هم چنان که پیرتر می شدم /شعر ترجمه:لنگستون هیوز

هم چنان که پیرتر می شدم /شعر ترجمه:لنگستون هیوز

خیلی سال پیش بود

تقریبا رویایم را فراموش کرده بودم.

اما همان وقت هم همان جا بود

پیش رویم،

می درخشید

رویایم

چون یک خورشید

بعد  دیواری برخاست

به آرامی برخاست

به آرامی

میان من و رویایم

دیوار برخاست

تا آن جا که آسمان را لمس کرد.

سایه.

من سیاهم.

در سایه دراز کشیده ام.

دیگر نور رویایم پیش رویم نیست

بالای سرم نیست

تنها دیواری ضخیم

تنها سایه .

دست هایم

دست های سیاه من

از میان دیوار بگذرید

و رویایم را بیابید

مرا یاری دهید تا تاریکی را از هم بپاشم

تا این شب را  تکه تکه کنم

تا سایه را  بشکنم

در یک هزار نور آفتاب

در یک هزار رویای سرگردان

آفتاب.

 

ترجمه اسدالله مظفری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *