آیا اندیشه های سید قطب با آزادی قابل جمع است ؟ ( عشق و آزادی )

آیا اندیشه های سید قطب با آزادی قابل جمع است ؟ ( عشق و آزادی )

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا اندیشه های سید قطب با آزادی قابل جمع است ؟ ( عشق و آزادی )

در سایت الف لام میم بیشتر کتاب «نشانه های راه» ، منتشر شده است. با این حال نوشته هایی نیز در دفاع از آزادی منتشر شد که در آن ها نشان داده شد نقص و کمبود و حلقه گمشده جامعه و حکومت و دین در کشور و جهان تا اندازه زیادی، چیزی است به نام آزادی. خواست حکومت کردن بر مردم از طریق نهادهای مختلف از همان صدر اسلام تا کنون باعث شد که دین دچار تحریف عمده ای شود که غالبا نیز با جدایی مردم از  قرآن همراه بود. در این میان مواردی است که با اندیشه سید قطب رحمه الله هماهنگی کاملی دارد و شاید مواردی نیز باشد که با اندیشه آن شهید سازگار نباشد به همین خاطر بیاییم و چند رکن اساسی اعتقاد سید قطب را با دلایلی در دفاع از آزادی و نحوه زیست دینی امروز مطرح کنیم.

  1. مفهوم لا اله الا الله و حکومت : سید قطب باور دارد که یا یک جامعه اسلامی است یا جاهلی و میان این دو هیچ طیف دیگری وجود ندارد اگر بخواهیم صادقانه جوامع و حکومت های کنونی دنیا را مطابق آرای سید قطب تحلیل کنیم هیچ جامعه مسلمانی وجود ندارد اگرچه افراد مسلمان وجود دارند. چرا که جهان بینی اسلامی در جوامع کنونی جهان دیده نمی شود. از روابط جنسی که به کلی از معیارهای دینی در ازدواج ، نگاه به خانواده و زن و روابط بین جنسیت ها فاصله گرفته است و در دین اسلام کنونی بیشتر حدود این ارتباط مد نظر حکام بوده تا آزادی روابطی که در دین تضمین شده بود در قالب آزادی های بسیار ساده ازدواج وطلاق که هر دو به سهولت و به آسان ترین شکل ممکن در جوامع اسلامی صورت می گرفت تا رباخواری عظیم شبکه حرام بانکی و گسترش فسادهای فی الارض در این گونه جوامع و سکوت فاسقانی که در قالب دستگاه روحانیت و عالمان و دانشمند به مردم عرضه می شوند. همه این موارد در کنار مسئله وجوب جهاد وسکوت آن در سرزمین های اسلامی و به طور خاص غزه و فلسطین نشان می دهد که امت اسلامی دیگر  زنده نیست و مرگ امت اسلامی رسیده است. دیگر نمی توان از امتی به نام امت اسلامی یاد کرد وقتی دو میلیون نفر در خطر مرگ از گرسنگی باشند و مسلمان هر روز در خانه با آرامش در حین خوردن چای وشیرینی تصاویر آن را ببیند. مسلما مرگ امت اسلامی رخ داده وشاید پیش از زمان سید قطب نیز بسیار پیش تر این اتفاق افتاده باشد. این مرگ به دلایل سیاسی و دستگاه علم و روحانی گری که در خدمت نهاد قدرت و ثروت در طول تاریخ بود رخ داد و حالا همان عاملان این مرگ بر جنازه این امت پایکوبی می کنند. پس می توان گفت که جهان بینی اسلامی به تمام معنا در هیچ جامعه ای نیست و این جوامع خالی از آن مفهومی هستند که سید قطب آن را جامعه اسلامی می داند.
  2. آزادی و مفهوم لا اله الا الله : اما این که اکنون ما جامعه ای اسلامی نداریم به این معنا نیست که هر حکمی و هر عقیده ای که در قرآن آمده باشد باید به اجبار بر امتی بار شود تا آن گاه بتوانیم به آن جامعه ، جامعه ای اسلامی بگوییم. خداوند در قرآن فقط برای موارد خاصی حدود تعیین کرده و اگر قرار بر حکومت باشد جز در همان حدود معدود حق اعمال اراده بر انسان ها را نخواهد داشت . به همان دلیل که در متون فلسفی بیان شد وآن اینکه هیچ انسانی نمی تواند اراده یا عقل خود را بر دیگری حاکم کند ودیگری را تابع خود کند. این که این امر تا چه اندازه قابل اجراست که هیچ کس چنین نکند یک بحث است واین که در دین نسبت به این موضوع چه گفته شده است بحثی دیگر. در مطلبی تحت عنوان «آزادی» استدلالات عقلی ودینی آورده شد که چرا «آزادی» عقل و اراده در دین و در قرآن به وضوح و در جای های متفاوتی آمده و تبیین شده است. یعنی ما در حدود قرآنی قصاص ، زنا و سرقت و فساد فی الارض احکامی داریم که در جامعه باید اجرا شود چون این موارد اتفاقا آزادی را از دیگری سلب می کند و به همین خاطر در صورت اثبات باید دچار حدود تعیین شده شود. اما در موارد دیگر چرا باید حدودی از خود تعیین کنیم در حالی که خدا چنین حدی تعیین نکرده است. این درست در مسیر ادعای سید قطب مطرح می شود وآن اینکه اگر شما مردم را به چیزی اجبار کنید به نام دین که دین خود آن ها را به آن اجبار نکرده شما حکمی از خود ساخته اید و در آن لحظه به شرک آلوده شده اید چون حکمی را که خدا تعیین نکرده شما به عنوان خدای جدید تعیین کرده اید و دیگران را برده و بنده خود شمرده اید. در این مسیر و به این طریق شاید این کتاب یعنی قرآن کریم مهم ترین کتاب در مفهوم «آزادی» باشد واین منطبق بر همان اندیشه ای است که پیامبر آمده بود تا غل های بندگی را بردارد. پس در عین حالی که اگر کسی احکام خدا را باور نداشته باشد و یا در احکام سیاسی اجتماعی ، جامعه ای به آن ها باور نداشته باشد او به مفهوم لا اله الا الله باور ندارد درست برعکس اگر کسی حد و حدودی از خود بسازد که خدا نگذاشته است در آن صورت نیز این خارج از مفهوم لا اله الا الله است.
  3. مفهوم «جهاد» : حال که ما امت یکدست با باور کامل اسلامی نداریم مطمئنا جهاد امت نیز چون زمان پیامبر وجود ندارد و اصلا یکی از دلایل از بین رفتن امت از بین رفتن همین جهاد است. اما مسئله اینجا جهاد تدافعی یا ابتدایی است در حقیقت سید قطب استدلال می آورد که بر اساس مسیری که پیامبر طی کرد نهایتا جنگ با تمام مشرکان و کافران را اعلام کرده است. این مورد با آیاتی از قرآن کریم شاید سازگار به نظر نرسد چرا که خداوند در قرآن گفته است : خدا شما را بر حذر نمی دارد که به کافری که با شما نجنگیده نیکی کنید و همچنین خداوند گفته است : که تو بر آن ها سیطره نداری و بر تو جز بلاغ نیست و جز رساندن پیام رسالتی نداری و همچنین ستایش هایی از برخی از مسیحیان کرده است و آن ها را از کلیت جامعه اهل کتاب و مسیحیت جدا کرده و آیات دیگر که پیش از این در مباحثی بحث آن صورت گرفته است و یکی از مهمترین آیات، درست در سوره توبه است که سید قطب به پیروی از ابن قیم آن را در انتهای تکامل جهاد پیامبر می شمارد و در همان سوره آیه ای است که اگر مشرکی به تو پناه آورد به او پناه ده ، و تا این اندازه خداوند بنده مشرک خود را شخصیت و هویت می بخشد و پیامبر را به نیکی به او دعوت می کند در همان سوره ای که انتهای احکام جهاد است.  با این حال امروز جهاد در برابر کافر حربی مثل اسرائیل و آمریکا نیز از دید یک جامعه علما و روحانیت و حکمای آن پنهان می ماند چه برسد به جهاد ابتدایی ، ریشه تفاوت عقیده ما با سید قطب در بخش جهاد ابتدایی به این می رسد که ما قائل به نسخ آیه قرآن نیستیم اما سید قطب آیات را با توجه به تکامل اجتماعی می بیند و در اینجا نیز بحث است. به صورت خلاصه اگر آیه ای باید نسخ شود لزوم وجود آن در قرآن بر همه زمان ها و مکان ها فهمیده نمی شود. و اگر آیات مبتنی بر شرایط مختلف باشد پس در آن صورت شرایط جامعه امروز باید مبتنی بر آیات خاصی مطرح شود نه فقط جهاد ابتدایی به صورت همیشگی و در هر زمان و مکانی . پس در حقیقت با باور دوم مسلمانان ( اگر بتوان به همان معنای نخستین این لفظ را استفاده کرد) زمان قوت یکپارچه می توانند به این مفهوم برسند اگر چه عدم جهاد در برابر کسی که با مسلمانان می جنگد چون انجاس اسرائیلی خود عامل خذلان و پستی جامعه مسلمان بوده و خواهد بود و عاملی است که فسق و نفاق و کفر حکام مسلمان و یا علمای آنان را آشکارتر می سازد.

اکنون یک فرد بی داشتن پشتوانه امت و جامعه تنها راهی که دارد این است که به معنای بلند دین و تقوا معنای بلند و عمیق به درازنای تاریخ بپردازد چرا که راهی جز این ندارد و آزادی و عقل هر شخص انسانی را ارج بگذارد. و یا در صورت امکان سعی در یافتن گروهی کند که در این جهان بینی باورمندی حقیقی باشد تا بتوانند آن چه خدا در قرآن گفته است را تجسد بخشند. دیگری را به عنوان یک انسان ارج بگذارد و اگر نیز می جنگد برای محبوب و عاشقانه بجنگد نه آن که در خدمت خویش و خودبینی و تظاهر قدرت که این ها نیز جز ریا و نفاق نیست. اگر در رابطه با انسان آن چه مهم  باشد خدا باشد چیزی جز عشق به او در دوستی و جنگ وجود نخواهد داشت که در آن صورت و در فنای فی الله است که خدا می جنگد در جلوه ای که ما انسان می بینیم.  اگر نیز نیکی می کند به ناباوری به خاطر عشق به خداست پس این باورمند حقیقی چون عاشق خداست فرمان جهادش را زمین نمی گذارد نه آن که خشمناک از برای خویشتن به نبرد برخیزد و چون عاشق خداست نیکی به دیگران را از یاد نمی برد نه آن که برای خودنمایی و خودبینی چنین کند. و آن که امروز در آن جا که باید  بجنگد نمی جنگد در آن جا که باید دیگری را آزاد بگذارد حتی در گناه او را آزاد بگذارد جایی که خدا حدی قرار نداده است و او را آزاد نگذارد جایی که باید نیکی کند نیکی نکند او به این معنا عاشق خدا نیست چرا که هر که باورمند خود را بداند و این کند یعنی در آن لحظه خود را دیده و کسی که برای خود کار کند نمی تواند به خدا عشق بورزد یا باوری حقیقی داشته باشد.

اکنون بیاییم مثال ملموسی بزنیم از آزادی، مثلا ما هیچ دلیل دینی نداریم که دیگری را مجبور کنیم که ربا نخورد ، یک فرد می تواند آزادانه ربا بخورد با این حال این فرد اگر معتقد به قرآن باشد می داند که در برابر خدا و پیامبرش در حال جنگیدن است و آلوده به یکی  از بزرگ ترین و نکوهیده ترین گناهان قرآنی است. با این حال این گناه که عقوبت و نکوهش آن در قرآن شاید هم تراز قتل عمد مومن است در عین حال دارای آزدی است. انسان می تواند به خاطر اینکه آزاد است این کار را انجام دهد اگر معتقد به ربا نباشد به عنوان یک گناه آن وقت اصلا مسلمان نیست و به همین خاطر نیز حکومتی که در ساختار سیاسی اقتصادی خودش به اینکه ربا یک گناه است باور ندارد حکومت اسلامی نیست و جامعه هم مسلما نمی تواند در این صورت اسلامی باشد . پس مفهوم آزادی یک چیز است و مفهوم اسلامی بودن یک چیز. برای مثال غیبت کردن نیز حدی ندارد یا در قرآن برای گناهان دیگر نیز حدی وجود ندارد . ولی جالب این است که برای مفسد فی الارض و سرقت و ..که حدی وجود دارد نسبت به گناهان دیگر که حدی ندارند یا حتی عقوبتی ندارند سهل انگارانه تر عبور می کنند. پس این جامعه یا حکومت یا انسان به این معنا باور به قرآن و باور به آزادی و باور به نبرد را نیز در نیافته است.

موضوع کمی بنیادی تر است وآن تقلید از انسان دیگر در اعتقاد و باور به جای خواندن و عمل کردن به متن روشن قرآن است و این یک استدلال منطقی است که هیچ کس نمی تواند بگوید من قرآن را نمی فهمم و حال آن که به آن ایمان داشته باشد چطور می توان به چیزی که نمی دانی چیست ایمان داشته باشی و به کتابی که نمی دانی در آن چه نوشته است پس در این صورت این ایمان به قرآن نیست بلکه ایمان به افراد است. به همین خاطر تا ستایش و هیمنه افراد فرو نریزد و قرآن دو باره زنده نشود نه مفهومی به نام مفهوم آزادی فهمیده می شود و نه مفهومی به نام نبرد . درست در همین نقطه است که بردگی و بندگی آغاز می شود و یکی عقل و اراده خود را در اختیار دیگری قرار می دهد. در حالی که تنها کسی که می توان عقل و اراده خود را در اختیار او قرار داد خداست و تنها زمانی می توان این کار را صادقانه انجام داد که این رابطه با مفهومی به نام «عشق» پیوند خورده باشد چون تنها در این رابطه عاشقانه است که فرد خودی نمی بیند و هر آنچه می بیند خداست در این صورت است که اگر به دیگری آزادی می دهد در همین رابطه عاشقانه می گنجد و اگر  بادیگری می جنگد نیز در همین رابطه عاشقانه می گنجد. دوری از خودبینی نسبت به هستی مطلق تنها از راه «عشق» ممکن است نه از راه زهد و عبادت و ریاضت صرف و یا اطاعت از انسانی غیر از خدا ، اگر چیزی از همان عبادت وطاعت در مفهوم رابطه عشق بگنجد ارزشمند است چون تنها در این صورت است که فرد عملی را برای خدا در جهت آن چه قرآن گفته انجام داده و از ریاکاران نیست.

درست در همین زمینه است که سخنان مولانا و حافظ فهمیده می شود و به ویژه دومی که سردمدار مبارزه با خودمسلمان پندارها بود چرا که او می گفت این مردم یا وعاظ و شیوخ دین را آن گونه که هست متوجه نشده اند و قرآن را آن طور که می خواهند تفسیر می کنند و اعمالشان خالی از ریا نیست و مولانا در نبرد حضرت علی شمشیر زدن او را نشانی از رحمت خدا می دید . این تحلیل عمق مطلب را درباره نحوه رابطه ما با قرآن ، فهم قرآن و عمل بر اساس قرآن روشن تر می کند.

به صورت خلاصه کسی که دیگری را بت خویش می سازد و خود را بت خود می سازد از باور به قرآن فاصله دارد و اگر اکنون همان احکام معدود خدا ( مهم این است که بدانیم این احکام معدود است) بر زمین افتاده چون عشق به خدا از میان رفته و حتی گاهی یکی از سر خودبینی به احکام خدا می پردازد. وقتی بردگی و بندگی برای دیگری و خویشتن به جای خدا در یک دل یا در یک جامعه رخ دهد دیگر جایی برای اجرای احکام خدا باقی نمی ماند. حال با این وصف می توان گفت باورمندان به قرآن چون باورمندان نخستین هستند که یک امت اسلامی را تشکیل می دادند؟

امروز بردگی و بندگی برای نهاد قدرت و ثروت ، علما ، دانشگاهیان ، نویسندگان ، روحانیت ، مراجع علمی و هنری و دینی ، رسانه و …به طرق گوناگون و به صورت های گوناگون وجود دارد. و تا زمانی که انسان خود را از این بندگی نرهاند نمی تواند امید به اجرای احکام معشوق اعلی داشته باشد. انسان به مثابه انسان عاقل و آزاد است و هیچ انسانی به نام انسان و خدا نمی تواند این آزادی و عقلانیت را از او بگیرد چرا که این ویژگی ذاتی است که خدا به انسان داده است و تنها انسان زمانی دیگری را مجازات می کند و با او می جنگد که همین آزادی و عقلانیت او که اجزای ذاتی وجود او هستند را در خطر قرار داده باشد. پس نه تنها یک نفر به عنوان مسلمان بلکه یک نفر به عنوان انسان آن گونه که محبوب اعلی او را آفریده باید در برابر کسی که آزادی و عقلانیت او را مورد حمله قرار می دهد یا خطری برای آن دارد بجنگد اکنون اگر او خود را در این چهارچوب در باوری دینی و حقیقی ببیند و پیکره باورمندان چون خود را یک پیکره واحد بشمارد سلب آزادی و عقل را عاشقانه به نبرد بر می خیزد چه به مثابه یک مسلمان با آن همه دلیل و برهان و چه به مثابه یک انسان و اگر کسی در این زمینه سکوت پیشه کند یا کاری که می تواند را نکند و از کنار این بردگی بگذرد چگونه می تواند خود را یک مسلمان یا یک انسان به معنای حقیقی کلمه بداند. یک انسان ، موجود آزاد و خردمند و در کمال خویشتن آن که می تواند عاشق باشد. اما در این نقطه نیز خطر خودبینی است او نمی تواند به این دلیل خود را از دیگری برتر بشمارد چرا که دیگری به دلیل امکان عقل و آزادی ویژگی هایی انسانی دارد دست کم بالقوه این چنین است. پس او تنها باید عمل کند در حالی که می داند عمل او عمل خداست پس در حقیقت او عمل می کند در حالی که عمل نمی کند همان گونه که آن حکیم شرقی گفت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *