بسم الله الرحمن الرحيم
۱۱- “اسم” درباره اين کلمه کوفیان و بصریان دو نظر متفاوت دارند اولی آن را از ریشه ی “سمة” می داند به معنای علامتی که صاحب آن چیز با آن نشانه ملک و مال خود را بشناسد و دومی از سمو می داند به معنای علو ، برتری و بلندی .
اولی همان داغی را که اعراب بر گوسفندانشان می گذاشتند تا گوسفندان خود را از مابقی بشناسند به ذهن می رساند. در این جاست که آغاز هر کار با بسم الله زدن مهر خدا بر آن کار است و این یعنی هر کاری ، نیتی ، اندیشه ای و یا هر کسی از آن خداست و مهر و داغ خدا را بر پیشانی دارد پس مالکیت به تمامی از آن اوست و همه ی ما و افعال ما از آن اوست او دارنده ی ماست و ما هیچ از خود نداریم یعنی او غنی مطلق و ما فقیر مطلق هستیم ، نمی توانیم این علامت را از پیشانیمان برداریم. به همین خاطر است که حکیم نظامی می گوید :
داغ تو داریم و سگ داغدار
می نپذیرند شهان در شکار
هم تو پذیری که ز باغ توییم
قمری طوق و سگ داغ توییم
۱۲- بحث دیگری که درباره اسم مطرح است این است که رابطه ی اسم و مسمی چیست ؟ گروهی گفته اند که اسم همان مسماست و گروهی به جدایی از آن ها قائلند به هرحال یا اسم و مسما بر هم منطبقند یا آن که اسم نشانه ای برای مسماست . اما اگر هر اسم دالی باشد یا نشانه برای نشان دادن چیزی یا مدلولی برای مثال اگر “عمرو” به یک فرد خاص اشاره کند یا این اسم او به سمت عمرو خاص نشانه می رود یا این اسم او خود عمرو است در آن ها که می گویند اسم و مسمی یکیست و همچنین وقتی می گوییم گل سرخ ، درخت صنوبر و … همه به یک مسمای خاص اشاره می کنند یا با مسمای خاصی یکی هستند. تفاوتی ندارد کدام نظریه را فعلا بپذیریم مهم این پرسش است که در این صورت خود “اسم” نیز باید مسمایی داشته باشد ، خود اسم نیز باید ذاتا نشان دهنده مسمایی باشد یا با مسمایی منطبق باشد …آن مسما چیست ؟ هر اسمی مسمایی دارد اما خود اسم چه ؟ اگر ما هر چیزی را با اسم آن می شناسیم “اسم” را چگونه می شناسیم ؟ هرچیزی وابسته به اسم خود است اما خود “اسم” وابسته به چیست ؟ در این جاست که این راز پرده بر می دارد که اسم ذات همه چیز است یعنی به روایتی اگر نظریه ی منطبق بودن اسم و مسما را بپذیریم باید بگوییم همه ی اسامی از “اسم” معنی می یابند و هستی می پذیرند وقابل شناسایی هستند و این کلمه ریشه ی همه چیز است چرا که همه چیز یعنی همه ی اسماء، همانطور كه قرآن می فرماید : و علم ادم اسماء كلها…نمی گوید همه ی علم های اشیا را آموخت به آدم بلکه می گوید همه ی اسما را آموخت گویا اسامی اصل و حقیقت چیزهاست در این صورت خود “اسم” می شود همه چیز …یا در قرآن است که :” مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا” آن ها غیر خدا تنها اسامی را می پرستند یعنی چه ؟ آیا غیر از این که همه چیز اسم است ؟ یا می گوید : “تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ” یا :” وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ” و همچنین : “سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ” اسم خدا خجسته و مبارک است و اسم پروردگارت را یاد کن و تسبیح گوی ، گویا قرآن بر این نظریه صحه می گذارد و یا آن گاه که کتاب می گوید : “يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَى” خداوند به زکریا بشارت می دهد به فرزندی که اسمش یحیی است و یحیی هنوز زاده نشده است اما اسم یحیی به حقیقت پیوسته وبدین وسیله خداوند وجود یحیی را به زکریا نشان می دهد با اسم او و اسم یحیی حقیقت یحیی است …
در نتیجه همه ی معرفت، هستی ، و واقعیت همه ی کلمات به “اسم” بر می گردد در این صورت حتی کلمه ی مقدس “الله” نیز به این کلمه بر می گردد و “الله” نیز خود یک اسم است و وابسته به این کلمه در هستی و معنا …اما بعد از کلمه ی “اسم” که همه ی حقایق را در برگفته ، اسمی که مختص ذات باریتعالی باشد تنها “الله” است .
اکنون می توان فهمید که لائوتسه چه می گفت وقتی می نوشت : نامی که بتواند نامیده شود نام حقیقی نیست … آن حکیم می دانست که همه ی نام ها به یک نام می رسد وآن نام حقیقی قابل بیان نیست اکنون همان حکمت را در این آیه شریف پوشیده در اسرار می بینیم .
اما حتی اگر نظریه دوم یعنی متفاوت بودن اسم و مسما را نیز در نظر بگیریم آن وقت هر اسمی به چیزی نشانه می رود که بدون آن اسم قابل شناسایی نیست و قابل بیان نه و نهایتا به همان نقطه می رسیم که پس خود “اسم” به چه نشانه می رود ؟ و همه نشانه ها به ” اسم ” بر می گردد و همه ی ناگفتنی ها در این جا می ماند …
۱۳- “باء” و نهایتا پرسش این جاست که چرا بسم الله با “باء” آغاز می شود در این باره سخن هاست اسماعیل حقی ده دلیل می شمرد : گفته اند که همه ی علوم در “باء” به ودیعت نهاده شده است یعنی هر چه که بوده برای من بوده و هرچه که می شود برای من می شود ( بی : برای من ) و همه این موجودات برای غیر این نیست این جاست که او معنی این حدیث را که “ندیدم چیزی جز آن که پیش از آن خدا را دیده باشم” در گرو این بحث می گذارد . و همچنین “لا تسبو الدهر فان الدهر هو الله” به روزگار دشنام نگویید که روزگار خداست.
می گوید در الف تکبر و گردن فرازی است اما در باء شکستگی و فروتنی و آن کس که برای خدا تواضع کند خدا او را بالا می برد
و می گوید باء وصل می شود در حالی که بیشتر حروف خصوصا الف مقطع است و در این جا چه زیبا فاصله نداشتن امر الهی و مالکیت او که پیش از این در همه ی اسامی توضیح داده شد نهفته است هیچ قطعی وجود ندارد …
برای “باء” نقطه ایست در زیر آن خلاف حروف دیگر و همچنین خلاف الف که نقطه ای ندارد و در اینجا با در عین فروتنی به اوج اعلا اشاره دارد ، نقطه ی باء را تفسیر به وحدت کرده اند و آن که عاشق تنها یک محبوب واحد را دوست دارد یا آن که برای رسیدن به او باید واحد بود و یا چون نقطه ی باء واحد و فروتن بود و چون خط باء شکسته واین ها خاصیت باء است و آغاز راه است ونشانه.
آن کس که دلی دارد آراسته ی معنی گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
باء اولین حرف بعد از الف است که حروف دیگر تابع او هستند و او تابع هیچ حرفی نیست و یعنی بعد از “ب” الف آمده است در ادامه ی “ب” و الف تابع “ب” است اما “ب” تابع هیچ حرفی نیست در نتیجه استقلال کامل “ب” در اینجا معلوم می شود.
و “باء” حرفی است از حروفی که با لب ادا می شود و لب هنگام ادای آن گشوده می شود خلاف دیگر حروف مثل آن و در نتیجه اولین نقطه ایست که انسان لب به سخن می گشاید و نشانه ی اولین گشایش است و گفته که در عهد الست آمد : “الست بربکم ؟ قالو : بلی” گفت آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند : بلی …گویا نخستین حرفی که از دهان هر انسانی بیرون آمد همین “باء” بود واکنون هر بار که ما “بسم الله” را بر زبان می رانیم دوباره آن عهد را تازه کرده و چون لحظه ی نخستینی که به سخن آمدیم خداوندی خدا را تایید می کنیم و می گویمم که پذیرفته ایم او رب ماست و مالک ما واله ما و ما هیچ چیز از آن خود نداریم به همن صورتی که از الرحیم تا باء این روند معلوم شد و در همه ی کلمات آن مفهوم توحید را یافتیم …اکنون می بینیم که این باء آغاز همه چیز همان طور که نخستین حرفیست که ما به زبان آورده ایم زمانی که پیمان گرفته شد ازما ، و ما شاهد ماجرا بودیم.
۱۴- “بسم الله الرحمن الرحیم” از وحدت به کثرت است …از کثرت آخر الرحیمی که نعمت دنیایی و عینی می بخشد به الرحمنی که نعمت معنوی و عامه می بخشد به “الله” که خاص اوست و در خود همه ی نعمت ها و مالکیت ها را نهفته دارد و هیچ کلمه ای جز آن نیست و اسم خاص الهیست منتهی می شود و همه ی این اسامی به “اسم” بر می گردند باز مفهوم مالکیت را با داغی که بر پیشانی ما نهاده با خود به همراه دارد و همه ی ما در این کلمه به خداوند تعلق می گیریم و معنای توحید عیان می شود و نهایتا “باء” که تنها حرفی است که تابع نیست و نقطه ی باء که نشانه ی یگانگیست.
۱۵- همه رحمت ها ی عیان در الرحیم به خدا منتهی می شود و همه نعمت ها در الرحمن به او و هر دو این اسامی در “الله” گم می گردند که له هستند و این اسم ها “اسم” هستند و در “اسم” معنا می یابند و اما خود اسم از چه تشکیل شده از “حرف” و بهترین حرفی که باید به آن برسد چیست ؟ باء ….چه رازی است. سیر اسم های متعین و نامتعین به اسم و نهایتا به حرف در ” بسم الله الرحمن الرحیم” نهفته است. و در اینجا معلوم می گردد که حروف قرآن چون الم چه اسراری می توانند داشته باشند که عین القضاة همدانی(رح) به اهمیت آن ها بارها اشاره می کند. “بسم الله الرحمن الرحیم” آغاز هرکلامی است حتی اگر این آیه ی شریفه به زبان نیاید و پایان هر کلامی است حتی اگر به یاد این کلام نیفتیم :
فاتحه ی فکرت و ختم سخن
نام خدایست بر او ختم کن
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته