من ، نیز…/سه شعر از لنگستون هیوز
۱-من، نیز من، نیز، آمریکا را آواز سر می دهم من برادر سیاه ترم وقتی مهمان ها می آیند آن ها مرا به آشپزخانه می فرستند تا آن جا غذا بخورم اما من می خندم و خوب می خورم و قوی می شوم فردا پشت میز خواهم بود آن گاه …
۱-من، نیز من، نیز، آمریکا را آواز سر می دهم من برادر سیاه ترم وقتی مهمان ها می آیند آن ها مرا به آشپزخانه می فرستند تا آن جا غذا بخورم اما من می خندم و خوب می خورم و قوی می شوم فردا پشت میز خواهم بود آن گاه …
وای برمن ، آن روز که ترکم کردی پر بود از ساعات ملال آور اما زیر آن درختی که از هم جدا شدیم پر بود از شاخساران و گل ها و من از شاخه های خوشبوی آن یک شاخه ی کوچک چیدم و آن را به یاد آن روز …
کسانی هستند که فلسفه را زادهی یونان میدانند و ازاینرو هر چیزی را که فلسفه میگویند در تصور خویش میبایست با آنچه یونانیان باستان میپنداشتند از یک جنس بدانند ، بااینحال همین لفظ را گاه برخی جوامع به کسانی حمل میکنند که از این دیدگاه نمیتوانند فیلسوف شمرده شوند ، …
سکوت از سکوت تو طرحی کشیدم پیش از آن که سخن بگویی نیازی ندارم به آن که واژه ای را بشنوم در سکوت تو هر صدایی را که می کاوم می یابم ترجمه :اسدالله مظفری
خیلی سال پیش بود تقریبا رویایم را فراموش کرده بودم. اما همان وقت هم همان جا بود پیش رویم، می درخشید رویایم چون یک خورشید بعد دیواری برخاست به آرامی برخاست به آرامی میان من و رویایم دیوار برخاست تا آن جا که آسمان را لمس کرد. سایه. من سیاهم. …
از همان دوران کودکی من آن گونه نبودم که دیگران بودند. نمی دیدم چیزی که دیگران می دیدند اشتیاقم را نمی توانستم از بهاری مشترک برانگیزانم اندوه من از ریشه مشترکی برنخواسته بود نتوانستم قلبم را به شادی آهنگ مشترکی برخیزانم و تمامی آن ها را دوست می داشتم …
در شمال دیوار، کوهستان های آبی پیچان گرد آن ها، رودخانه سفید این جا باید داستان جدایی سر دهیم و در میان هزاران مایل علف های مرده ره بسپاریم، خاطرچون ابر پهناور_شناور، غروب چون جدایی آشنایی قدیمی، آن کیست که سر فرو می آورد در دوردست بر دستان گره شده …