در شمال دیوار، کوهستان های آبی
پیچان گرد آن ها، رودخانه سفید
این جا باید داستان جدایی سر دهیم
و در میان هزاران مایل علف های مرده
ره بسپاریم،
خاطرچون ابر پهناور_شناور،
غروب چون جدایی آشنایی قدیمی،
آن کیست که سر فرو می آورد
در دوردست
بر دستان گره شده اش،
آن گاه که ما همدیگر را بدرود می گوییم
به پاسخ هم اسب هایمان
شیهه سر دهان
