ حقیقیِ «شریعت» در تصور اسلامی نیست!

«شریعت الله» به معنای هر آن چیزی است که خداوند برای سامان‌دهی به زندگی بشر تشریع کرده است… و این شاملِ اصولِ عقیده، اصولِ حکمرانی، اصولِ اخلاق، اصولِ رفتار، و همچنین اصولِ معرفت و شناخت می‌شود.

این [شریعت] در عقیده و تصور -با تمام مؤلفه‌های این تصور- تجلی می‌یابد؛ تصوری از حقیقتِ الوهیت، حقیقتِ هستی (غیب و شهود آن)، حقیقتِ حیات (غیب و شهود آن)، حقیقتِ انسان، و پیوندهای میان تمام این حقایق، و چگونگی تعامل انسان با همه‌ی آن‌ها.

و در ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، و اصولی که این ساختارها بر آن بنا می‌شوند، تجلی می‌یابد تا بندگیِ کامل برای اللهِ یکتا در آن‌ها متبلور گردد.

و در قوانین و تشریعاتی که این ساختارها را نظم می‌بخشند، تجلی می‌یابد؛ که غالباً به همین بخش، نامِ «شریعت» -با معنای محدودش که حقیقتِ مدلول آن در تصور اسلامی را نمایندگی نمی‌کند- اطلاق می‌شود.

و در قواعد اخلاق و رفتار، و در ارزش‌ها و معیارهایی که بر جامعه سیطره دارد و افراد، اشیاء و رویدادها در زندگی اجتماعی با آن سنجیده می‌شوند، تجلی می‌یابد.

و همچنین در «معرفت» با تمامِ جوانبش، و در کلیه‌ی اصولِ فعالیت‌های فکری و هنری تجلی می‌یابد.

و در تمامِ این موارد، باید به همان اندازه از الله فراگرفت که در احکام شرعی -با همان مدلولِ محدود و رایجش- از او فراگرفته می‌شود؛ بدون هیچ تفاوتی.

شاید اکنون، پس از توضیحاتی که در این باره ارائه دادیم، [اهمیتِ دریافت این امور از خداوند] در مورد مدلولِ مختص به «حکمرانی»، قابل درک باشد.

این مسئله در مورد قواعد اخلاق و رفتار، و ارزش‌ها و معیارهایی که بر جامعه حاکم است نیز شاید تا حدودی قابل درک باشد! چرا که ارزش‌ها، معیارها، و قواعد اخلاق و رفتاری که در یک جامعه سیطره دارد، مستقیماً به «تصور اعتقادیِ» حاکم بر آن جامعه بازمی‌گردد و از همان سرچشمه‌ای دریافت می‌شود که حقایقِ عقیده‌ای که آن تصور را شکل می‌دهد، از آن دریافت می‌گردد.

اما امری که شاید عجیب به نظر برسد -حتی برای خوانندگانِ چنین پژوهش‌های اسلامی!- همانا رجوع به تصور اسلامی و سرچشمه‌ی ربانیِ آن در خصوصِ «فعالیت‌های فکری و هنری» است.

در بابِ فعالیت هنری، کتاب کاملی منتشر شده که به تبیین این قضیه می‌پردازد (کتاب «منهج الفن الإسلامی» نوشته‌ی محمد قطب.). زیرا فعالیت هنری، در کلیت خود، بیانی انسانی از تصورات، انفعالات و واکنش‌های انسان و از تصویرِ هستی و حیات در جانِ اوست. این‌ها همه، در روانِ یک مسلمان، تحت حاکمیتِ تصورِ اسلامیِ او قرار دارند و بلکه از آن نشأت می‌گیرند؛ تصوری که با فراگیریِ خود، تمام جوانبِ هستی، نفس و حیات، و ارتباط آن‌ها با آفریدگارِ هستی و نفس و حیات را در بر می‌گیرد! به‌ویژه با آن تصورِ خاصی که از حقیقت این انسان، جایگاهش در هستی، غایت وجودش، وظیفه‌اش و ارزش‌های زندگی‌اش ارائه می‌دهد. تمام این‌ها در «تصور اسلامی» نهفته است؛ تصوری که صرفاً یک تصور فکری نیست، بلکه تصوری اعتقادی، زنده، الهام‌بخش، مؤثر، فعال، برانگیزاننده و سیطره‌جو بر هر خیزش و حرکتی در کُنه وجود انسان است.

اما مسئله‌ی «فعالیت فکری» و ضرورتِ بازگرداندنِ این فعالیت به تصور اسلامی و سرچشمه‌ی ربانیِ آن -تا بندگیِ کامل تنها برای الله محقق گردد-، این همان مسئله‌ای است که از ما بیانی کامل می‌طلبد؛ چرا که ممکن است در قیاس با خوانندگانِ این نوشتار -حتی مسلمانانی از ایشان که به حتمیتِ بازگرداندنِ حاکمیت و تشریع به اللهِ یکتا معتقدند- غریب یا امری بِکر و مورد بحث قرار نگرفته به نظر آید!


مسلمان این حق را ندارد که در امری مرتبط با حقایق عقیده، یا تصورِ کلی از هستی، یا مربوط به عبادت، یا مربوط به اخلاق و رفتار و ارزش‌ها و معیارها، یا مربوط به مبادی و اصول نظام سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی، یا مربوط به تبیینِ انگیزه‌های فعالیت انسانی، از جایی جز آن سرچشمه‌ی ربانی چیزی فراگیرد. و در تمام این امور، جز از مسلمانی که به دین و تقوایش اطمینان دارد و آن عقیده را در واقعیت زندگی‌اش به کار می‌بندد، چیزی دریافت نمی‌کند.

لیکن، مسلمان این حق را دارد که در علوم محض -مانند شیمی، فیزیک، زیست‌شناسی، نجوم، پزشکی، صنعت، کشاورزی، شیوه‌های مدیریت (از جنبه‌ی صرفاً فنی و اداریِ آن)، فنونِ کاری، و فنون جنگ و نبرد (از جنبه‌ی فنی)- و دیگر فعالیت‌های مشابه، هم از مسلمان و هم از غیرمسلمان بیاموزد. هرچند اصل بر این است که جامعه‌ی مسلمان، آنگاه که برپا می‌شود، بکوشد تا این کفایت‌ها (تخصص‌ها) را در تمام این حوزه‌ها فراهم آورد، چرا که این‌ها از فروض کفایی به شمار می‌روند که باید افرادی از جامعه در آن متخصص شوند. وگرنه اگر جامعه این تخصص‌ها را فراهم نکند و بسترِ شکل‌گیری، حیات، فعالیت و تولید آن‌ها را مهیا نسازد، تمامِ آن جامعه گناهکار است. اما تا زمانی که این امر محقق شود، فرد مسلمان می‌تواند در این علوم محض و کاربردهای عملی آن‌ها، از مسلمان و غیرمسلمان بیاموزد، از تلاشِ مسلمان و غیرمسلمان بهره‌مند شود، و مسلمان و غیرمسلمان را در این حوزه‌ها به کار گیرد… زیرا این‌ها از اموری هستند که در این فرموده‌ی رسول‌الله (صلی الله علیه وسلم) داخل می‌شوند: «انتم أعلم بأمور دنیاکم» (شما به امور دنیای خود داناترید). و این علوم به شکل‌گیریِ تصور مسلمان از حیات، هستی و انسان، و غایتِ وجود و حقیقتِ وظیفه‌ی او، و نوعِ پیوندهایش با وجودِ پیرامون و با خالقِ تمام هستی، ارتباطی ندارند؛ و همچنین به مبادی، شریعت‌ها، نظام‌ها و ساختارهایی که زندگی او را در سطح فردی و جمعی سامان می‌بخشند، مربوط نمی‌شوند. و با اخلاق، آداب، سنت‌ها، عادات و ارزش‌ها و معیارهایی که بر جامعه‌اش حاکم است و سیمای آن جامعه را می‌سازد، پیوندی ندارند… و از این رو، خطری در انحرافِ عقیده‌اش یا بازگشتش به جاهلیت وجود ندارد!

اما آنچه به تبیینِ کلیتِ فعالیت انسانی، چه فردی و چه اجتماعی، مربوط می‌شود -که به نگرش درباره‌ی نفسِ انسان و حرکتِ تاریخ او گره خورده است-، و آنچه به تبیینِ پیدایشِ این هستی، پیدایش حیات، و پیدایشِ خودِ این انسان مربوط است -از جنبه‌ی مابعدالطبیعی (که علوم محض مانند شیمی، فیزیک، نجوم، پزشکی و… بدان نمی‌پردازند)-، حکمِ آن، همچون حکمِ قوانینِ شریعت و مبادی و اصولی است که زندگی و فعالیت او را نظم می‌بخشند و ارتباطی مستقیم با عقیده دارد. پس برای مسلمان جایز نیست که در این حوزه، جز از مسلمانی که به دین و تقوایش اطمینان دارد و می‌داند که او نیز در تمام این امور از الله فرا می‌گیرد، چیزی دریافت کند. و مهم آن است که این مسئله در حس و شعور مسلمان با عقیده‌اش پیوند بخورد و بداند که این، از لوازم و اقتضائاتِ بندگیِ او برای اللهِ یکتا، یا از اقتضائات شهادتش به «أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله» است.

البته که او می‌تواند از تمام آثار و تولیداتِ فعالیت جاهلی اطلاع یابد؛ اما نه برای آنکه تصور و معرفت خود را در این شؤون از آن بسازد، بلکه تا بداند جاهلیت چگونه منحرف می‌شود! و تا بداند چگونه این انحرافاتِ بشری را با بازگرداندنِ آن‌ها به اصول صحیحشان در مؤلفه‌های تصور اسلامی و حقایق عقیده‌ی اسلامی، تصحیح و اصلاح نماید.

گرایش‌های «فلسفه»، به طور کلی؛ و گرایش‌های «تفسیر تاریخ بشری»، به طور کلی؛ و گرایش‌های «روان‌شناسی»، به طور کلی (به استثنای مشاهدات و ملاحظاتِ صِرف، و نه تفسیرهای کلیِ آن‌ها)؛ و مباحث «اخلاق»، به طور کلی؛ و گرایش‌های «ادیان تطبیقی»، به طور کلی؛ و گرایش‌های «تفسیرها و مکاتب اجتماعی»، به طور کلی (به استثنای مشاهدات، آمارها و اطلاعاتِ مستقیم، و نه نتایجِ کلیِ استنباط شده از آنها و نه رهنمودهای فراگیرِ برآمده از آنها)… تمامِ این‌ها در اندیشه‌ی جاهلی -یعنی غیر اسلامی- چه در گذشته و چه در امروز، تأثیری مستقیم از تصوراتِ اعتقادیِ جاهلی پذیرفته‌اند و بر پایه‌ی همین تصورات بنا شده‌اند، و اکثر آن‌ها -اگر نگوییم همگی- در اصولِ روش‌شناختیِ خود، حاملِ دشمنیِ آشکار یا پنهان با «تصور دینی» به طور کلی، و با «تصور اسلامی» به طور خاص هستند!

و مسئله در این گونه از فعالیت‌های فکری -و علمی!- مانند مسئله در علوم شیمی، فیزیک، نجوم، زیست‌شناسی، پزشکی و امثال آن نیست؛ مادامی که این علوم در چارچوبِ «تجربه‌ی واقعی» و «ثبتِ نتایجِ واقعی» باقی بمانند و از این حدود فراتر نرفته و به نوعی از «تفسیر فلسفی» درنیفتند. مانند پا فراتر گذاشتنِ «داروینیسم»، از حوزه‌ی اثباتِ مشاهدات و چینش آن‌ها در علم زیست‌شناسی، به حوزه‌ی این ادعا که -بدون هیچ دلیل و بدون هیچ ضرورتی برای چنین سخنی، جز به خاطرِ میل و هوا و هوس- «برای تبیینِ پیدایش و تکامل حیات، نیازی به فرضِ وجودِ نیرویی خارج از جهانِ طبیعت نیست».

همانا مسلمان، از بیانِ صادقانه‌ی پروردگارش، [معرفتی] کافی در خصوصِ آن مسائل در اختیار دارد، آن هم در سطحی که تلاش‌های بشر در این حوزه‌ها، ناچیز و مضحک به نظر می‌رسد. علاوه بر اینکه، این امر ارتباطی مستقیم با عقیده، و با بندگیِ کامل تنها برای الله دارد.

این حکایت که «فرهنگ، میراثی بشری است که نه وطن دارد و نه ملیت»، حکایتی درست است تنها زمانی که به علوم محض و کاربردهای علمیِ آن مربوط باشد (به شرطی که از این محدوده فراتر نرود و به تفسیرهای فلسفی و «متافیزیکی» از نتایج این علوم، و نه به تفسیرهای فلسفی از نفسِ انسان و فعالیت و تاریخش، و نه به هنر و ادبیات و تمامِ بیان‌های شعوری و عاطفی، کشیده نشود). اما فراتر از آن، این [شعار] یکی از دام‌های جهانیِ یهود است که برایشان مهم است تمامِ موانع و مرزها را سست کرده و از میان بردارند -و از جمله‌ی آن، بلکه در رأسِ آن، موانعِ عقیده و تصور را- تا یهود بتواند به پیکره‌ی تمام جهان نفوذ کند، در حالی که [جهان] سست و بی‌حال و مخدّر شده است؛ تا یهود در آن به فعالیت‌های شیطانی خود بپردازد، که در رأس این فعالیت‌ها، فعالیت ربویِ آنان قرار دارد؛ همان [فعالیتی] که سرانجامش آن است که ماحصلِ رنج و تلاشِ تمامِ بشریت، به صاحبانِ مؤسسات مالیِ ربوی یعنی یهودیان بازگردد!

لیکن اسلام بر این باور است که -فراسو و ورایِ علومِ محض و کاربردهای عملیِ آن- دو نوع فرهنگ وجود دارد: فرهنگ اسلامی، که بر پایه‌های تصور اسلامی استوار است؛ و فرهنگ جاهلی، که بر روش‌های گوناگونی بنا شده که همگی به یک قاعده بازمی‌گردند: به الوهیت رساندنِ اندیشه‌ی بشری که به الله بازنمی‌گردد. و فرهنگ اسلامی، فراگیر و شامل تمامِ حوزه‌های فعالیت فکری و عملیِ انسان است و در آن قواعد، روش‌ها و ویژگی‌هایی وجود دارد که رشد و پویاییِ همیشگیِ این فعالیت را تضمین می‌کند.

کافی است بدانیم که «رویکرد تجربی» که تمدن صنعتی کنونی اروپا بر پایه‌ی آن بنا شد، در ابتدا در اروپا شکل نگرفت، بلکه در دانشگاه‌های اسلامی در اندلس و مشرق‌زمین نشأت گرفت، در حالی که اصول خود را از تصور اسلامی و رهنمودهای آن در بابِ هستی، طبیعتِ واقعی آن، و ذخایر و ارزاقِ آن وام می‌گرفت… سپس نهضت علمی در اروپا، این روش را برای خود مستقل کرد و به رشد و ارتقای آن ادامه داد، در حالی که [این رویکرد] در جهان اسلام راکد ماند و به کلی ترک شد؛ به دلیل دور شدنِ تدریجیِ این جهان (جهان اسلام) از اسلام، بر اثر عواملی که برخی از آن‌ها در ساختار خودِ جامعه نهفته بود و برخی دیگر در تهاجمِ جهانِ صلیبی و صهیونیستی به آن نمود می‌یافت… سپس اروپا پیوند میان روشی را که اقتباس کرده بود، با اصول اعتقادیِ اسلامیِ آن، قطع کرد و با آن [روش]، برای همیشه از خدا دور شد و به بیراهه رفت؛ همزمان با رویگردانی و طغیانش علیه کلیسا؛ کلیسایی که -از روی ستم و تجاوز- به نام خدا بر مردم سلطه‌جویی می‌کرد!

از این رو، محصولِ اندیشه‌ی اروپایی در کلیتِ خود -همچون محصول اندیشه‌ی جاهلی در تمام زمان‌ها و در تمام سرزمین‌ها- به چیزی دیگر، با طبیعتی از اساس متفاوت با مؤلفه‌های تصور اسلامی، تبدیل شد؛ و در عین حال، دارای خصومتی ذاتی با آن است. بنابراین بر مسلمان واجب است که تنها به مؤلفه‌های تصور خویش بازگردد، و اگر خود توانایی دارد، جز از سرچشمه‌ی ربانی نگیرد، وگرنه، جز از یک مسلمانِ باتقوا که از دین و تقوای او به حدی آگاه است که برای دریافت معرفت از او اطمینان می‌یابد، چیزی فرا نگیرد.


حکایتِ جداییِ «علم» از «صاحب علم» را اسلام در موردِ تمام علومی که با مفاهیم عقیدتیِ مؤثر بر نگاه انسان به هستی، حیات، فعالیت انسانی، نظام‌ها، ارزش‌ها، اخلاق، عادات، و سایر مسائل مربوط به نفس انسان و فعالیت او از این جوانب، ارتباط دارند، به رسمیت نمی‌شناسد.

اسلام این تسامح را روا می‌دارد که مسلمان، در علمِ شیمی محض، فیزیک، نجوم، پزشکی، صنعت، کشاورزی، یا امور اداری و دفتری و امثال آن، از غیر مسلمان، یا از مسلمانِ غیر باتقوا، دانش بیاموزد؛ البته این در شرایطی است که مسلمانِ باتقوایی را نیابد که در تمام این حوزه‌ها از او بیاموزد، چنانکه این وضعیتِ امروزِ کسانی است که خود را مسلمان می‌نامند؛ وضعیتی که از دور شدنشان از دین و مَنْهَجشان و از تصور اسلامی در بابِ لوازمِ خلافت در زمین -به اذن الله- و آنچه این خلافت از علوم و تجارب و مهارت‌های گوناگون بدان نیاز دارد، نشأت گرفته است… لیکن اسلام هرگز تسامح نمی‌کند که [مسلمان] اصول عقیده‌اش، مؤلفه‌های تصورش، تفسیر قرآن و حدیث و سیره‌ی پیامبرش، منهج تاریخ و تبیینِ فعالیتش، مکتب جامعه‌اش، نظام حکومتش، منهج سیاستش، و موجباتِ هنر و ادبیات و بیانش… و غیره را، از منابعی غیر اسلامی دریافت کند؛ و نیز اجازه نمی‌دهد که در هیچ‌یک از این امور، از غیرمسلمانی که به دین و تقوایش اطمینان ندارد، چیزی فرا گیرد.

کسی که این کلام را می‌نویسد، انسانی است که چهل سالِ تمام از عمر خود را به خواندن گذرانده است. کار اصلی او در این مدت، مطالعه و اطلاع‌یابی در اکثرِ حوزه‌های معرفت بشری بوده است… چه آنچه در تخصص او بود و چه آنچه از علایقش. سپس به سرچشمه‌های عقیده و تصورِ خویش بازگشت و آنگاه، تمام آنچه را خوانده بود، در قیاس با آن سرمایه‌ی عظیم، ناچیز و بی‌مقدار یافت – و جز این نیز نمی‌توانست باشد – و هرگز از آنچه در چهل سال از عمرش صرف کرده، پشیمان نیست؛ چرا که با این کار، جاهلیت را بر حقیقتش، بر انحرافش، بر گمراهی‌اش، بر حقارت و کوچکی اش… و بر هیاهوی توخالی و تکبرش، و بر غرور و ادعایش نیز، شناخت!!! و با علم‌الیقین دانست که برای یک مسلمان ممکن نیست که میان این دو سرچشمه برای دریافت [معرفت] جمع کند!!!

با این همه، آنچه در این بند گذشت، نظر شخصی من نیست که آن را ابراز کرده باشم… این امر، بزرگ‌تر از آن است که در آن با رأی و نظر فتوا داده شود… در ترازوی خداوند، سنگین‌تر از آن است که مسلمان در آن بر رأی خویش تکیه کند. این همانا سخنِ الله (سبحانه) و سخن پیامبرش (صلی الله علیه وسلم) است… که آن را در این امر حاکم می‌گردانیم و در آن به خدا و رسول بازمی‌گردیم، همان‌گونه که مؤمنان در آنچه در آن اختلاف می‌کنند، به خدا و رسول بازمی‌گردند.

خداوند (سبحانه) درباره‌ی هدف نهاییِ یهود و نصاری در قبال مسلمانان به طور کلی می‌فرماید:
﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ۖ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (البقره: ۱۰۹) (بسیاری از اهل کتاب، از روی حسدی که در وجودشان است، پس از آنکه حق برایشان آشکار شد، آرزو داشتند که شما را پس از ایمانتان به کفر بازگردانند. پس [فعلاً] عفو کنید و درگذرید تا خدا فرمان خود را بیاورد. همانا خداوند بر هر چیزی تواناست).
﴿وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ۗ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَىٰ ۗ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ۙ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ﴾ (البقره: ۱۲۰) (و هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد، مگر آنکه از آیین آنان پیروی کنی. بگو: «همانا هدایت، هدایتِ الله است.» و اگر پس از آن علمی که به تو رسیده، از هوا و هوس‌های آنان پیروی کنی، در برابر خدا هیچ سرپرست و یاوری نخواهی داشت).
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ﴾ (آل عمران: ۱۰۰) (ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر از گروهی از اهل کتاب اطاعت کنید، شما را پس از ایمانتان، به کفر بازمی‌گردانند).

و رسول الله (صلی الله علیه وسلم) -در روایتی که حافظ ابویعلی از حماد از شعبی از جابر (رضی الله عنهم) نقل کرده- می‌فرماید:
«از اهل کتاب درباره‌ی چیزی سؤال نکنید، که آنان هرگز شما را هدایت نخواهند کرد در حالی که خودشان گمراه شده‌اند. و شما یا باطلی را تصدیق خواهید کرد و یا حقی را تکذیب خواهید نمود. و به خدا سوگند که اگر موسی در میان شما زنده بود، برای او جز پیروی از من جایز نبود».

هنگامی که هدفِ نهاییِ یهود و نصاری در قبال مسلمانان، به آن صورتِ قاطعی که خداوند (سبحانه) مقرر فرموده، مشخص می‌شود، ابلهانه است که لحظه‌ای گمان کنیم آن‌ها در هر مبحثی که به عقیده‌ی اسلامی، یا تاریخ اسلامی، یا رهنمود در نظام جامعه‌ی مسلمان، یا در سیاست و اقتصادش مربوط می‌شود، از نیتی خیرخواهانه برخوردارند، یا قصدِ خیر، یا هدایت، یا نور دارند… و کسانی که پس از این بیانِ صریحِ خداوند (سبحانه)، چنین گمانی می‌برند، همانا غافلان‌اند!

همچنین، از این سخن خداوند (سبحانه): ﴿قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَىٰ﴾، تنها سرچشمه‌ای که مسلمان باید در این امور به آن بازگردد، مشخص می‌شود. پس ورای هدایتِ الله جز گمراهی نیست و در غیرِ آن هدایتی وجود ندارد، همانگونه که از صیغه‌ی حصر که در نص آمده، فهمیده می‌شود: «بگو: همانا هدایت، هدایتِ الله است.»… و هیچ راهی برای شک در مدلول این نص، و نه برای تأویلِ آن، وجود ندارد!

همچنین، فرمانِ قاطع برای رویگردانی از کسی که از یاد خدا روی می‌گرداند و همتِ خود را به امور زندگی دنیا محدود می‌سازد، وارد شده است؛ و تصریح می‌کند که چنین کسی جز گمان نمی‌داند، و مسلمان از پیروی از گمان نهی شده است، و او جز ظاهری از زندگی دنیا نمی‌داند، پس او علمِ صحیحی ندارد.
﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّىٰ عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا. ذَٰلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ ۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَىٰ﴾ (النجم: ۲۹-۳۰) (پس، از هرکس که از یاد ما روی گردانید و جز زندگی دنیا را نخواست، روی بگردان. این نهایتِ دانشِ آنان است. بی‌تردید پروردگارت به کسی که از راه او گمراه شده داناتر است و او به کسی که هدایت یافته نیز داناتر است).
﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾ (الروم: ۷) (آنان تنها ظاهری از زندگی دنیا را می‌دانند و از آخرت غافلند).

و کسی که از یاد خدا غفلت می‌ورزد و جز زندگی دنیا را نمی‌خواهد -که این شأنِ تمامِ «دانشمندانِ!» امروز است- جز همین ظاهر را نمی‌داند. و این، آن «علمی» نیست که مسلمان به صاحبش اعتماد کند و در تمام امورش از او فراگیرد. بلکه تنها جایز است در حدودِ علمِ مادیِ محضِ او، از او بیاموزد، و نه تفسیری کلی و نه تأویلی عمومی از حیات، یا نفس، یا متعلقاتِ تصوریِ آن، از او دریافت کند. همچنین، این آن علمی نیست که آیات قرآنی به آن اشاره کرده و آن را می‌ستایند، مانند قول خداوند متعال: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ (آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند برابرند؟)، آنگونه که کسانی می‌فهمند که نصوص قرآنی را از سیاق خود جدا کرده تا در غیرِ جایگاهشان به آن‌ها استشهاد کنند! زیرا این سؤالِ تقریری در آیه‌ای آمده که نصِ کامل آن چنین است:
﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ ۗ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ (الزمر: ۹) (آیا [چنین کسی بهتر است یا] کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است، در حال سجده و قیام، از آخرت می‌هراسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟ بگو: «آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند برابرند؟» همانا تنها خردمندان پند می‌پذیرند).

پس این [شخصی] که در ساعاتِ شب، در سجده و قیام، به عبادت مشغول است و از آخرت می‌هراسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است… اوست که «می‌داند»… و این است آن علمی که آیه به آن اشاره دارد؛ علمی که به سوی خدا و تقوای او رهنمون می‌شود… نه علمی که فطرت‌ها را فاسد می‌کند تا به انکارِ خدا بپردازند!

البته علم، به علمِ عقیده و فرائض دینی و شرایع، محدود نیست… علم، همه چیز را در بر می‌گیرد و همان‌گونه که به عقیده و فرائض و شرایع تعلق دارد، به قوانین طبیعی و به کارگیری آن‌ها در خلافتِ زمین نیز تعلق می‌یابد… لیکن علمی که از پایه‌ی ایمانیِ خود منقطع شود، آن علمی نیست که قرآن منظورش باشد و اهلِ آن را بستاید… ارتباطی میانِ پایگاهِ ایمانی با علمِ نجوم، علم زیست‌شناسی، علم فیزیک، علم شیمی، علم زمین‌شناسی… و سایر علومِ مرتبط با قوانین هستی و قوانینِ حیات، وجود دارد… همه‌ی این‌ها، هنگامی که هوای نفسِ منحرف، آن‌ها را برای دور شدن از خدا به کار نگیرد، به سوی خدا رهنمون می‌شوند… آنگونه که مَنْهَجِ اروپایی در نهضت علمی -متأسفانه- به دلیل آن شرایط ناگوار و نامساعدی که در تاریخ خاصِ اروپا میان دانشمندان و کلیسای ستمگر پدید آمد، در پیش گرفت! و سپس آثار عمیقِ خود را در تمامِ روش‌های فکری اروپا و در طبیعتِ تفکر اروپایی بر جای گذاشت؛ و آن رسوباتِ زهرآگینِ آمیخته به دشمنی با اصلِ تصورِ دینی به طور کلی -نه فقط با اصلِ تصورِ کلیسایی و نه فقط با کلیسا- را در تمامِ آنچه اندیشه‌ی اروپایی تولید کرد، در هر حوزه‌ای از حوزه‌های معرفت، باقی نهاد، خواه فلسفه‌ی متافیزیکی باشد یا پژوهش‌های علمی محض که در ظاهر هیچ ارتباطی با موضوعِ دینی ندارند.

و حال که مقرر گشت روش‌های فکری غرب و محصولِ این اندیشه، از ابتدا بر پایه‌ی آن رسوباتِ زهرآگینِ آمیخته به دشمنی با اصلِ تصور دینی در کلیتِ آن، استوار است، پس آن روش‌ها و این محصول، خصومتی شدیدتر با تصور اسلامی به طور خاص دارند؛ زیرا این خصومت را به طور ویژه تعمّد دارند و در بسیاری از موارد -طبق نقشه‌ای عامدانه- در پیِ آن‌اند که عقیده، تصور و مفاهیم اسلامی را سست و تضعیف کرده، و سپس پایه‌هایی را که تمایزِ جامعه‌ی مسلمان در تمامِ مؤلفه‌هایش بر آن استوار است، در هم شکنند.

و از این رو، اعتماد به روش‌های فکری غرب، و همچنین به محصولِ آن، در مطالعات اسلامی، غفلتی خفت‌بار و شرم‌آور خواهد بود. و از همین رو، همچنین در هنگامِ مطالعه‌ی علوم محض -که در وضعیتِ کنونی‌مان چاره‌ای جز دریافتِ آن‌ها از منابع غربی نداریم-، احتیاط در برابر هرگونه سایه‌ی فلسفی که به آن‌ها آمیخته است، واجب می‌گردد؛ زیرا این سایه‌ها در اساسِ خود با تصور دینی به طور کلی، و با تصور اسلامی به طور خاص، دشمنی دارند؛ و هر مقدار از آن، برای مسموم ساختنِ سرچشمه‌ی زلال و پاکِ اسلام، کافی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *